صفحات

۱۳۹۵ تیر ۱۵, سه‌شنبه

خدا پدر این یکی را بیامرزد ...

مدتی است شب ها آنگاه که مغزم از کار می افتد، انجیل می خوانم. کسی چه می داند؟ شاید هم رستگار شدم و بهترین هنگام رستگاری هم درست همان گاه است که مغزت دیگر از کار افتاده باشد و نتوانی به چیزی بیندیشی؛ گرچه با همه ی این ها هیچ امیدی به آن نیست. من و رستگاری؟!

به هر رو، دیشب در بخش «اعمال رسولان» از «انجیل لوقا» به گفته ای از «یحیای تعمید دهنده» برخوردم:
«مرا که می پندارید؟ من، او نیستم؛ او پس از من می آید و من حتا شایسته نیستم، بند کفشش را بگشایم.»* و با خود گفتم:
خدا پدر این یکی را بیامرزد که جوانمرد بود و خود را واپسین فرستاده یا پیامبر وی نخواند!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۵ تیر ماه ۱۳۹۵

* ... پیش از آمدن عیسی، یحیا تعمیدِ توبه را به همه ی مردم اسراییل موعظه می کرد. چون یحیا دور خود را به پایان می رسانید، گفت:
«مرا که می پندارید؟ من، او نیستم؛ او پس از من می آید و من حتا شایسته نیستم، بند کفشش را بگشایم.»

برگرفته از «انجیل عیسی مسیح»، بخش «اعمال رسولان»، برگردان از «هزاره ی نو»، انتشارات ایلام، ۲۰۰۹ ترسایی

تصویر:
نگاره ی یحیا از لئوناردو داوینچی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.