«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۷ خرداد ۲۷, یکشنبه

کدام انگیزه ای آن ها را وامی دارد تا از چنین فرومایگانی، کنشگر سیاسی بتراشند؟

تصویری از دختر چاچول زبانِ «اُم الفساد والمفسدینِ» از دست رفته یا سر به نیست شده است که در آن تارنگاشت دروغپرداز چشمم را می گیرد. گزارشِ همراه آن، چنین می آغازد:
«فائزه هاشمی٬ فعال سیاسی و فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی ...»۱ و مرا به درنگ وامی دارد: کنشگر سیاسی؟! دوباره نگاهی به چهره اش که گویی ده بیست سالی جوان تر شده می اندازم و ناخودآگاه تصویر مه آلودی از وی در ذهنم جان می گیرد:
بله! اگر خوراندن هندوانه های شیرین و آبدار به اسب های خرگاهش در شرایطی که بسیاری از توده های مردم نه نان دارند و نه آب را بدیده بگیریم، وی و آن اسب ها و دیگر جانوران دست آموزی که از آنِ وی هستند، همگی کنشگر سیاسی اند ...

دنباله ی گزارش را سرسری و گذرا می خوانم. پیشاپیش می دانم چندان چیزی دربرنخواهد داشت؛ ولی، چندان بَدَک هم نیست؛ از آن میان، این یکی:
«سیاست‌هایی که حکومت در پیش گرفته کشور را به سمت براندازی هدایت می‌کند و نیازی به کار دیگران نیست.»۲ و سپس، در پایانِ گزارش که گفته است:
«مردم دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند که نگران آن باشند.»۳ شگفتا! انگار تنه اش به تنه ی آن دانشمند انقلابیِ خورده است! تنها همین بس که جای «مردم» در آن جمله، «کارگر» بنشانی و «جز زنجیری برای از دست دادن» را در میان آن بگنجانی! چه سخنان باشکوه و گُنده گُنده ای! آن هم برای شماری بگمان بسیار، شترمرغ های «ملی ـ مذهبی» که در مراسم افطاری گرد هم آمده تا شکمی از عزا درآورند. می توانم چشمان دریده ی تک تک شان با مژه هایی به پایین و بالا تاب برداشته که با شنیدن چنان سخنان آتشینی چهار تا شده را به پندار آورم که لب و لوچه ی پَت و پَهنِ شترمرغی شان را روی هم می فشارند.

ناخودآگاه و برای چندمین بار نگاهی به چهره ی «آکله» می اندازم و این بار زمزمه ای است:
همه پیر می شوند؛ این یکی روزبروز ترگل ورگل تر می شود! به قالیچه ی کرمان می ماند ...

... گرچه، در پی نهیبی کارساز بکمک می آید:
خِنگِ خدا! جراحی زیبایی است ... تو بهمان اندازه که سن و سالت بالا می رود، خِرِفت تر می شوی! و نمی دانم چرا تصویر «آقا بیشعور نظام» در مراسم افطاری با مشتی جَک و جانور اسلام پیشه در حالیکه برخلاف همه، روی صندلی جا خوش کرده و ریش و چانه اش می جنبد، جلوی چشمم می آید و هر کار می کنم که گورش را گم کند از جایش جُنب نمی خورد؛ تنها همان ریش و چانه است که همچنان می جنبد ...

... سپس می کوشم از این پندارها بیرون بیایم و به انگیزه ی درج چنان گزارشی درباره ی نشست یا بگفته ی جوانان این دوره: دورِهَمیِ شماری که پایی سفت و سخت در نظام سگ مذهب دارند و جان شان به هستی آن بند است، بیندیشم؛ نشستی که به هیچ رو  و از هیچ سویه از آنچنان برجستگی ویژه ای برخوردار نیست که به گزارشی از آن بیارزد و کیست که این روزها در گفتار به چپ نزند؟! کِشتی نظام ورشکسته و سزاوار سرنگونی، نزدیک به ده سالی می شود که به گِل نشسته و جَک و جانورانی سوار بر آن که غر و لند می کنند؛ سر همدیگر داد می کشند و گاه پند و اندری هشدارآمیز چاشنی داد و فریادشان می کنند؛ کسانی که یا راه گریزی ندارند یا هنوز چشم براه آنند که کار به کجا خواهد انجامید؛ بویژه آن گروه که همچنان از لفت و لیسی درخور برخوردارند و آن بالایی ها که پول پارو می کنند.

چرا آن تارنگاشت از این آکله با برنامِ «کنشگرِ سیاسی» یاد نموده است؟ روشن است که در کشوری چون کشور ما کنشگر سیاسی یا حتا کنشگر اجتماعی به کسی می گویند که اندیشه هایی دادگرانه در سر دارد و خواهان دگرگونی اقتصادی ـ اجتماعی بسود لایه های اجتماعی گسترده تر یا دگرگونی بنیادین بسود توده های مردم باشد؛ وگرنه، به تفاله های شکمباره ای که اندکی بارانِ بخشندگیِ بیش تر بسود گروه ها و باندهای وکوچک و بزرگ پیرامون رژیمی تبهکار را خواهانند، کنشگر سیاسی نمی گویند؛ چنان کسان یا گروهبندی هایی نه تنها خواهان دگرگونی های گسترده یا بنیادین نیستند که از برداشته شدن هر گامی بدان سو ترسِ مرگ دارند؛ بگذریم از اینکه این آکله و کسانی چون وی را حتا کنشگر سیاسی یا اجتماعیِ «راست» نیز نمی توان بشمار آورد؛ کدام کنشی درخور، جز یکی دو بار زبان درازی رسانه ای یا سخنانی به شیوه ی سبزی پاک کنی زنان کهن از وی سر زده که وی را سزاوار چنین برنامی نماید؟! کمابیش هیچ! بنابراین، کدام انگیزه ای آن تارنگاشت دروغپردار، «بی بی سی» و مانند آن ها را وامی دارد تا از چنین فرومایگانی، کنشگر سیاسی بتراشند؟

بگمانم تنها یک انگیزه ی نیرومند، راهنمای سیاست چنین تارنگاشت های وابسته به کشورهای امپریالیستی است:
پراکنده نمودن، دگردیسیدن و کم جان کردنِ جنبش گسترش یافته ی کارگری و دیگر زحمتکشان پیرامون آن که بیم گردش به چپ سازمان یافته و از میان بردنِ بهره وری های طبقات بهره کش درون ایران و همدستان بیرونی شان بویژه در کالبد کشورهای امپریالیستی را افزایش می دهد. برای کاستن از انگ و نشانِ چنان جنبشی بویژه اگر از سازماندهی درخور نیز برخوردار شده باشد، بزرگنمایی هر جریان کوچک اجتماعی و حتا تراشیدن جریان هایی ساختگی که از چارچوب انتقادهای آبکی بورژوایی فراتر نمی رود، برای آن ها جُستاری روشن، ناگزیر و بایسته است. در اینجا بهره وری رژیم سگ مذهب اسلام پیشه و بویژه بخش «بورژوا لیبرال» آن در کالید «دولت زهدان اجاره ای» با بهره وری کشورهای امپریالیستی بهم گره می خورد و گرهگاهی برای همکاری های بیش تر، نزدیک تر و درهم تنیده تر پدید می آورد. در این زمینه نیز بگمانم، تحلیلگران امپریالیستی بسیار باریک تر و هشیارانه تر از حزب ها و سازمان های ایرانیِ کاریکاتور «سوسیال دمکراسی باخترزمین» برخورد می کنند. آن ها نیک می دانند که برونرفت ایران از اوضاع بیم برانگیز اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی که هر روز ناگوارتر نیز می شود، جز با سرکردگی طبقه کارگر و نمایندگانِ سیاسیِ همچنان ناپیدای آن در یک جنبش اجتماعی سراسری و فراگیر شدنی نیست. به همین شَوَند، همه ی کوشش خود را برای کاهش نقش جنبش کارگری و در کنار آن، "جنبش" تراشی های رنگ و وارنگ بکار گرفته و می گیرند. شوربختانه، بخشی از نیروهای با گرایش چپ ایران، گرچه با اندک گوشه هایی نه چندان چشمگیر، همین سیاست را در کردار پی می گیرند و آب به آسیاب امپریالیست ها می ریزند. این نیروها بجای در پیش گرفتنِ سیاستی کانونمند که در آن، خواست های طبقه کارگر ایران و زحمتکشان پیرامون آن با برجستگی هرچه بیش تر به میان آمده، سایر نیروها را پیرامونِ آن طبقه ی تا پایان انقلابی گرد آوَرَد از توده های کار و زحمت که با همه ی نارسایی های سازمانی و نابرخورداری نسبی از جهان بینی دانشورانه، خود را فداکارانه به آب و آتش زده و می زنند، می خواهند تا پیرامون شعارهای بی ارزش و هشت من نُه شاهی در چارچوبِ «دمکراسی بورژوایی» گرد آیند؛ سیاستی خواه ناخواه خودفریبانه، مردم فریب و تبهکارانه! به نمونه ای از آن که تنها نمونه نیز نیست، در زیر اشاره می کنم:
«گفتمان گذار از جمهوری اسلامی و دستیابی به دموکراسی با توجه به بحران سیاسی کشور، جای خود را در صحنه ی سیاسی کشور باز کرده است. ضروری است نیروهای آزادیخواه و دموکرات برای مدیریت گذار دموکراتیک طرح و برنامه داشته باشند. برای گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی و اجتناب از فروپاشی کشور، ارائه ی طرح سیاسی و همکاری و اتحاد نیروهای چپ با جمهوریخواهان دموکرات و سکولار به امر تاخیرناپذیر تبدیل شده است. ما برای همکاری و اتحاد نیروهای چپ و جمهوری خواهان دموکرات و سکولار و پیوند یافتن آن با خیزش اعتراضی مردم تلاش می کنیم. برای گذار به دموکراسی لازم است نیروهای سیاسی کشور روی پرنسیپ های دموکراتیک، برگزاری مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی و قضاوت صندوق رای توافق کنند.

گذار به دموکراسی با اتکاء به جنبش فراگیر و نیرومند مردم و نافرمانی مدنی گسترده ممکن است. سیاست ما تقویت جنبش های مدنی مردم، پیوند خوردن جنبش های اجتماعی با همدیگر و فرارویاندن آن به جنبش سراسری و قدرتمند است. ما برای تحقق پیوند خیزش تهیدستان با طبقه کارگر و طبقه متوسط جدید و اعتصابات سراسری کارگران، معلمان و کارمندان با اعتراضات مردم تلاش می کنیم.»۴
  
ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ خرداد ماه ۱۳۹۷

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از گزارش «فائزه هاشمی: سیاست‌های جمهوری اسلامی براندازانه است»، تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»، ۲۰ خرداد ماه ۱۳۹۷ (برجسته نمایی متن از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر)

۲ و ۳ ـ همانجا

۴ ـ برگرفته از «سند سیاسی» حزبی نوبنیاد که آن را «حزب اوشاخلار» نامیده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!