صفحات

۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

الدنگ همان الدنگ و مردمی انگشت به دندان گزیده همان ...

الدنگ، ادعای بصیرت و شناخت دوست از دشمن داشت و هر بار دشمن شناسی اش را به رُخ این و آن می کشید و ریزه خوارانش را خشنود می کرد.

«شیطان» در جامه ی «برادر دینی» بر او پدیدار گشت و با لبخندی وی را بفریفت.

الدنگ، خود را و هر آنچه بود و نبود، سر تا پا بباخت.

«شیطان» که به همه چیز دست یافته بود، گفت:
تو با لبخندی فریب خوردی؛ چگونه ادعای بصیرت و شناخت دوست از دشمن می کنی؟!

الدنگ پاسخی نداشت. از آن هنگام تاکنون، دیگر شکرِ بصیرت و دشمن شناسی نمی خورد و این به نوبه ی خود، پیشرفت بزرگی است؛ گرچه، الدنگ همان الدنگ و مردمی انگشت به دندان گزیده همان ...*

با الهام از نوشته ی زیر:   ب. الف. بزرگمهر     سوم اسپند ماه ۱۳۹۴

* آش همان آش و کاسه همان کاسه

***

فرعون خوشه اى انگور در دست داشت و تناول مىکرد.

ابلیس نزدیک او آمد و گفت:
هیچکس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید سازد؟

فرعون گفت: نه!

ابلیس به لطایفِ سِحر، آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت.

فرعون تعجب کرد و گفت:
عجب استاد مردى هستى!

ابلیس سیلى بر گردن او زد و گفت:
مرا با این استادى به بندگى قبول نکردند؛ تو با این حماقت، دعوى خدایى چگونه مى کنى؟!

«جوامع الحکایات» محمد عوفى

از «گوگل پلاس»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.