صفحات

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

اگر آن "موشکان" گُزینه ای بینند ...


مپندارید قورباغه ای هستم که پا در جای پای اُشتران نهاده و پای خود را برای نعل کردن بلند نموده است.۱

مرا پشه ای انگارید که زیرگوشتان وزوز کنان می گوید:
چون شده زاهد و عابد و مسلمانا، حال حرصش شده فراوانا!۲
اگر این گاه پنج پنج می گیرد، "موشکان" دگر نِیَند چو بید لرزانا!

گرچه کار خدا کند به یقین، روزیش نِی شود فراوانا!
و دگر نیست: «رِزقَکُم فی السّماء حَقّانا»!

درد دل بر شما بریم کای عزیزانا:
کار بیش از آن خراب است که پندارید،
وقت تنگ است، جان جانانا!

دگر هنگام لیسیدن نواله نیست،
باید آماده بود جنگانا!

اُشتران فرقه و گروه جمع باید نمود،
از همه ساخت یکی متحد گُردانا!

اگر آن "موشکان" گُزینه ای بینند،
هم بر او گرد آیند، شتابانا!

لشگری خوب باید آمایید،
از خراسان و رشت و گیلانا!

همه با نیزه‌ها و تیر و کمان،
همه با سیف‌های برّانا!

فوج‌های پیاده از یکسو،
تیغ‌ها در میانه جولانا!

آنچنان نقبی بباید زد،
که به تاریخ "موشان" نویسند دورانا!

ب. الف. بزرگمهر              ۱۵ اسپند ماه ۱۳۸۹

پانوشت:
۱ ـ با الهام از داستانی کهن:
در جایی شتران را نعل می کردند. قورباغه ای از نزدیکی آنجا که جویباری نیز داشت، می گذشت. نگاهی در آب انداخت و با خود اندیشید:
«من هم بی شباهت به این برادران بزرگم نیستم ... آنگاه به صف اشتران پیوست که پای او را نیز نعل کنند»!

۲ ـ با الهام از داستان «موش و گربه» ی زنده یاد عبید زاکانی و دستبرد در آن. اُمید که روان وی از کارِ من آزرده خاطر نشود؛ همچنین سروده سرایان و چکامه نویسان که من نه آنم و نه این. نخست که آغازیدم، چیزی دیگر درنظر داشتم؛ ولی چنین از آب درآمد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.