صفحات

۱۳۹۹ اسفند ۲, شنبه

آمد بهار

آمد بهار و
باز در این مُلکِ بی‌بهار
چون پار
وا نشد گلی و
نغمه‌ای نخواند
سرگشته بلبلی
امشب
به هر چه می‌نگرم
زیرِ بامِ شب
دلمرده و سیاه ست!

دریا سیاه!
کوه سیاه!
آسمان
سیاه است!

این مام، این وطن
این مانده در کفن
گویی هزاره هاست
در چنگ این بلاست
گویی هزاره‌هاست
سرگشته ، مبتلا
برخاک و خون رهاست

با این همه هنوز
من در خیالِ پَر پَر پروانه ی امید
در تنگنایِ رنج
چون شمع می‌گُدازم و
سرشارِ باورم!

جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

برگرفته از «تلگرام»   دوم اسپند ماه ۱۳۹۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.