صفحات

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

سروده ای برای محمد مختاری


حالا چهارده سال می‌گذرد
بیشتر از سنِ آن سال‌هایم
از روزی که فهمیدم درون ماشین،
اتفاق‌های زیادی می‌تواند بیافتد
مثلا ممکن است حلقه سیمی به دور گردنت بپیچد
و خون را از رفتن باز دارد
در رگ‌هایت
و راه اندیشه را ببندد
که به زبانت نرسد
و به انگشتانت نرسد
و نور،
از زاویه‌های روشن فکرت،
سرنچرخاند
بر چیزی نتابد
و کلام از زبانت
سرایت نکند
و خواستن،
منفعل و بی‌تفاوت
بر جنازه‌ات بماسد
در سرمای بیابان‌های اطراف شهریار

برای محمد مختاری

صبا زواری

برگرفته از «گوگل پلاس»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.