صفحات

۱۳۹۹ آبان ۹, جمعه

می‌پرسم: تو کجا ایستاده‌ای؟

هر کسی
چیزی را پیشنهاد می‌کند؛
یکی می‌گوید:
یکی در راه است
بیا برویم بیرون روستا
بنشینیم و گرد راه را نگاه کنیم!

یکی می‌گوید :
آن که قرار است از راه برسد خودمانیم
راه افتاده‌ایم، سال‌هاست
ولی این سنگلاخ‌ها
نفس از گیوه‌های مان گرفته‌اند

دیگری می‌گوید:
هیچمان نیست؛
کمی سرگیجه داریم
آن هم با یک فنجان دَمنوش
درمان خواهد شد!
کاش دَمنوش‌ها معجزتی داشتند.

من حتی از شعر هم ناامید شده‌ام
اگر قرار بود شعر، درمانگر باشد
دیوان‌ها
بالای تاقچه‌ها خاک نمی‌خوردند
به زخمی می‌خوردند!

هم‌چراغ‌ام می‌گوید:
جنگ در گرفته است !
می‌پرسم: جنگ؟ کدام جنگ؟
می‌گوید:
هر روز از خیابان
صدای شیپور می‌آید!
دعوای بازها و کبوترهاست. . .

می‌پرسم: تو کجا ایستاده‌ای؟
می‌گوید: برای کبوترها ارزن می‌ریزم !
مانده‌ام آیا کبوترها
چینه‌های‌شان را از شعر
پر خواهند کرد؟!

روزگار سختی شد؛
گرسنگی دارد جهان را می‌بلعد . . .

سهراب مهدی پور

برگرفته از «تلگرام»  ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۹

برنام را از متن برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.