صفحات

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

انشاء الله ...


روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازار می رفت.

مردی پیش آمد و پرسید:
كجا می روی؟

گفت: به بازار می روم كه درازگوشی بخرم.

گفتش: بگوی انشاءالله.

گفت: چه جای انشاءالله باشد كه خر در بازار و زر در كیسه ی من است.

چون به بازار در آمد، مایه اش را بزدند و چون بازگشت، همان مرد به او برخورد و پرسیدش:
از كجا می آیی؟

گفت: انشاءالله از بازار، انشاءالله زرم را بدزدیدند؛ انشاءالله خری نخریدم و زیان دیده و تهیدست به خانه بازمی گردم انشاءالله !

جاودانه عُبید زاکانی

پی نوشت:

جحی، نام یکی از همدوره های ابومسلم خراسانی، در سده ی دوم کوچی که گویا در کوفه می زیسته و خود را دانسته و آگاهانه به دیوانگی زده، داستان ها و ماجراهای شوخی آمیز بسیاری پدید آورده تا بدان اندازه که در سده های میانی، نام وی به عنوان آدم بی نام و نشانِ شوخ سرشت و رند سر زبان مردم بوده و در داستان های کوتاه طنزآمیز عُبید زاکانی نیز بازتاب یافته است.         ب. الف. بزرگمهر 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.