صفحات

۱۴۰۴ فروردین ۲۷, چهارشنبه

خنده ای که جهان می تواند بشنود ... ـ بازپخشش

خوشا به حال نویسنده ای که از کنار چهره ها و کاراکترهای دلتنگی آور و دل آزار می گذرد؛ گرچه ممکن است شوربختانه واقعیت هم داشته باشند؛ و به کسانی می پردازد که نمود عالی ترین ارزش های آدمی هستند ـ نویسنده ای که در میان دریای بی جنبش آدمیان، تنها شمار کمی از نمونه های جداگانه (استثنایی) را برمی گزیند؛ و هرگز لزومی نمی بیند که از نُت بالای داستان خود پرده ای بکاهد، هرگز این فروتنی را ندارد که نگاهی نیز به سوی برادران بینواتر خود بیفکند؛ و آنقدر شیفته ی کاراکترهای پر زرق و برقی که هیچگونه سر و کاری هم با او ندارند، می شود که هیچگاه از آسمان پندار به زمین واقعیت فرود نمی آید. بهره ی او دوبار شادمانی آور است:
هم در میان آن ها چنان احساسی دارد که گویی در میان همتایان خویش است؛ و هم شکوه و آوازه اش تا دوردست ها گسترده است. چشم های مردمان را با گمان و پندار نابینا کرده و آنها را با پنهان کردن همه ی پستی های زندگی دلخوش نموده است؛ و آدمی را با همه ی فَرّ و شکوهش به آنها نشان داده است؛ و توده در پی ارابه ی پیروزمندش می دوند و بزرگش می دارند. چونان شاعری بزرگ، برایش کف می زنند؛ و به فراتر از دیگر تیزهوشان دورانش می رسانند؛ آنچنانکه یک هُمای از پرندگان دورپرواز دیگر بالاتر می رود. تنها یادآوری نامش بس است که قلب های پر تب و تابِ جوانان را به لرزه درآورد و چشم های شان را از اشک آرزومندی انباشته کند ... او همتایی ندارد؛ او خداست! ولی بهره ی نویسنده ای که گستاخی کند تا آنچه دیده است را هویدا نماید، دگرگونه است. او همه ی آن چیزهایی را که از دید چشمی یکسان انگار پنهان می مانند ـ همه ی آن گنداب های لجن رویدادهای کوچکی که در آن ها غوته وریم و همه ی آن انبوهِ مَنِش های خرده پای روزانه که راه خاکی رنگ و بیش تر دردناک زندگی از آنان انباشته است را بکوشش نیروی اسکنه ی سنگدل کنده کاری اش با روشنی و استواری نشان می دهد بگونه ای که همه ی جهان آن ها را ببینند. چنین نویسنده ای نه بهره ای از بزرگداشت اینجهانی خواهد برد و نه اشک های سپاس را خواهد دید و نه شور هم آوایِ قلب هایی که به درد آورده است را درخواهد یافت؛ و نه دختر شانزده ساله ای شیفته اش می شود تا او را دلاور خود بپندارد و خود را به پایش اندازد. کار او نه برای این است که بخواهد از آوای واژه های خود سرمست شود؛ و بیگمان نمی تواند از زخم زبان همدوره هایش نیز در آن پهنه ی دورویانه و سنگدلانه در امان باشد. آنان مَنِش هایی که او با چنان باریک بینی آفریده است را بی ارزش و خوار می شمارند و برای او جایگاه و ارژی در میان نویسندگانی که آدمیت را خوار شمرده اند، روا نمی دانند؛ و همان فروزه ها (صفات) و ویژگی های مَنِش هایی که وی آفریده است را به خودش می بندند و قلب و جان و اخگرهای سپهرآسای درونداشتش را از او می ستانند؛ و این برای آن است که همدوره هایش نخواهند پذیرفت که میکروسکوپ هایی که جنبش هستارهای نادیدنی را هویدا می کنند، درست به اندازه ی تلسکوپ هایی که چهره ی تازه ای از خورشید را به ما می نمایانند، جشمگیرند؛ زیرا همدوره هایش نمی توانند دریابند که پهنه ی تصویری از جنبه های بی ارزش زندگی و از آن کاری هنری آفریدن به چه دریافت مینُوی  ژرفی نیاز دارد؛ زیرا همدوره هایش نمی توانند دریابند که یک خنده ی شکوهمند مینُوی، همانند برداشت و مهرورزی پرباری است و میان آن با نابخردانه بودن خنده ی یک تلخک (دلقک) پیش پا افتاده شکاف و بازه ای بسیار است!

بنابراین، نویسنده ای که از سوی همدوره هایش پذیرفته نمی شود، کارهایش سانسور شده و ناپذیرفته می مانند، بسان رهسپاری بی خانمان در میان جاده ها تک و تنها، بدون فریادرس و همدلی رها خواهد شد. بله! این بهره ای تیره و تار و او دادباخته (محکوم) به گوشه گیری تلخ است.

نیروهای سپهری (مافوق الطبیعه) چنان سرنوشتی رقم زده اند که من دست در دست دلاورانی شگفت انگیز و ناشناخته راه بپیمایم و در زندگی که با خروش شکوهمندانه اش از برابرم می گذرد، ژرف نگریسته و آن را با خنده ای که جهان می تواند بشنود، همراهی کنم؛ در حالیکه خودم آن را از میان اشک هایی می بینم که هرگز جهان به آن گمان نمی برد و هنوز زمانی دراز مانده است تا خروش توفان سهمناک و الهام بخش، نوایی دیگر از مغزی که در هراسی سپندینه (مُقَدَّس) و تابشی خیره کننده غوته ور شده، ساز کند و تُندرِ شکوهمندانه ی واژه هایی دیگر در میان سراسیمگی و بیم شنیده شود ...

از شاهکار ادبی «نفوس مرده»، آفریده ی «نیکلای گوگول» نویسنده بزرگ روس (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام را از متن نوشته برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_669.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.