صفحات

۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار


ای دلِ من گرچه در این روزگار

جامه ی رنگین نمی‌پوشی به کام

باده ی رنگین نمی‌بینی به‌ جام

نُقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست

ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ

هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.