صفحات

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

هنوز نتابیده این جور صدا می کند!


گروهی کودک برای بازی و سنگپرانی به صحرا رفته بودند. سنگی که یکی از آن ها می پراند، سخت پرصدا و هیجان انگیز می رفت.

پرسید: بندِ فلاخن ات را از چه ساخته ای؟

به شوخی پاسخ داد*: از موی شرمگاه پدرم!

چون شب شد، یکی از آن کودکان که آن سخن راست پنداشته بود، صبر کرد تا پدرش را خواب عمیق در ربود. از درون پاچه ی گشادِ او دست به درون برد و به یک کش، مشتی موی از شرمگاه او برکند. مردک از خواب برخاست و از درد تیزی پرصدا رها کرد.

کودک که در تاریکی می گریخت، در دل می گفت:
نتابیده چنین آوازی دارد؛ وای به تابیده اش!

«بازنویسی شده از چنته ی درویش»

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف «ت»، دفتر نخست، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ سوم، ١٣٨۷

با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

* جیلیان برنز؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.