صفحات

۱۳۹۹ مهر ۲۶, شنبه

مرا به ايمان، ايمان نيست

گذرگاهى صعب است زندگی؛

تنگابى در تلاطم و در جوش.

ايمان، يكى چشم‌بند است؛

ديوارى در برابر بينش.

به خيره مگو كه ايمان، كوه را به جنبش در مى‌آورد.

من كوه بى‌جان نيستم، انسانم من!

 

سنگ مقدس در اين جهان بسيار است؛

صيقل خورده به بوسه‌ى لبان خشكيده از عطش.

ايمان به جسم بى جان روح مى‌بخشد؛ ليكن

من جسم بى‌جان نيستم؛ انسانى زنده‌ام من.

 

من نابينايی آدميان را ديده‌ام

و توفيدن گردباد را بر عرصه‌ى پيكار.

من آسمان را ديده‌ام

و آدميان را سرگردان به مِهى دودگونه فرو پوشيده.

مرا به ايمان، ايمان نيست.

اگر اندوهگينت مى‌كند، بگو اندوهگينم.

حقيقت را بگو!

نه لابه كن، نه ستايش.

تنها به تو ايمان دارم؛

اى وفادارى به قرن و به انسان.

 

توان تَحَمُلُت ار هست، شكوه مكن!

به پرسش اگر پاسخ مى‌گويى، پاسخى درخور بگوى!

در برابر رگبار گلوله، اگر مى‌ايستى مردانه بايست

كه پيام ايمان و وفا به جز اين نيست!


ايليا ارنبورگ

برگردان: احمد شاملو

برگرفته از «تلگرام» (با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برنام را از متن سرودواره برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.