صفحات

۱۳۹۴ مهر ۲۸, سه‌شنبه

... كه نه از تاك نشان بود و نه از تاکنشان

بودم آن روز من از طايفه ی دُردكشان
كه نه از تاك نشان بود و نه از تاکنشان

از خرابات ‏نشينان، چه نشان می طلبى
بى ‏نشان ناشده زايشان، نتوان يافت نشان

هر يك از ماهوَشان، مظهر شأنى دگرند
شأن آن شاهدِ جان، جلوه‏ گرى از همه ‏شان

جان فدايش كه به دلجويى ما دلشدگان
می رود كوى به كو، دامن اجلال‏ كشان

در ره ميكده آن به كه شوى خاك اى دل
شايد آن مست، بدين سو گذرد جرعه ‏فشان

نكته ی عشق به تقليد مگو اى واعظ
پيش از آن باده بچش، چاشنى يى هم بچشان

جامى اين خرقه پرهيز بينداز كه يار
همدم بى سر و پايان شود و رندوَشان

عبدالرحمان جامی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.