صفحات

۱۴۰۲ تیر ۷, چهارشنبه

مِسكین آخوند چون مُرد، مُرد! ـ بازپخشش

جَحی بر بازاری رسید و گرسنه بود. مردمی پُر ریش و پشم بدید که بر سر و سینه کوفتندی و «نَمر نَمیر» گفتندی.

حال پرسید.

گفتند:
شیخ نَمیرمان مُرد.

گفت:
شكرانه بدهید تا من آن مُرده را زنده سازم.

مردم به یکباره خاموشی گُزیدند و تُنبان آن چند تن که به بهانه ی نَمر نَمیر از دیوار تازیان بالا رفتندی، پایین کشیده، هر یک را کتکی سزاوار بزدند؛ سپس جَحی را با حلویجات و اشربه (ساندیس)، خدمت بجای آوردند؛ چون تا خِرخِره بخورد و بنوشید، گفت:
این مُرده، چكاره بود؟

گفتند: آخوند.

انگشت در دندان گرفت و گفت:
آه، دریغ! هركس دیگری كه بودی در حال زنده شایستی كرد؛ اما مسكین آخوند چون مُرد، مُرد!*

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ دی ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/01/blog-post_54.html

با الهام از یکی از داستان های جاودانه عُبید زاکانی و بازآفرینی درخور متن آن.

* گرچه جحی، در دل با خود بگفتندی:
اگر زنده بود، خودم خفه اش کردمی تا مردم آسوده تر زیَند!

پی نوشت:

این نکته را نیز یادآور می شوم که داستان بالا را برای ریشخند رژیم تبهکار و ناتوان از گره گشایی دشواری های مردم ایران که برای فرار از بار پاسخگویی، هر بار بحرانی تازه و بی هیچ هماوندی با نیازها و خواست های توده های مردم و نیز منافع ملی ایران می آفریند، ساخته ام؛ وگرنه، به دار آویختن آن شیخ پرخاشگر و بسیاری دیگر از تبهکاری های رژیم مزدور خاندان سعودی در عربستان که همچشمی برای رژیم اسلام پیشگان فرمانروا بر کشورمان است را به نوبه ی خویش محکوم می کنم.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ دی ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/01/blog-post_54.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.