صفحات

۱۳۹۹ مرداد ۲, پنجشنبه

بدگمانم ...

مشکوکم
به همین آفتاب نیمروز
قد‌کشیده جنوب
که حریصانه زُل می‌زند
به اندام زمین،

به طنابی که آویزان ست
به جرثقیلی که راه می‌رود
و زیر آفتاب
دندان‌هایش را خلال می‌کند
برای فردا ...

مشکوکم
به طنابی که بوی رخت نمی‌دهد
به جرثقیلی که بوی کار نمی‌دهد
به گلی که گلدانش
پوکه‌ی گلوله‌ای‌ست
با طعم باروت،

به استحاله‌ی دستی
که تفنگ می‌شود برای شلیک؛
یا به تمام بیل‌های روی زمین
یا به همین کلنگی
که بی‌حال
کنار باغچه
افتاده ست
و مساحت مرگ مرا
حفر می‌کند در خویش؛

یا به همین درختی که سر‌بزیر
کنار خیابان ایستاده است
و گلوی مرا می‌کاود
دورادور ...

مشکوکم
به دست‌های این‌روزها
که از آستین مرگ می‌زند بیرون ...

منوچهر کیانیان

برگرفته از «تلگرام»   ۲۹ تیر ماه ۱۳۹۹

برنام از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.