صفحات

۱۳۹۵ دی ۳, جمعه

هنر یا مبارزه سیاسی؟! ـ بازانتشار

در نوشتاری درج شده در یکی از تارنگاشت های وابسته که با پول و سرمایه یکی از دولت های اروپای باختری گردانده می شود، درباره غلامحسین ساعدی، از آن میان، چنین آمده است:
«می‌گویند ساعدی در بستر مرگ گفته بود: درگیری‌های سیاسی تا به حال نگذاشته است به این‌کار اصلی[ام، یعنی نویسندگی] بپردازم. کار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمی‌خواهم بمیرم.»

در جای دیگر می افزاید:
«در ادبیات ایران این نظر رایج است که می‌گویند غلام‌حسین ساعدی در مبارزات سیاسی تخیل خود را به هدر داد ...» و سرانجام برای آنکه تا اندازه ای گریبان خود را از «شاه بیت» نوشتارش در بالا که برای آن مزد می ستاند، رها کند، چنین نتیجه گیری می نماید:
«اثبات و انکار این نظریه، هر دو کار بیهوده‌ای است... »!

نخست روشن می شود که این روده درازی و به نعل و به میخ زدن که تنها بخشی از آن در اینجا آمد، برای پرنمودن صفحه است و شاید در آنجا نیز همچون چاپخانه های سالیان دور در ایران، مزد را برپایه شمار واژه های پرشده در «گارسه»* و حجم کار یا به عبارت عامیانه تر خودمان: کیلویی، پرداخت می کنند. نکته دوّم، در جایگاه به اصطلاح «بیطرفی» قرار گرفتن نویسنده با سود بردن از روش «نسبیت گرایی»** است که راه گریز از هر دو سوی کوچه را باز می گذارد و نکته سوّم و شاید مهم ترین آن سردرگم نمودن و تا اندازه ای نشاندن این اندیشه نادرست و نابکارانه در اندیشه و پندار خواننده است که گویا هنر با سیاست هماهنگ نیست و هنرمند برای آنکه هنرش را نگهداری کند و آن را بیهوده به هدر ندهد، باید از سیاست کناره جوید ...

خوب به خاطر دارم که مانند همین سخنان درباره زنده یادان احسان تبری، سیاوش کسرایی و دیگران نیز، از سوی قلم به مزدان سرمایه، ره گم کردگان «چپ» و همه آبروباختگان پررویی که هرچه در پیشگاه خلق و مردم بی آبروتر می شوند، بر اندازه پررویی شان افزوده می شود، بارها و بارها به میان آمد؛ ولی "دلسوزی" ها و آه و ناله شان که «آه! چه حیف شد فلانی ... اگر به سیاست پای نگذاشته بود، هنرمندی بزرگتر از این می شد ...» تنها می تواند آدم های ناآگاه و ساده لوح را بفریبد. آماج همگی آنها، کینه توزی با راه و روش سیاسی نویسنده یا حزب و سازمان سیاسی ای بوده است که آنها به آن وابسته و دلبسته بوده اند.

همه آنها که در جامه دایه ی مهربان تر از مادر به میدان می آیند، این واقعیت ساده و روشن را دانسته پنهان و لاپوشانی می کنند که بنیاد پرورش و بالندگی آن نویسندگان و هنرمندان که همگی آنها به «چپ» وابسته بوده و هستند، همان راه و روش سیاسی برگزیده شان بوده و هست. همه آنها کم و بیش در دامان همان سیاستی پرورده و بالیده اند که بهبود زندگی توده های مردم و عدالت اجتماعی به سود توده کار و زحمت بنیان آن را پی ریخته است.

ب. الف. بزرگمهر ۹ آذرماه ۱۳۸۹

http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/11/blog-post_5613.html

پانوشت:

* چارچوبی فلزی یا چوبی مانند کِشویی برای چیدن فلزواژه های سربی در آن است. این زبانزد، به احتمال بسیار، ریشه روسی دارد.

** به این شیوه برخورد به واقعیت و پدیده های عینی که در کشورهای اروپای باختری و آمریکای شمالی، روش مرسوم و متداول گفتگوها و میزگردهای رسانه های امپریالیستی است، «نسبیت گرایی» می گویند. در این شیوه برخورد، با چرخیدن پیرامون هسته اصلی جستار و نسبیت دادن بیش از اندازه به مبحث های مورد گفتگو، هیچگونه نتیجه گیری روشن و گویایی بدست نمی آید و در پایان، همواره چنین به نظر می رسد که گویا همه شرکت کنندگان در گفتگو درست می گویند! (برگرفته از نوشتار: آقای وزیر! خدا را خوش نمیاد ...، ب. الف. بزرگمهر، سپتامبر ٢٠٠٨، «فرهنگ توسعه»). نسخه ای از این نوشتار را در پیوند زیر می توان یافت:
http://vista.ir/?view=context&id=342545

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.