صفحات

۱۳۹۹ دی ۲۲, دوشنبه

زمستان

زمستان بود و آتش در ميانه
فرودستان به گِردَش كرده لانه

يكی می‌خواندَش از نوروز فردا
ز ماهی و برنج ساليانه

كسی آهسته گفتش ای فلانی
چه خوانی نغمه‌های كودكانه

چه نوروزی، برنج و ماهی‌ات كو
كه داده زير بالت هندوانه؟

اگر از زمهرير دی نَميريم
شب و كولاك بهمن بی‌امانه

در اين بيكاری و بی‌سرپناهی
از اين غربت چه می‌گردی نشانه

بگفت آن يك كه: من در فكر آنم
بگيرم كام از اين برفِ شبانه

هم اكنون پارويی بايد بجويم
روم بالای شهر و بام خانه

كنم پارو، بگيرم مزد خود را
فرستم مبلغی هم بر "سمانه"

بگفت اين، زان جماعت دورتر شد
برفت او بر دكانی رهزنانه

بپرسيدش از او صاحب مغازه
چه می‌خواهی خزيدی زيركانه؟

شجاعت كرد و گفت ای اهل ثروت
كنون محتاج كارم بی‌دلانه

كَرَم كن، نسيه پارويی به من دِه
روم پارو كنم برف زمانه

چو گيرم مزد خود از برف روبی
دهم بيش از بهايش بی‌بهانه

بگفتش صاحب دكان به خنده
"كه عنقا را بلند است آشيانه"

"برو اين دام بر مرغی دگر نِه"
وگرنه، من، تو، شيخ و تازيانه

بگفت آن مرد بی‌چيز از نيازش
ولی چوب آمد از پس روی شانه

در آن دم بی‌درنگی بيل برداشت
زدش بر فرق آن صاحب خزانه

چو افتاد آن سپهسالار بازار
رسيدش پاسبان بر آستانه

زدش بر سر، كه: ای ابله تو كُشتی
اَبَر مردی كه می‌دادم سرانه

به دار آويزمت ای مرد بدكار
دگر من از كه گيرم چاكرانه؟

قضا را پيش از آن بهمن برفتند
از اين دنيای دون ظالمانه

يكی اين گونه شد بر، دار و ديگر
شد از سرمای دی ناباورانه

يكی از بی‌پناهی زير ماشين
بخوابيد و سرش له شد شبانه

يكی شب را كنار آتشی خفت
سحر خاكسترش شد جاودانه

مرا بين نوحه می‌خوانم برايت
به جای آن كه گويم يك ترانه

علی یزدانی

برگرفته از «تلگرام» ۲۰ دی ماه ۱۳۹۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.