صفحات

۱۴۰۴ شهریور ۹, یکشنبه

رابطه دیالکتیکی «جزء» و «کل» با یکدیگر ـ بازپخشش

به بهانه ی پیشگفتار

نگاهی به نوشته ها و برگردان های آقای ش .م. بهرنگ که بگونه ای کم و بیش منظم در یکی دو تارنگاشت درج می شود، مرا بر آن داشت که این یادداشت کوچک را فراهم نمایم. پیش تر انتقادم را از شیوه نگارش نامبرده، از طریق تارنگاشت «فرهنگ توسعه»، برایشان فرستاده ام. امیدوارم به دست نامبرده رسیده و مورد توجه شان قرار گرفته باشد. برایشان، از جمله نوشته بودم:
«... این شیوه نگارش مانند آن است که به شوخی بگوییم: همه اجزاء غذایی را که برای پختن آماده نموده ایم، یکراست به معده سرازیر کنیم و بینگاریم که چه تفاوتی دارد! آخر سر همه چیز در آنجا با هم می آمیزند».

در این یادداشت کوتاه، با یادآوری تنها یک نمونه از کار نامبرده، بیشتر به جُستار مهم رابطه «کل» و «جزء» با یکدیگر خواهم پرداخت و کمتر شیوه نگارش نامبرده، مورد بررسی قرار خواهم داد.

پرداختن به شیوه کار نامبرده، برایم بهانه ای است که جُستار یادشده را کمی بیشتر شکافته و توجه خوانندگان، بویژه کسانی که به کارهای پژوهشی روی می آورند را به اهمیت درنظر گرفتن این رابطه، چه از نظر آمایش درونمایه کار ، چه از نظر ساختار و شکل (برونزد) آن  جلب نمایم. 

***

بهتر است یکراست کار را از بررسی نمونه ای مشخص از کار آقای بهرنگ آغاز کنیم. برای این کار یکی از نوشته های ایشان به نام: «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»۱ را، به عنوان مشت نمونه خروار، برگزیده ام که چنین آغاز می شود:
«فئودال مومیائی برخاسته از گور قرون، پس از این که تعریف باصطلاح تئوریکی از مفهوم «آزادی» را تحویل مخاطبان بخت برگشته می دهد، به مسئله ملی اشاره می کند و دیکتاتورهای بزرگ را که مخالف حل مسئله ملی بوده اند، نام می برد:
ـ لنین، استالین، مائو.

 ـ بعد به توضیح مفهوم «دموکراسی» همت می گمارد:

ـ دموکراسی کلمه شرقی نیست، دموکراسی را اشراف بنده دار، فئودال و دربار و بازماندگانشان همان قدر دوست دارند که وبا و حصبه و طاعون را.

ـ دموکراسی اصطلاحی است که در جریان انقلابات ضد فئودالی ـ بورژوائی فرمولبندی شده است و یافتنش در گورستان های بیستون دشوار است و لذا سخنور دستپاچه، دست بدامن کلک شرقی می شود و کلمه «دموکراسی» را با کلمه «دموکرات» جایگزین می سازد.

ـ اما بدون توضیح مفهوم «دموکراسی»، کشف معنی دموکرات آسان نیست و لذا کلک دیگری بر کلک اول می افزاید و مثل شاگردان کودن مدرسه های ایران، در مشق انشا، اعلام می کند که برخی ها آزادی خواهاند و دموکرات نیستند و برخی ها دموکرات اند ولی آزادی خواه نیستند.

ـ این نوعی گریز عوامفریبانه نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی از تصریح معانی مفاهیم، از تعریف علمی مفاهیم است.

ـ این ترفند، ضمنا به معنی قالب کردن خصلت همیشه همان انتزاعی و غیرتاریخی به مفهوم مبهم «دموکراسی» است.

ـ انگار دموکراسی همیشه وجود داشته است و پدیده ای ماورای اجتماعی و غیر تاریخی است.

ـ کله شنونده از کثرت دانش واره قلابی کسب شده، در حال انفجار است ولی سخنور بیرحمانه ادامه می دهد و بی مقدمه می گوید که پیشه وری دموکرات بوده است و دلیل می آورد که خواهان برابری حقوق زن و مرد شده است و زیر لب با زرنگی یک دلال روستائی می گوید که او استالینیست بوده است.»۲

هر اثر ادبی و پژوهشی، صرف نظر از زمینه کاری آن، در ساده ترین شکل آن گاه پیشگفتار، سرآغاز، بخش اصلی که خود گاه دربر گیرنده زیربخش های گوناگونی است و بخش پایانی (نتیجه گیری یا ...) را دربردارد. این بخش ها باید با هم ارتباط زنده داشته باشند تا اثر را در کلیّت خود، اثری جاندار ساخته، خوانندگان را به کنجکاوی و پیگیری بیشتر برای دریافتن آن که بیشتر با لذت نیز آمیخته است، وادارند. در سایر زمینه های هنری نیز چنین است. به عنوان نمونه در موسیقی بومی خودمان، تقریبا همواره کار با «پیش درآمد» (مانند پیشگفتار در اثر ادبی) آغاز می شود و آمیختگی نت ها، «کل» یگانه و گوشنوازی پدید می آورد که شنونده را به خود می کشد.

بیشتر واژه ها، خود به تنهایی یک بُردار هستند که پیشاپیش به سویی سمتگیری شده اند. در یک اثر خوب ادبی (و حتا پژوهشی)، با کنار هم گذاشتن واژه ها، این بُردارها در مجموعه ای یگانه به سوی آماج مشخصی نشانه گیری شده اند و اگر خوب آرایش یافته باشند، بر هدف می نشینند. در همینجا روشن می شود که یک اثر خوب ادبی یا پژوهشی، اثری هدفمند بوده، جامع و مانع است. افزون بر این، در آن باید از همان نخست روشن باشد که با چگونه مخاطبی سر و کار دارد و بسیاری نکته های دیگر که جای پرداختن به آنها در اینجا و در صلاحیت من نیست.

در نوشتار یادشده بالا، به جز نکته آخر درباره مخاطبین اثر، تقریبا هیچکدام از نکات دیگر و نیز برخی نکات دیگری که از کنار آنها گذشته ام، رعایت نشده است. با این همه، کاستی های شیوه نگارش نوشتار، با آنکه بسیار چشمگیر است، چندان توجه مرا به خود جلب نکرده است. آنچه مهم تر است و به احتمال نزدیک به یقین، شیوه نگارش را نیز متاثر ساخته است، در نظر نگرفتن رابطه دیالکتیکی «کل» و «جزء» در آن و دیگر نوشتارهای نامبرده است که بسی چشمگیرتر است.

همانگونه که بخوبی دیده می شود، درونمایه نوشتار یادشده، دربرگیرنده جستارها و گفته های پراکنده و تکه پاره ای است که گرچه هرکدام به نوبه خود از ارزش بسیاری برخوردارند و برای گردآوری آنها کار زیادی انجام شده، در بیشتر جاها هیچگونه ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند. درست مانند آن که مواد اولیه با کیفیت بسیار خوبی برای پختن غذایی خوشمزه و مطبوع فراهم شده و آشپز به ناشیانه ترین شکل و بی آنکه کمترین زحمتی برای آماده نمودن غذا به خود داده باشد، آن را نیم پخته و حتا خام در جلوی مهمانانش نهاده است. به این ترتیب ـ و باید گفت با تاسف بسیار ـ این نوشتار و دیگر نوشتارهای مانند آن را کار پژوهشی نمی توان نامید و کار انجام شده، چیزی بیش از گردآوری مطالب از اینجا و آنجا نیست. این کاستی در برخی دیگر از نوشته های آقای بهرنگ نیز چشمگیر است. در واقع، نوشتار یادشده دربرگیرنده اجزایی پراکنده و خوب پرداخته نشده است که به هم پیوستگی نداشته و  کلیت یگانه و هدفمندی را نمی سازند. حتا چنین به نظر می رسد که نویسنده در برخی جاها، با تکه تکه نمودن جُستاری در میان نهاده شده از سوی یک فیلسوف یا اندیشمند، همان اشتباه را این بار از جهت مقابل انجام داده است. از سویی اجزاء گرد آوری شده کلیت یگانه ای ندارند و از سوی دیگر کلیت یگانه جُستارهای برگزیده، تکه تکه شده و هر تکه به تنهایی یا همراه با دیگر تکه ها، دیگر نمودار کُلیت جُستار نیستند.

نوشتار یاد شده، نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن درستی این حکم دیالکتیکی است که جمع کمی اجزاء یک روند یا ماهیت با «کل» آن یکی نیست و یا به زبان دیگر، «کل»، مجموعه کمّی اجزاء تشکیل دهنده خود نیست که چیزی از نظر کیفی دیگر است. در «کل»، مجموعه دگرگونی های کمّی به دگردیسی کیفی می انجامد. برای آنکه نمونه هایی روشن از طبیعت و جامعه داده باشم، دو نمونه را یادآوری می کنم:
یکی نمک خوراکی که برای آدم ها و بسیاری از جانداران ترکیبی ضروری برای ادامه زندگی است از آمیزش دو عنصر سُدیُم۳ و کُلُر۴ پدید می آید. هر دو عنصر، بویژه سُدیم سمّی و کشنده هستند؛ ولی از درهم آمیختگی آن دو «جزء»، «کل»ی بدست می آید که برای بسیاری از جانداران سودمند و حتا ضروری است.

نمونه دوم هنر رقص است. اجزاء هنر رقص را جُنبش های هم آغوشی میان مرد و زن (سِکس) تشکیل می دهند. این هنر در دوره ای که کمابیش در همه جا پویش تکاملی خود را از سر گذرانده، در کلّیت خود و آنگاه که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در مجموعه ای یگانه و همسو، با یکدیگر همساز شده اند، بسیار زیبا و دل انگیز بوده، نشانه ای از برانگیختن میل جنسی دربرندارد. در اینجا نیز، اگر خوب بنگریم، «کل»، با مجموع اجزاء تشکیل دهنده خود یکی نیست و کیفیت کاملا نوینی به دست می آورد. ولی اگر، هنر رقص و رقصیدن را، دانسته یا نادانسته، چنانکه در برخی "رقص" های بی ریشه و من درآوردی دنیای باختر بخوبی به چشم می خورد و نشانه سقوط هنری است، به اجزاء آن بخش کنیم و با گزافه نمایی جزیی از اجزاء، رابطه و پیوند آن را با دیگر اجزاء و در پیامد آن با «کل» کار بگسلیم، تنها اجزاء به دیده خواهند آمد و «کل» ناپدید می شود.

می پندارم که اهمیت درهم آمیختن اجزاء با یکدیگر برای ساختن کلی یگانه با این دو نمونه، کمی روشن تر شده باشد.

تکرار سخن دیگران، بویژه اگر دربرگیرنده سخنانی قُلمبه سُلمبه نیز باشد، بدون آنکه آن را برای خود خوب هضم کرده باشیم، هنر نیست که حتا کاری زشت و ناپسند است. از آن گذشته و مهم تر «آبی برای کسی گرم نمی کند» و سودی دربر ندارد. اگر می نویسیم و می خواهیم چیزی درخور ارائه دهیم، ناچاریم اجزاء کارمان را خوب به هم پیوند دهیم و از همه آن اجزاء، درهم آمیزشی یگانه و کم و بیش خوشدست بیرون آوریم و این البته کار هر کس نیست:
کار هر خر نیست خرمن کوفتن    گاو نَر می خواند و مرد کهن

ب. الف. بزرگمهر   ٢٧ اُردی بهشت ١٣٨٨

تارنگاشت «مشعل»

نخستین بازانتشار:
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_2038.html

پی نوشت ها:

۱ ـ «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»، تارنگاشت «فرهنگ توسعه»،

http://www.farhangetowsee.com/304/304-9.htm

۲ ـ همانجا

۳ ـ سُدیُم یا ناتریُم، فلزی بسیار سمی و کشنده، نشانه اختصاری در شیمی Na

۴ ـ کُلُر، غیر فلزی کشنده و سمی، نشانه اختصاری در شیمی Cl

دوست از دست رفته ی کودکان و نوجوانان و بزرگسالان همه ی جهان ستمدیده ی روزگار ما

صمد بهرنگی، دوست از دست رفته ی کودکان و نوجوانان و بزرگسالانِ نه تنها ایران که همه ی جهان ستمدیده ی روزگار ما! بسان بزرگان دیگری چون زنده یاد تقی ارانی، زندگی اش کوتاه، ولی چنان نشانه گذار و برانگیزاننده بود که گویی پروانه های روان مهربانش، همچنان گِرد سرِ جان های شیفته ی آموختن می چرخد و آتشی راهنما در دل شان می گیراند.

ب. الف. بزرگمهر   نهم شهریور ماه ۱۴۰۴

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام» نهم شهریور ماه ۱۴۰۴): صمد بهرنگی، دوست از دست رفته ی کودکان و نوجوانان و بزرگسالان همه ی جهان ستمدیده ی روزگار ما



دایه دایه وختِ جنگه ـ بازپخشش

همخوانی ترانه لری «دایه دایه وختِ جنگه» بر سر مزار زنده یاد نیکا شاکرمی (برگرفته از «تلگرام»  ششم آبان ماه ۱۴۰۱)

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر   ششم آبان ماه ۱۴۰۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/10/blog-post_28.html

ویدئوی پیوست: دایه دایه وختِ جنگه



همین یک تخته بر جای مانده تا کار انشآء الله به فرجام برسد ... ـ بازپخشش

ـ حسن! اوضاع اقتصادی چطور است؟ همه چیز بحمدلله خوب پیش می رود؟

ـ بله قربان آن اندام قلمی ات گردم. کار و بارمان بحمدلله سکُه است. البته، التفات دارید که من یک حقوقدان هستم؛ ولی همانگونه که استحضار دارید، همه ی مسوولین پاکدست نظام، برای بهبود اوضاع دست اندر کارِند. ماشاء الله، خصوصی سازی ها بخوبی پیش رفته و همراه با آن، دستگاهِ دولتی و نظام را بگونه ای چشمگیر از نانخورهای الکی خوش و کسانی که چوب لای چرخ مان می گذاشتند، سبک کرده ایم؛ همین یک تخته بر جای مانده تا کار انشآء الله به فرجام برسد و طلیعه ی (همانا «سپیده» به پارسی!) «تمدن نوین اسلامی ـ ایرانی در سال ۱۴۴۴»* که وعده فرموده بودید، خودنمایی کند. ما همراه با همه ی ابواب جمعی مان در دولت از اینکه دستی برای کمک رسانده اید از شما سپاسگزاریم. ماشاء الله به این زور بازو! خدا قوت!

ب. الف. بزرگمهر   سوم  آذر ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/11/blog-post_4.html

* «فراخوان رهبر انقلاب؛ بسوی تمدن نوین اسلامی- ایرانی| در سال ۱۴۴۴، ایران در شمار ۷ کشور برتر دنیا»، خاستگاه: تارنگاشت «کیرِ خرِ نظام»، برگرفته از «آفتاب» ۲۲ مهر ماه ۱۳۹۷

۱۴۰۴ شهریور ۸, شنبه

نه مسلمانان و نه پیروان دین و آیین دیگری در جهان امروز نمی توانند بر بنیاد دین و آیین خود یکپارچه شوند ـ بازپخشش

ای نادان که نادانی در تار و پود روانت آنچنان نهادینه شده که با آیه های آن کتاب هوایی پهلو می زند؛ نه مسلمانان و نه پیروان دین و آیین دیگری در جهان امروز که با جهان سده های میانی و لشکرکشی های خونریزانه چون آنچه به «جنگ های چلیپایی» (صلیبی) آوازه یافته از هیچ گوشه چشمی سنجیدنی نیست، نتوانسته و نمی توانند بر بنیاد دین و آیین خود، یکپارچه شوند.۱ در جهان سرمایه داری که واپسین روزهای خود از دیدگاه تاریخی را می پیماید، مردم بر بنیاد بهره وری های طبقاتی خود به یکدیگر نزدیک شده و در دو کانون ۱۸۰ درجه رویاروی آن: «طبقه سرمایه دار» و «طبقه ی کارگر» که جایی برای آشتی میان شان برجای نمی ماند، آن نزدیکی به یکپارچگی («انسجام») نسبی فرامی روید که نمود آن در طبقه سرمایه دارِ خوب سازمان یافته ی فرمانروا بسی پررنگ تر از طبقه آشتی ناپدیر نه چندان خوب سازمان یافته ی رویاروی آن، بهتر دیده می شود. «مَلیجک»، گردنت را کمی از لاک خود بیرون آورده، اینور آنور سَرَک بکشی، نبرد میان این دو طبقه ی کانونی را در همان ایران خودمان بروشنی گواه خواهی بود؛ لایه های ریز و درشت نامور به «خرده بورژوازی» در میان این دو طبقه ی کانونی درگیر بوده به این یا آن کانون نزدیک ترند؛ چیزی بسانِ پرده های آکوردئون میان دو کلید «باس» و «سُل» آن!۲

«مَلیجک»! خودفریبی و دیگرفریبی را کنار بنه! توده های مردم از مسلمان گرفته تا نامسلمان و  بی باور، اگر آنچه در بالا آمد را بگونه ای دانشورانه نیاموخته باشند، جداگانگی بزرگ میان باورهای بیش تر بی آلایش خود با هُرهُری مذهبی دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان را با پوست و گوشت خود دریافته اند. افزون بر آنکه در جهان کنونی، «تفاوت طبقاتی، برجسته تر از تفاوت های ملی، نژادی و هر تفاوت اجتماعی دیگری است!»۳

ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2025/04/blog-post_5.html

پی نوشت:

۱ ـ اگر مسلمانان منسجم باشند، دشمنان نمی‌توانند هیچ‌یک از ملت‌های مسلمان را مورد ظلم قرار دهند

ـ رئیس‌جمهور پزشکیان شامگاه پنج‌شنبه در گفت‌وگوی تلفنی با آقای «مهدی المشاط» رئیس شورای‌عالی سیاسی یمن ضمن تبریک عید سعید فطر به وی و مردم بزرگوار کشورش با بیان اینکه ماه رمضان فرصتی برای تفکر و اندیشیدن است، اظهار داشت: این ماه فرصت خوبی است برای اینکه دریابیم اگر مسلمانان متحد و منسجم باشند دشمنان نمی‌توانند هیچ‌یک از ملت‌های مسلمان را مورد ظلم قرار دهند.

برگرفته از «تلگرام خبرگزاری خرموش نشان ایر و اینا»   ۱۴ فروردین ماه ۱۴۰۴

دانسته از ویرایش این گزیده گزارش خودداری ورزیدم.  ب. الف. بزرگمهر

۲ ـ بنگرید به یادداشتِ «خود و دیگران را نفریبیم!»  ب. الف. بزرگمهر    ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/03/blog-post_1875.html

۳ ـ «تفاوت طبقاتی، برجسته تر از تفاوت های ملی، نژادی و هر تفاوت اجتماعی دیگری است!»  ب. الف. بزرگمهر   چهاردهم مهر ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/10/blog-post_37.html

اگر حضرت اجازه فرموده بود ... ـ بازپخشش

هنگامی که واقعه جان سوز کربلا در حال وقوع بود٬ زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر العلم٬ برای خود مجلس عروسی مهیا کرده بود و بزرگان طایفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادی و عیش نشسته بود. در همین هنگام متوجه شد از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید.

زعفر گفت: چه کسی است که در این موقع شادی٬ گریه می کند؟

در این هنگام دو جن حاضر شدند. زعفر از آنها سبب گریه شان را پرسید. آنها گفتند: ای امیر! چون شما ما را به فلان شهر فرستادی٬ در حین رفتن به آنجا٬ عبورمان به شط فرات که عرب به آنجا «نینوا» می گویند افتاد. دیدیم در آنجا لشگر زیادی جمع شده و مشغول جنگ هستند. چون نزدیک آن دو لشگر شدیم٬ دیدیم میان معرکه جنگ٬ حسین بن علی (علیه السلام) پسر آن آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده بود٬ یکه و تنها ایستاده و یاران و انصارش همه کشته شده اند. خود آن بزرگوار٬ غریب و تنها و تکیه بر نیزه بی کسی داده و نظر به یمین و یسار می فرمود: «آیا یاوری نیست که ما را یاری دهد؟» و نیز شنیدیم که اهل و عیال آن بزرگوار٬ صدای العطش بلند کرده بودند. چون این واقعه را مشاهده کردیم فورا خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر کنیم که الان پسر پیغمبر را به شهادت می رسانند .

زعفر تا این سخن را شنید تاج شاهی را از سرش در آورد و لباس دامادی را از تن بیرون کرد و طوایف مختلف جن را با حربه های آتشین برداشت و همگی با عجله به طرف کربلا روان شدند .

خود زعفر می‌گوید: وقتی ما وارد زمین کربلا شدیم دیدیم چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکر دشمن فرا گرفته است و همچنین صفوف ملائکه زیادی را دیدیم. ملک منصور با چندین هزار ملک دیگر از یک طرف٬ ملک نصر با چندین هزار ملک از طرف دیگر٬ جبرئیل با چندین هزار ملک در آن طرف٬ و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار ملک و همچنین در طرفی ملک اسرافیل، ملک ریاح٬ ملک بحار٬ ملک جبال٬ ملک دوزخ٬ ملک غذاب٬ هر کدام با لشکریان خود منتظر اجازه هستند. همچنین ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر از آدم تا خاتم همه صف کشیده٬ مات و متحیر مانده‌اند.

خاتم انبیاء آغوش گشوده و به امام حسین (علیه السلام) می فرمود: «ولدی العجل العجل انّا مشتاقون» یعنی: « پسرم! عجله کن! عجله کن! به درستی که مشتاق تو هستیم.»

آن حضرت یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان٬ پیشانیش شکسته٬ سرش مجروح٬ سینه اش سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و هر نفسی که می کشید خون از حلقه های زره می جوشید ولی اصلا اعتنایی به هیچ یک از آن ملائکه نمی‌نمود.

مرا هم کسی راه نمی داد که خدمت آن حضرت برسم. همانطور که از دور نظاره می‌کردم و در کار آن حضرت حیران بودم ناگهان دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) سر غربت از بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود: «ای زعفر! بیا»

در این هنگام همه ملائکه به سوی من نگاه کردند و به من راه دادند. من هم خود را به خدمت آن حضرت رساندم و عرض کردم: «من با سی و شش هزار جن برای یاری شما آمده‌ام.»

حضرت فرمود: «ای زعفر! زحمت کشیدی! خدا و رسولش از تو راضی باشند. خدمت تو قبول درگاه باشد؛ ولی لازم به زحمت شما نیست؛ برگردید.»

عرض کردم: «قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمایی؟»

حضرت فرمود: «شما آنها را می بینید ولی آنها شما را نمی‌بینند و این از مروت دور است.»

عرض کردم: «اجازه بفرمایید همه شبیه انسان می‌شویم که در این صورت اگر کشته شویم در راه رضای خدا کشته شده ایم.»

حضرت فرمود: « زغفر! اصلا مایل به زندگی نیستم و آرزوی لقای پروردگار را دارم. شما به جای خود برگردید و به جای نصرت و یاری من٬ برای من گریه و عزاداری کنید که اشک عزاداری برای من٬ مرهم زخمهای من است.»

من به امر امام مایوسانه برگشتم. چون به محل خود رسیدیم، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم نمودیم.

مادرم به من گفت: پسرم چه می کنی؟ کجا رفتی که این طور ناراحت برگشتی؟

گفتم: مادر٬ پسر آن پدری که ما را مسلمان کرد، حالش در کربلا چنین و چنان است٬ من رفتم تا یاریش کنم؛ اما آن حضرت اجازه نفرمود. چون امر امام واجب بود، برگشتم.

مادرم چون سخنان مرا شنید گفت: ای فرزند! تو را عاق می‌کنم. من فردای قیامت در جواب مادرش فاطمه چه بگویم؟

زعفر گفت: مادر! من خیلی آرزو داشتم که جانم را فدای آن حضرت کنم؛ ولی ایشان اجازه نفرمودند.

مادر گفت: بیا برویم٬ من به همراه تو می آیم و دامنش را می گیریم و التماس می کنم شاید اجازه دهد که تو در رکابش شهید بشوی.

پس مادرم از پیش و من با لشکریان از عقب٬ به طرف کربلا حرکت کردیم. چون به آنجا رسیدم، از لشکر صدای تکبیر شنیدیم؛ چون نگاه کردیم، راس بریده مولا حسین (علیه السلام) بالای نیزه است و دود و آتش از خیام حرم حسین (علیه السلام) بلند می باشد. مادرم خدمت امام سجاد (علیه السلام) رسید و اجازه خواست تا با دشمنان آنان جنگ کند؛ ولی ایشان اجازه نداد؛ ولی فرمود: «در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را در بالای شتران نگه دارید.»

پس آنان اطاعت کردند و تا شهر شام با اسراء بودند تا اینکه حضرت آنها را مرخص نمود.

بحارالانوار ج ۴۴ ص ۳۳۰

وفات زعفر، رهبر شیعیان اجنه

در مجلسی از مجالس مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عده ای از صلحا و اولیاء جمع بودند . پس از ذکر مصیبت  در مجلس، ناگهان صدائی توأم با حزن  بلند شد : « ای وای زعفر جنی فوت شد . » ولی کسی دیده نمی شد . سکوت مجلس را فرا گرفت و این بار صدای شیون و ضجه از چند نفر به گوش رسید . بعد با صدای متعارف گفته شد : « برای زعفر جنی فاتحه بخوانید و مجلس فاتحه برپا سازید، چرا که او بر گردن جن و انس حق دارد.»

فوت زعفر در زمان حیات آیت الله بروجردی « ره » بود و پس از آنکه علما از فوت زعفر اطلاع پیدا کردند، مجالس عزا و ختم برای آن شخصیت بزرگ برپا نمودند. بعضی از شهرها و روستاهای ایران به تبعیت از علما، مجالس ختم قرآن و عزا برپا نمودند .

پس از زعفر، رهبری شیعیان اجنه را فرزند بزرگوارش جناب «سَعفر» به عهده گرفته که هم اکنون هم رهبری شیعیان جن را بر عهده دارد. او همچون پدرش محب و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشد . خداوند وجود ایشان را از کلیه  بلیات حفظ نماید و همه ما را از شیعیان واقعی اهل بیت علیهم السلام قرار دهد و عاقبت امر ما را ختم به سعادت فرماید . انشاء اله

خاستگاه: آیت الله مرتضوی لنگرودی

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_6335.html

شما مگر مسلمان نیستید؟!

شما مگر مسلمان نیستید؟! برای ساخت و سازهای تازه در «باب الفَرَج» و «باب الغِیبی» پیرامون حرم امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) و گور «نرجس خاتون»، مادر مُکَرَّمه ی امام زمان (ع) در سامرا (عراق) مصالح ساختمانی کم آوردیم۱ و ناچار شدیم از خودمان مایه بگذاریم؛ تنها این برنامه ی ساختمانی نیز نیست که هوچیگری می کنید.۲ کلاه خودتان را داور کنید؛ کدامیک واجب تر است و باید زودتر به انجام برسد؟ «باب الفَرَج» و «باب الغِیبی» که سوراخ هر دوی شان گرفته و راه شان بسته شده یا چند آلونک ناچیزِ شما؟

ماشاء الله شش ماهه که پا بجهان ننهاده اید؟! دندان روی جگر بگذارید تا انشاء الله نوبت تان برسد.

ب. الف. بزرگمهر  هشتم شهریور ماه ۱۴۰۴

پی نوشت:

۱ ـ بنگرید به ویدئوی «تا انشاء الله خواهر مادر ایران را درست و درمان نگاییده ایم»

۲ ـ متقاضیان طرح مسکن ملی در نیشابور به‌دلیل یک سال تاخیر در تحویل واحدهای پروژه، مقابل محل پروژه چادر زدند و خواستار پاسخگویی مسئولان شدند. (ویدئوی پیوست: شما مگر مسلمان نیستید؟)

پی افزوده:

حرم سامرا به حرم امامین عسکریین (ع) گفته می‌شود که آرامگاه امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) است و یکی از مهم‌ترین اماکن زیارتی شیعیان در عراق به شمار می‌رود. این حرم با گنبد طلایی بزرگ و دو گلدسته‌اش، معماری زیبایی دارد و علاوه بر آرامگاه ائمه، شامل قبور بانوان بزرگواری چون نرجس خاتون (مادر امام زمان) و حکیمه خاتون نیز می‌شود. (گردآوری هوش ساختگی)




۱۴۰۴ شهریور ۷, جمعه

تا انشاء الله خواهر مادر ایران را درست و درمان نگاییده ایم ...

بحمدلله تاکنون کارهای بزرگی انجام شده و با همه ی گزندهایی که «عزراییل» بر پیکر ولایت مُقَدَّس مان زده و رهبر عظیم الشان مان را به «اعتکاف»۱ در موشگاه۲  واداشته، توانسته ایم در اکناف ولایت گروه هایی هوادار پیرامون خود گرد آوریم؛ ولی با این همه، هر چه بیش تر زور زده تا گروه های باز هم بیش تری که همگی التماس و دعا دارند و می دانید که بیمایه فطیر است، گردِ هم آوریم، نخواهیم توانست روزنه و فرجی برای ببار نشاندن «اُمّتِ واحده» که یکی از آرزوهای مُعَظَّم لله برای هموار کردن راه بسوی واپسین پله های «انقلاب جهانی اسلامی» است، بیابیم؛ در واقع تا انشاء الله خواهر مادر ایران را درست و درمان نگاییده ایم، راه برای ساخت و پرداخت «امارت اسلام» و زایشِ «اُمّتِ واحده» که رهبر عظیم الشان مان رنج بسیاری برای تراشیدن و کالبد بخشیدنِ آن در اندیشه ی میمون و مبارک شان کشیده اند، هموار نخواهد شد.

دنباله ی گفته های ناگفته ی مَشَنگی به نام سردار شریعتی در ویدئوی پیوست: ب. الف. بزرگمهر    هفتم شهریور ماه ۱۴۰۴

پی نوشت:

۱ ـ گوشه نشینی و راز و نیاز با الله تازی

۲ ـ آمیخته واژه ی باادبانه ای بجای لانه موش در فرهنگِ اسلام پیشگی

ویدئوی پیوست: تا انشاء الله خواهر مادر ایران را درست و درمان نگاییده ایم



رزم تان پیروز ای پایداران!

راهپیمایی و گردهمایی پرشور مردم سنندج در پشتیبانی از آموزگاران از کار رانده شده

 امروز جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، صدها نفر از مردم سنندج با فراخوان «کمیته مردمی حمایت از معلمان اخراجی کردستان» با کوه پیمایی و تجمعی پرشور در منطقه آبیدر دست به اعتراضی پرشور علیه اخراج سازی* های گسترده معلمان زدند.

تجمع کنندگان با نصب پلاکاردهایی در محل  و سردادن شعارهای: معلم زندانی آزاد باید گردد، کارگر، معلم، دانشجو، اتحاد، اتحاد،  و "معلم آزاده، حمایتت می‌کنیم" خواهان  لغو آرا صادر شده علیه معلمان و  بازگشت آنان به کلاس‌های درس شدند.

برگرفته از «تلگرام»   هفتم شهریور ماه ۱۴۰۴ (بختی برای ویرایش این نوشته نداشتم.  ب. الف. بزرگمهر)

* این نشانه ای از تنگدستی و شلختگی در کاربرد زبان پارسی است؛ زبانی که شمار بسیاری از مردم ایران به یاری آن با یکدیگر سخن می گویند و باره های گوناگونی جز این را نیز دربرمی گیرد؛ زبانی که بویژه با پا نهادن «گوگل» به میدان، گاه همجوشی از زبان های بیگانه با پارسی است و هر بُزی با اندک دانش و بینش که شمار بسیاری از آن ها را در میان ایرانی تبارانی کوچیده به کشورهای دیگر می توان یافت، در زشت نمودن و سُم مال نمودن (بجای پایمال نمودن) هر چه بیش تر آن، نخشِ خود را دارد.  ب. الف. بزرگمهر   هفتم شهریور ماه ۱۴۰۴

پارسی نویسی:

یکی از بدترین کاربرد فعل [کارواژه] های کمکی، سود بردن از فعل «ساختن» است و بدترین نمونه ی آن «نابودسازی» یا «ویران سازی» است ... نابودی و ساختن رویاروی هم هستند. اینکه بگوییم فعل «ساختن» در اینجا به عنوان فعل کمکی بکار برده شده، دشواری را بیش تر می کند. فعل ساختن را در موردهایی بسیار اندک می توان به عنوان فعل کمکی بکار برد.

برگرفته از پیوند زیر:

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html

ویدئوی پیوست:  رزم تان پیروز ای پایداران



نادیده گرفتن نخش رهایی بخش «ارتش سرخ» خاک پاشیدن به چشم هستینگی است

بدون هنجارمند شناختن نخش رهایی بخش «ارتش سرخ [اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی]»، یاد قربانیان «هولوکاست» ناگزیر به فراموشی است

«ماریا زاخارووا»، سخنگوی وزارت کار و بار برونمرزی روسیه» درباره ی افزایش احساسات نئونازی در اروپا:
سال‌هاست که درباره ی افزایش «نئونازیسم» در اروپا می گوییم. آنها نخست «ارتش سرخ» را بدنام کردند و اکنون 
بَر و بار (در اینجا بجای «ثمره») آن را درو می‌کنند:

به گفته نماینده ی سیاسی «ایالات متحد» [بخوان «یانکی» ها!]، کم و بیش نیمی از جوانان فرانسوی چیزی درباره ی «هولوکاست» نشنیده‌اند.

«پاریس» در پاسخ به نگرانی‌های روامند («مشروع» نماینده ی سیاسی که از نوادگان بازماندگانِ «هولوکاست» است، پا در میانی خود را به نمایش نهاد (بجای «اعلام مداخله کرد). این نیربگبازی در پس زمینه ی پرگویی (لفاضی) های خودشان درباره ی «سرشت فرامرزی» هوده ی آدمی (بجای «بَشَر») است.

فراموشی پیامد سرراستِ (بجای «نتیجه مستقیم») سیاست باخترزمین (بجای «غرب») برای بازنویسی تاریخ است. آنها یاد نیروهای آزادیبخش را می‌زدایند؛ بناهای یادبود سربازان شوروی را ویران می‌کنند و همدستان را بزرگ می دارند (بجای «از همدستان تجلیل می‌کنند»). نخست، یاد رهایی بخشان را نابود می‌کنند تا یاد ... را پاک کنند. قربانیان.

روسیه همه ی کوشش خود را بکار خواهد گرفت تا راستینگی (حقیقت) درباره ی دلاوران و قربانیان هرگز نادیده گرفته نشود. [با پاس و سپاس از این بانوی ارژمندِ بی آلایش باید یادآوری نمایم که سیاست بنیان گرفته از ملی گرایی بس زننده ی روسی در دوره ای نه چندان کوتاه پس از فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» که نمودها و نشانه های بسیاری از آن تا همین چندی پیش در مَزه پراندن های بیمزه و مَتَلک گویی های بیمایه، چشم آزار و گوش آزارِ رهبر ندانمکارِ کنونی روسیه به رهبران دلاور و از خودگذشته ای که سنگ بنای نخستین کشور زحمتکشان جهان را با همه ی دشواری های بیمانند آن برجای نهاده و آنچه «مارکس» و «انگلس» در سخن پایور نموده را در کردار سبز کردند، در پیدایش روز و روزگار کنونی، افزایش «نئونازیسم» در اروپا و برانگیختن ملی گرایی در سوی دیگر پیشانی جنگ بلاخیز کنونی به نوبه ی خویش نخش بسزایی داشته است؛ بزبانی ساده تر و گویاتر به یاری زبانزدی زشت و زیبا در پارسی: «کرم از خود درخت است». امیدوارم روسیه و در اینجا آماج سخنم بویژه توده های مردم دلاور، مهربان و از جان گذشته ی روسیه و دیگر خلق های باشنده در آن سرزمین پهناور است، بتوانند با همکاری چین و دیگر ملت ها و خلق های ستمدیده ی جهان راه را برای یازسازی و نوسازی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» در پهنه ی بس بزرگ تری از این خورشیدگَردِ کوچک بگشایند.  ب. الف. بزرگمهر    هفتم شهریور ماه ۱۴۰۴]

برگرفته از پیوند زیر به تاریخِ ششم شهریور ماه ۱۴۰۴:

https://spnfa.ir/20250828/25027078.html

با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام، برجسته نمایی های بوم و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

راستی، چرا هیشکی «یا علی، سیّدعلی» نمی گه؟! ـ بازپخشش

تو خبرها اومده بود که رهبر مُعَزِّز و مُعَظَّم جمهوری اسلامی وقتی می خواستن پا به دنیا بذارن، یعنی  هنوز پای مبارک قدوسی خودشونو از شکم مادر بیرون نگذاشته و فقط سر مبارکشونو بیرون آورده بودن، فرموده بودن: «یا علی!» و قابله هم که آثار و مناقب رهبری نورسیده در آینده رو رو پیشونیش خونده بود به بچه های فضول پشت در اتاق که یهو با فریاد «علی نگهدارت باشه» ریخته بودن تو، گفته بود: «این آقا ... گفت یاعلی»!

من هرچه به مغزم فشار آوردم که چطور نوزادی هنوز پاشو از رحم مادر بیرون نذاشته، می تونه یا علی بگه و اصلا چرا یا حسین یا یا مهدی نگفته عقلم به جایی قد نداد. آخه این دو، هرکدومشون به شکلی نافشون بیشتر با ناف ما ایرونی ها بسته شده ... یکی شون گویا شازده خانم ایرونی را به عقد یا صیغه ی خودش در آورده و زین العابدین بیمار رو که شاید موقع جنگ چون تو رختخواب بوده و همه ی تیرها از بالای سرش رد شدن و بعد سربازهای شمر ذوالجوشن با خودشون گفتن این که مردنیه ولش کنیم به حال خودش، از ماجرای کربلا، جان به در برده و قربونش برم اینهمه بچه و نوه و نتیجه و نبیره برای همه ی ما یادگاری گذاشته تا مواظب بیضه ی اسلام باشن یا اون یکی که براش چاه کندن و هزار سال و اندیه که رفته اون تو و خودشو به کسی نشون نمی ده و قراره کمی مونده به روز قیامت، ظهور کنه و عدل و دادشو تو دنیا پراکنده کنه که همه ی مردم دنیا حتا اون جرج بوش خنگ بی پدرمادر هم از خیر و برکتش مستفیض بشن ... خدا لعنت کنه اون روزبه پارسی رو که چاه کندن و کانال زدن و ازینجور کارا یاد صحابه پیغمبر اسلام داد و یکی از همون ولدزناهای همونا برای این طفل معصوم چاه کند و کسی چه می دونه شاید خودش هم حضرت رو هل داد اون تو ... واسه ی همین ما ایرانی ها خودمونو مغبون و بقول اصفهونی ها مشغول ذمه ی اون حضرت می دونیم و هی روزشماری می کنیم هرچه زودتر از توی چاه بیرون بیاد ...

کمی بیش تر که به مغزم فشار آوردم و از شما چه پنهون کمی هم «کشف و شهود» تو کار بود ملتفت شدم یه رابطه ای بین جریانات فتنه ی دوسال گذشته که هنوز هم نخوابیده با «یا علی» گفتن رهبر مُعَزِّز و مُعَظَّم هستش. آخه یه عده ازین فتنه گرا شعار می دادن: «یا حسین، میرحسین» و یه عده ی دیگه شون دم می گرفتن «یا مهدی، شیخ مهدی» و شاید اینجوری سر آقا قربونش برم بی کلاه می موند یا اگه مثلا همون موقع که تازه سر مبارکشون رو از اون تو در آروده بودن بیرون «یا حسین» یا «یا مهدی» فرموده بودن و آسید جواد نام مبارکشون رو حسین یا مهدی می ذاش الان ناچار می شد کُلاشو با یکی از اون دو تا رهبر فتنه تقسیم کنه و اینجوری کُلاشون بیشتر تو هم می رفت و خلاصه صف خودی و ناخودی قاطی می شد. مقلدین اسلام هم گیج می شدن که منظور کدوم مهدی یا کدوم حسینه ... نه واسه ی آینده ی انقلاب خوب بود نه واسه ی بیضه ی اسلام که زبونم لال بنظرم مدتی یه که به مرض فتق دچار شده ...

راستی، چرا هیشکی «یا علی، سیّدعلی» نمی گه که دلِ آقا یه خورده خُنک بشه؟!

نخود آش

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/04/blog-post_250.html

مگر او در كوزه كند و هم خود باز خورد ـ بازپخشش

«مهم‌ترین وظیفه‌ی ما به‌عنوان حکومت اسلامی، معیار و شاخص قرار دادن حکومت علوی است

برگرفته از «تارنگاشت بصیرت العظما»  هفتم شهریور ماه ۱۳۹۷

پاسخ به «آقا بیشعور نظام» از زبان آن کاشی:
واعظی در كاشان بر منبر می گفت كه روز قیامت، حوض كوثر به دست امیرالمومنین علی (ع) باشد و آب آن به كسی دهد كه كونش درست باشد.

كاشی ای برخاست و گفت:
ای مولانا مگر او در كوزه كند و هم خود باز خورد.

جاودانه عُبید زاکانی

ب. الف. بزرگمهر   هفتم شهریور ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/08/blog-post_106.html

۱۴۰۴ شهریور ۶, پنجشنبه

... و پای هر نهال را با خون آبیاری کردند

شهریور بوی مرگ می‌دهد
بوی خون‌هایی که نشُسته‌اند؛

می‌گفت:
درخت مرگ،
هر سال
در شهریور گل می‌دهد.

من اما دیدم که نهال‌اش را،
نهالِ مرگ را ؛
سالهای طولانی‌ست
که کاشته‌اند،
و پای هر نهال را
با خون آبیاری کردند.

شهریور،
بوی انگورهای کالِ له شده می‌دهد،
مزه‌ی گَسِ دهان جمع‌کن مرگ را...
و بوی شیون های بی‌صدا
و اشک های آرام ...

و صورت «مادران داغدار».

ما هنوز
در انتظاریم؛
چرا جای زخم بال‌های بریده شده مان
خوب نمی‌شود؟

می‌گویم:
ققنوس نیستیم اما
یک روز با همین بال‌های زخمی
پرواز می‌کنیم.

و هنوز
منتظرم،
درختی که آن سال‌ها
با خون
آبیاری شد
میوه‌هایش
پرنده باشد ...

ایراندخت صابری

برگرفته از «تلگرام»   ششم شهریور ماه ۱۴۰۴

برنام را از بوم برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

به شمار آدم های ایران راه هست برای رسیدن به خدا ... ـ بازپخشش

تصویری از فیلم زیبای «مارمولک» درج کرده و نوشته است:
«به تعداد آدمای روی زمین راه هست برای رسیدن به خدا ...» 

از «گوگل پلاس» 

می نویسم:
به شمار آدم های ایران راه هست برای رسیدن به خدا ... ولی کلیددار همه ی این راه ها یک نفر بیش تر نیست و روشن نیست کلیدها را کجا گم و گور کرده که هرچی می گردد، کلید خودش را هم نمی یابد! برای همین رو به «شیطان بزرگ» آورده تا راهنمای وی باشد!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۵ تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_4804.html

ما به رهبر عظیم الشأن مان اقتدا می کنیم ...

ما به رهبر عظیم الشأن مان اقتدا می کنیم؛* مواد مخدر که در دین مبین اسلام حرام نیست؛ مکروه هم نیست؛ اگر بود، آن مقام عُظما، اَنبر به اَنبر تریاک چاق نمی فرمودند.

از زبان یکی از نوجوانان زبان دراز:  ب. الف. بزرگمهر   ششم شهریور ماه ۱۴۰۴

* مُخَدِّر سبز در ایران

مُخَدِّری که تهران را بلعیده، میانکاله را به آتش کشیده و الیگودرز را قُرُق کرده است؛ کشوری که یک‌ششم جمعیتش با موادمخدر درگیرند و زنجیره‌ای از سوداگری،نابودی محیط زیست و سقوط نسل جوان، آن را به نابودی می کشاند.

میانگین سن شروع اعتیاد در ایران به ۱۶سال رسیده است.

اعتیاد در ایران چهره‌ای جوان‌تر از همیشه پیدا کرده است. براساس داده‌های رسمی، میانگین سن شروع مصرف مواد به ۱۶ سال رسیده؛ یعنی سه سال کمتر از میانگین جهانی. این یعنی ورود نوجوانان به تونلی تاریک درست در سنی که باید به آینده و رویای فردا فکر کنند. امروز بیش از ۴ میلیون و ۴۰۰ هزار ایرانی به شکل مستمر یا غیرمستمر مواد مخدر مصرف می‌کنند و با در نظر گرفتن خانواده‌ها، حدود ۱۵ میلیون نفر به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم درگیر این معضل‌اند؛ رقمی تکان‌دهنده که معادل یک‌ششم جمعیت کشور است؛ اما الگوی مصرف نیز تغییر کرده است. «گل» که در دهه ۹۰ در رتبه ششم یا هفتم مصرف قرار داشت، اکنون به رتبه سوم رسیده است. طبق آمار، در گروه نوجوانان (۱۵ تا ۱۸ سال)، ۶۶ صدم درصد مصرف گل گزارش شده و در میان جوانان این عدد به ۳/۳ درصد می‌رسد. شاید این اعداد کوچک به نظر برسند، اما چون مربوط به مصرف‌کنندگان مواد هستند، واقعیت بسیار گسترده‌تر از چیزی است که روی کاغذ دیده می‌شود. پشت این آمارها پرسشی جدی وجود دارد: این حجم از گل از کجا تأمین می‌شود؟ پاسخ تلخ است؛ بخشی از خاک ایران به مزرعه‌های پنهان ماریجوآنا بدل شده است.

پناهگاه میانکاله در مازندران، که باید مأمن پرندگان و گونه‌های کمیاب گیاهی باشد، حالا به کانون پنهان کشت ماریجوآنا بدل شده است؛ جایی که زمین‌ها پاک‌تراشی می‌شوند، انارهای ترش کمیاب از بین می‌روند و حتی در رقابت میان کشت‌کنندگان، آتش به جان زمین‌ها می‌افتد. هر بوته ماریجوآنا تا یک‌ونیم کیلوگرم بار می‌دهد؛ سودی کلان برای کشت‌کننده اما بهایی سنگین برای طبیعت و جامعه. الیگودرز در لرستان نیز در معرض همین تراژدی است. این روند اگر مهار نشود، زمین‌های حاصلخیز بیشتری قربانی می‌شوند و در نهایت، بذر مرگ و اعتیاد نه‌تنها در طبیعت که در جان نوجوانان و خانواده‌های ایرانی می‌روید. امروز «گل» دیگر تفنن لوکس نیست؛ خط مقدم اعتیاد در ایران است و این پرسش را پیش روی ما می‌گذارد: وقتی نوجوان ۱۶ ساله ایرانی اولین پک از سیگار گل را می‌زند، آیا هنوز فرصتی برای نجات باقی ماند

برگرفته از «تلگرام»    ششم شهریور ماه ۱۴۰۴

بختی چندان برای ویرایش این گزارشگونه نداشتم.  ب. الف. بزرگمهر

دروغ و حقیقت از زاویه نگرش و دیدگاهی دیگر! ـ بازپخشش

سخن یک روز و دو روز نیست. سخن سده ها و هزاره هاست. از آن هنگام که آدمی خود را از طبیعت پیرامون خود بازشناخت و به جایگاهی برتر از همه ی دیگر جانداران دست یافت، دروغ نیز زاده شد. او که در خواب، خود و ارواح سرگردان مردگان خود را می دید، پنداشت، کس دیگری نیز درون وی جای دارد که هر از گاهی از کالبدش بیرون می رود و دوباره به آن بازمی گردد؛ همانگونه که مردگان رفته و جانوران در پندارش جان می گرفتند. مانش (مفهوم) روح، اینگونه "زاده" شد و گام بگام در اندیشه و روان وی نیروی بیش تری یافت؛ دروغی بزرگ که همچنین، پیشرفتی بزرگ نیز بشمار می رفت؛ زیرا جانوری که آرام آرام در برابر طبیعتی که خود وی را پرورده بود، می ایستاد و آن را بازمی آفرید، خانه می ساخت، گرگ و گورخر و اسب و گربه را اهلی می کرد، ناچار بود خود را نیز بازشناسد؛ و او با دروغی آنچنان بزرگ، هم خود را بهتر بازشناخت و هم گامی بزرگ برای جداشدن از جهان جانوران برداشت. برپایه ی همین "دروغ بزرگ"، دین ها و آیین های نخستین، چون «آنیمیسم» و «توتم پرستی» (توتمیسم) پای گرفتند و روح وی با روح جانورانی که شکار می کرد، درآمیخت و دروغی بزرگ تر پای به میدان نهاد: 
جانوران مقدس! و از همه برتر و والاتر: گاو که هستی بسیاری از آدمیان در دوره های پسین به آن وابسته شد و هنوز نیز در برخی جاهای جهان، چنین است.

تا آن هنگام که نخستین دولت ها پدیدار شدند، دروغ های ساخته و پرداخته ی آدمی که هنوز در کالبد استوره جانی دوباره نگرفته بودند به گاو و گوسپند کسی زیان نمی زد و دیگری را نمی فریبید؛ هنوز آدمی با ریزه چینی و شکار روزگار می گذراند و فرآورده ای افزون تر از نیازهای روزانه اش نداشت تا برای بدست آوردن آن ناچار به جنگ و فریب و نیرنگ شود.

با شناسایی دانه های خوراکی از سوی زنان و کاشت و برداشت آن، آدمی برای نخستین بار در تاریخ پیدایش خود، توانست نه تنها خود را از گرسنگی همیشگی که تا آن هنگام به آن دچار بود، برهاند که انباشتی افزوده نیز گرد آورد؛ ولی همین انباشت افزوده، انگیزه ی جنگ ها و خونریزی های آماجمند شد* و «جامعه ی اشتراکی نخستین» را که در آن، «از آنِ من»، مانشی جدا از «از آنِ ما» نداشت و نیز جایگاه برتر زن (دوران مادرشاهی) را گام بگام از میان برداشت. آدمی بسان برده** ارزشی دیگر یافت و برده داری پدید آمد. در همین هنگام، دروغ نیز جایگاهی مقدس تر و نیرنگبازانه تر یافت؛ «روح» مانشی مطلق تر شد و در کالبد فرشتگان و خدایان و نیمه خدایان به بالای کوه اُلمپ در یونان یا کوه ها و جایگاه های "مقدس" دیگری در سایر جاهای جهان جای گرفت؛ خدایانی نه آنچنان آسمانی و دور از دسترس، ولی به اندازه ای بسنده، دور شده از زندگی آدمی در کالبد افسانه ها و استوره هایی بس فریبنده! 

از آن پس، دروغ به ابزاری مهم برای خر کردن برده از سوی برده داران دگردیسه شد و از آمیزش «دروغ» با «حقیقت»، فرزند پلیدی به نام «سفسطه» پا به جهان نهاد و در کالبد گونه های فراوانی از دین و آیین های گوناگون، خرافه، جادو و سپس دیدگاه های فلسفی و روانشناسی و اجتماعی، زیست نیرنگبازانه ی خود را پی گرفت و دروغ های کوچک و بزرگ، یکی از پی دیگری زاده شدند و شاخ و برگ یافتند. در گام پسین، دروغی که به هنگام زایش خود، پیشرفت بزرگی در زندگی جانور دوپا بشمار می رفت از کوه اُلمپ و سایر جاهای همانند به آسمان های دور از دسترسی چون «آسمان هفتم» و «عرش اعلا» جابجا و بزرگ تر و ترسناک تر شد. بهره کشان آن هنگام، زمینداران بزرگ، ارباب ها، خاوندها و زمینداران بزرگ، نیک دریافته بودند که دروغ هرچه بزرگ تر و دور از دسترس تر، خوراندن و پذیراندنش به توده های کار و زحمت، آسان تر!

دروغ، اینچنین زاده شد؛ بالید، با حقیقت آمیخت و به ضد خود دگردیسه شد؛ نه به حقیقت که به دروغی باز هم بزرگ تر و فریبنده تر، ساز و برگ یافته به «علم کلام» و فلسفه و روانشناسی و شبه دانش هایی دیگر برای فریب توده ها و دست ابزار روشنفکرانی گیج و گول، خودباخته یا خودفروخته برای پاسداری از سرمایه و «جهان سرمایه» که مقدس ترین چیزها در زمین و هفت آسمان است. 

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ امرداد ماه ۱۳۹۳


* نماد نارسایی از آن در داستان مذهبی ـ استوره ای «هابیل و قابیل»، بسی کهن تر از کتاب های تورات و انجیل و قرآن، بازتاب یافته است.

** آمیخته واژه ی «برده» («بر» + «ده» از ریشه ی دادن) یا همانا جانور سخنگویی که بر (میوه یا بهره) می دهد و ارزشی افزوده پدید می آورد، بخوبی چکیده و نمودار تاریخ دورانی است که در آن، برده در بسیاری جاها آدم بشمار نمی آمد!