«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۷ فروردین ۹, پنجشنبه

کولبران دانش آموخته!




ار علی یابد، چه سیّد چه عامی، چه گدا چه سلطان، گاید!

آقا بیشعور، نمی دانم مانند بار پیش «نرمش قهرمانانه» را به انجام رسانده ای یا در آستانه ای انجام آن هستی؛ برخی گفته هایت با همه ی آبزیرکاهی نهفته در آن ها نشانه هایی از انجام آن را دربردارد. به هر رو، اگر هنوز کار بجای باریک نکشیده، حواست را خوب جمع کن! برنام خوشایند و مردم گولزنکی هم بر آن گذاشته اند: پاسداری از «برجام»! دلت را به این برنام خوش نکن! آن لات بی سر و پای «یانکی» هم که می دانی، پند و اندرز و اینا سرش نمی شود. پیش تر به بهانه ای دیگر، درباره اش نوشته بودم:
«... برای وی، ملانیا و جیمز [کومی] و بَرَک و و گداعلی و میشِلَن با همه ی گُندگی اش، یکیست و با سوراخ دیوار چندان تفاوتی ندارد!»* و یادم رفت با اشاره به پیشینه ی "درخشان" خودمان در این زمینه که هماوندی تنگاتنگی نیز با اسلام زدگی میهن بخت برگشته مان در دوره هایی از تاریخ دارد و تو نیز با آن بخوبی و از نزدیک آشنایی، بگویم که وی همانندی بسیاری با «مولانا شرف الدین» نامبرده در کتاب دلگشای جاودانه عُبید زاکانی نیز دارد. آن نوکر نابخرد، اَربُز نام، تنها یک پرسش زشت و نابجا از وی نموده بود:
مولانا تو خر گایی؟

و مولانا پاسخ داده بود:
من ار گاو یابم، گایم؛ ار خر یابم، گایم؛ ار بُز یابم، گایم.**

یادت باشد آقا بیشعور! آن بار، زبانم مو درآورد از بس گفتم و شَوَندهای گوناگون آن را یادآور شدم که: «شیطان بزرگ»، کلاه سرتان می گذارد و خودتان به دوزخ، مردم ایران را سرافکنده می کنید؛ بگوش نگرفتی و خود در نقش کارگردان به انجام کاریایی ننگین سرگرم شدی که سوژه اش از آنِ دیگران بود. این بار نیز هشدار می دهم:
آن لات بی سر و پا، کار و بارش حساب و کتاب درستی ندارد. نیازی به اَربُز نام یا کسی دیگر نیست که چنان پرسشی با وی در میان نهد؛ فشرده گزارش زیر گواه آن است.

ار علی یابد، چه سیّد چه عامی، چه گدا چه سلطان، گاید!

از ما گفتن و از تو شنیدن یا نشنیدن! خود دانی!

ب. الف. بزرگمهر    نهم فروردین ماه ۱۳۹۷

* برگرفته از یادداشت «بیعت کن! وگرنه، نه تنها برکنار می شوی که سرت را نیز به باد می دهی!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۵ اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

** «خواجه علی الدین محمد، غلامی داشت ترک و خوب صورت، اَربُز نام. روزی در مجلس شراب، مولانا شرف الدین را گفت: مولانا تو خر گایی؟

گفت: من ار گاو یابم، گایم؛ ار خر یابم، گایم؛ اربُز یابم، گایم.   جاودانه عُبید زاکانی

***

«استورمی دانیلز»، هنرپیشه ی فیلم های «پورنوگرافی» که می گوید در گذشته با دونالد ترامپ، هماغوشی داشته، خواهان آن شده که رییس جمهوری «ایالات متحد» [بخوان: «یانکی» ها!] در این باره گواهی دهد.

«مایکل آوناتی»، وکیل «استورمی می دانیلز»، روز چهارشنبه (۲۸ مارس)، خواهان آن شد که «دونالد ترامپ» در مورد یک توافق "سکوت" که «مایکل کوهن»، وکیل آقای ترامپ در آستانه ی برگزاری گزینش سال ۲۰۱۶ ترسایی «ایالات متحد» با «استورمی دانیلز» دستینه نموده بود، در بیرون از دادگاه، همراه با ادای سوگند، گواهی دهد.

«استورمی دانیلز»، یکشنبه ی گذشته، در گفتگویی با برنامه ی «۶۰ دقیقه» از رسانه ی «سی بی اس»، خرده ریز ماجرای هماغوشی ادعایی در سال ۲۰۰۶ را بازگو نمود. بانو «دانیلز»، ۳۹ ساله، به «سی بی اس» گفت که او درست پیش از گزینش سال ۲۰۱۶ پذیرفته بود تا در برابر خاموش ماندن درباره ی آن هماغوشی ۱۳۰ هزار دلار از «مایکل کوهن»، وکیل آقای «ترامپ»، دریافت کند.

بانو «دانیلز» یکی از سه زنی است که رسما از آقای «ترامپ» شکایت کرده اند.

برگرفته از گزارش «بازیگر پورن خواهان ادای شهادت دونالد ترامپ شد»، رسانه ی مزدور امپریالیست های انگلیسی: «بی بی سی»، هشتم فروردین ماه ۱۳۹۷ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

یا حجاب برای همه، یا حجاب بی حجاب! ـ بازانتشار

عکس پیوست را همراه ای ـ میلی برایم فرستاده اند. 

با خود می اندیشم:
اگر چنین منطقی درست باشد، مانند آن را برای مردها یا دستِ کم مردهای زن دار نیز می توان بکار برد ... «حجاب یعنی من زنم را دوست دارم. مرا به دیگران نیازی نیست.»

بی درنگ از این اندیشه ی خام بیرون می آیم. پس تکلیف اسلام چه می شود؟ برپایه ی شرع انور، هر مردی می تواند چهار زن عقدی و شمار بی شماری (به گفته ی آخوندها: الی ماشاء الله) صیغه و متعه داشته باشد. روشن می شود که برای مردان، باید فرمولی اینچنین نوشت:
«حجاب بی حجاب! من نه تنها زنم را دوست دارم که به دیگر زنان نیز مرا نیاز بسیار است!». سپس تاریخ اسلام و کاربرد درخشان شرع انور آن از پیامبر اسلام گرفته تا «حاجی آقا»ی صادق هدایت و ... برای لحظه ای از خاطرم می گذرد:
اسیر کردن زنان به عنوان بخشی از غنیمت های جنگی و بخش کردن آنها میان مسلمین از صدر تا ذیل ...

نه! جایی برای گفتگو و چون و چرا نیست. از همین فرمول سود برده اند.

اگر جای زنها بودم، یک شعار به شعارهای برابری خواهانه می افزودم:
یا حجاب برای همه، یا حجاب بی حجاب!  

ب. الف. بزرگمهر            ۱۶ اَمرداد ۱۳۹۰
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_3883.html

انگار چشم بصیرت نداری!

کار نیرنگبازی و آمارهای دروغ از خود در کردن در ولایت دزدان سگ مذهب اسلام پیشه به چشم بندی و من بمیرم تو بمیری برای بزور چپاندن چیزهایی که واقعیت ندارند به ذهن توده های مردم کشیده شده است. نمونه ای گویا از چنین چشم بندی هایی از زبان آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده در آستانه ی سال نو با برشمردن مشتی آمار و شمارگان پیشرفت های اقتصادی ـ اجتماعی کشور در دوره ی کارپردازی وی بیرون آمد که بگمانم بسیاری را شگفت زده نمود؛ وی بزبانی در کام گیر کرده از آن میان، ادعا نمود:
«از لحاظ عدالت و اجتماعی، قدم های خوبی برداشته شده است؛ گرچه باید این قدم‌ها برداشته شود. ما در طول چهار سال گذشته، همه ساله حقوق و دستمزد کارگران و کارمندان همواره از تورم بیشتر بود. این به معنی قدم در عدالت است و همواره حداقل حقوق، بیشتر از مقداری بوده که حقوق را اضافه کرده‌ایم.»*

در پی وی، «آقا بیشعور نظام»، این بار پاهایش را گشادتر نهاد و با بر زبان راندن نکته ای که تازه به مغز خویش چپانده و نوک زبانِ کژدم گزیده اش افتاده، چنین ریسید:
«در باب عدالت کارهای بسیار زیادی انجام گرفته، کارهای بسیار خوبی انجام گرفته است ... قبل از انقلاب، ضریب جینی بالای ۵۰ بوده است؛ در سال ۹۴ ضریب جینی در کشور ۳۸ بوده است؛ یعنی ما این‌ مقدار ـ فاصله‌ی ۵۰ و ۳۸ ـ توانسته‌ایم فاصله‌ی طبقاتی را کم کنیم!»**

پیش از آن نیز از سوی کسانی که «مسوولین نظام» خوانده می شوند و کمابیش هر جک و جانورِ دله دزدی را دربرمی گیرد، بارها و بارها و از آن میان بویژه با نمایش های آماری کوشش شده تا به توده ی مردمی که هر روز سفره اش تهی تر می شود، نشان داده شود که شما نه تنها تنگدست تر نشده و کسی جیب تان را نزده که هر روز پیشرفت نیز کرده اید!

تصویر پیوست را که در «گوگل پلاس» دیدم، بر بنیاد آنچه در بالا آمد، گفتگوی پندارآمیز زیر میان رهگذری که تابلوی «شنا کردن در دریاچه سد ممنوع» چشمش را خیره نموده با یکی از آن جان ننه شان، «مسوولین نظام» در ذهنم جان گرفت:
ـ آقا اینجا که آبی در کار نیست!

ـ انگار چشم بصیرت نداری! آب به این زلالی را نمی بینی که موج می زند؟! اینجا البته شنا کردن ممنوع است؛ ولی خود دانی! اگر شیرجه زدی و خدای نکرده سرت به سنگ خورد، ما پاسخگوی آن نیستیم!

ب. الف. بزرگمهر   نهم فروردین ماه ۱۳۹۷

* برگرفته از «آخرین خبر»   ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۶ (با ویرایش درخور، تنها در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برجسته نمایی های متن از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر)

** از گفته های «بصیرت العظما» در نخستین روزِ سال ۱۳۹۷

زیرنویس تصویر:
خشک شدن سد شاه قاسم یاسوج

۱۳۹۷ فروردین ۸, چهارشنبه

خروس لاری «یانکی»ها اوضاع ایران را خوب درمی یابد ... ـ بازانتشار

... ولی کُرّه خرهای سوسیال دمکرات، دانسته خود را به خواب می زنند!


در زیر گزیده ای از گفته های «جان بولتون»، این خروس لاری «یانکی» ها را آورده ام. سخنان وی، رویهمرفته، پرتو باریک تری به سمت و سوی سیاست خارجی امپریالیست های «یانکی» در رویارویی های آینده با رژیم تبهکار و ورشکسته ی دزدان اسلام پیشه در ایران می افکند؛ رویهمرفته بویژه از این سویه که با «شانتاژ» و تهدیدهای بیش تر خواهند کوشید تا رژیم هم اکنون نیز سرسپرده ی اسلام پیشگان تبهکار در ایران را به نوکری و مزدوری بیش از پیش واداشته، زمینه ی هستی نظامی خویش در میهن مان را با برپایی پایگاه های نظامی، برقراری پیمان «کاپیتولاسیون» و بستن قراردادهای ننگین دیگری از هر باره فراهم نمایند. پیشاپیش روشن است که در چنان شرایطی، کار بدون بند و بست های آشکار و پنهانی تازه۱ با رژیم مافیایی روسیه، پیش نرفته و به سامان دلخواه شان نخواهد رسید. چنان چشم اندازی که به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم، شرایطی کمابیش چون دوران ستیزهای آشکار و پنهان، میان روسیه تزاری و امپریالیست های انگلیسی در کشورمان را رقم خواهد زد و با روندِ پیش رو به دوپارگی و این بار بگمان نیرومندتر، چندپارگی و گسست پیوندهای تاریخی میان خلق های ایران زمین خواهد انجامید.۲ 
 
افزون بر آنچه در بالا آمد، گفته های خروس لاری «یانکی» ها درباره ی بایستگی سرنگونی رژیم۳ با خواست توده های میلیونی مردم ایران و حتا بسیاری از نوچگان۴ و به جامه ی "اسلام" درآمدگان درون و پیرامون رژیم، همسوست. بروشنی پیداست که امپریالیست ها به سرکردگی «یانکی»ها، چون نمونه ی لیبی، خواهان خزیدن به زیر پوست جنبش توده های مردم له شده در زیر چکمه ی خونین تبهکارترین رژیم تاریخ ایران و بهره برداری ابزاری از روشنفکران ناخشنود و برانگیخته هستند.
 
آیا چنین اوضاعی نشانه ای است بر آنکه از رژیم تبهکار اسلام پیشگان باید پشتیبانی نمود یا به این امید که شاید روزی بهبود یابد با آن کژدار و مریز رفتار نمود؟ بیگمان، نه! چنین نگرش، رویه و رویکردی، آنگاه که بحران اجتماعی ـ اقتصادی از این هم فراتر روید و بحران سیاسی دامنه دارتری پدید آورد، تنها و تنها بسود امپریالیست های «یانکی»، همدستان و ریزه خواران شان از آن میان، رژیم مافیایی ترکیه است و کشورمان را تکه پاره خواهد نمود. آنچه، هر روز با برجستگی بیش تری رخ می نمایاند، بایستگی گرد آمدن بهنگام و نه با دیرکردِ نیروهای میهن دوست، پیشرفتخواه و خواهان دادگری اجتماعی با کمینه برنامه ای سیاسی و سمتگیری روشن اجتماعی ـ اقتصادی بسود نیروهای کار و زحمت در یک پیشانی است که کانون رهبری آن بویژه دربرگیرنده ی نیروهای خوب سازمان یافته ی چپ راستین باشد. این پیشانی تا آنجا که من می بینم، نمی تواند نیروهای «سوسیال دمکرات» را در کانون خود دربرگیرد. هر روز که می گذرد، بیش از پیش آشکار می شود که چنین نیروهایی در پوشش و آرایه های گوناگون «چپ»، در کردار آب به آسیاب کشورهای امپریالیستی می ریزند و در رکاب همان ها گام برمی دارند. با همه ی دشواری های بویژه «ذهنی» جُستار در پدیداری و آفرینش یک پیشانی سزاوار و بدیده گرفتن این واقعیت ناگوار که بخش کمابیش بزرگی از نیروهای با گرایش چپ ایرانی بیرون از کشور به ویروس «سوسیال دمکراسی» آلوده اند و به همین شَوَند با بالا گرفتن هرچه بیش تر بحران اجتماعی و سیاسی، بازهم بیش تر از پیش به روش های میانجیگرانه و کنار آمدن با راست ترین نیروهای اجتماعی روی می آورند، می پندارم افزایش کمابیش چشمگیر نمودها و نشانه هایی نیکو از همبستگی های گوناگون درون و برون رشته ای میان نیروهای کار و زحمت درون کشور، چشم انداز امیدبخشی برای آینده فراهم می کند؛ چشم اندازی که بدون رهبری حزب راستین کمونیست و کارگری از افقی چندان بلند برای پیشرفت پایدار و پیروزی بر نیروهای سرمایه داری برخوردار نیست؛ نکته ای شایان درنگ و بهتر است بگویم: چشمِ اسفندیار جنبش اجتماعی ایران! اینکه نیروهای آگاه و رزمنده ی کارگری در کالبد انجمن های رستایی (صنفی) ـ سیاسی تا چه اندازه خواهند توانست این کمبود بزرگ را پر نمایند، نمی دانم؛ گرچه این نیاز و آن کمبود، همچنان تا آن هنگام که چنان حزبی راستین سر برآورد، برجای خواهد ماند.
 
ب. الف. بزرگمهر    ۲۹ آبان ماه ۱۳۹۵ 
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/11/blog-post_77.html 
 
پی نوشت: 
 
۱ ـ بسان آنچه درباره ی سوریه رخ داد و همچنان از دید مردم جهان و حتا نزدیک ترین همپیمانان امپریالیست های «یانکی» در اروپای باختری پوشیده مانده است. 
 
۲ ـ در اینجا سخن بر سر چشم انداز کلی در شرایطی است که روند کنونی همچنان پیش برده شود؛ روندی که رژیم تبهکار و سزاوار سرنگونی هرچه زودتر اسلام پیشگان در آن نقش برجسته ای دارد. درباره ی ریز و شپش چنان روندی، چیزهایی در سر دارم که هنوز در برخی جاها نیازمند آگاهی های درخور و بایسته ی دیگری است که پیش بینی شان در پیشانیِ (جبهه) بسیار گسترده و بهم پیوسته ای که از روسیه و اوکرایین و اروپای خاوری و باختری گرفته تا آسیای باختری و میانی و خاوری و نیز بخش بزرگی از آفریقای شمالی کشیده شده، کار بسیار دشواری است. 
 
۳ ـ به باور من، مردم ایران خواهان یک رژیم تازه هستند. دولت ایالات متحد باید از گروه‌های مخالف که برای سرنگونی حکومت ایران می رزمند، پشتیبانی کند. 
 
برگرفته از گزارش «تنها راه‌حل درازمدت برای ایران ”تغییر رژیم“ است»، ۲۸ آبان ماه ۱۳۹۵،  تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب. برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر) 
 
۴ ـ از دوره ی روی کار آمدنِ «کفتر پر قیچی نظام» (خاتمی) در جایگاه کارپردازی «خیمه و خرگاه ولایت» و بویژه از دوره ی دولت حرامزاده ی «زهدان اجاره ای»، نوچگان یادشده، تنها دربرگیرنده ی اسلام پناهان و اسلام پیشگان نیست که بخشی از «چپ شرمگین» پیشین و به نان و نوا رسیده ی بیشرم کنونی را نیز دربرمی گیرد.
 
*** 
 
«به گزارش گاهنامه ی ”پولیتیکو“، آقای بولتون در گفتگو با تارنگاشتِ دست‌ِ راستی ”برایت‌ بارت“ که با ”دونالد ترامپ“ هماوندی های نزدیکی دارد، گفت:
حکومت آیت‌الله‌ها خطر اصلی برای صلح جهانی و امنیت خاورمیانه است. سرنگون کردن این حکومت، بیگمان آرامش و خوشنودی را به منطقه بازخواهد گرداند و همزمان، مهم‌ترین خطر در منطقه را از میان خواهد برد. 
 
او گفت:
”به باور من، مردم ایران خواهان یک رژیم تازه هستند“ و افزود، دولت ایالات متحد باید از گروه‌های مخالف که برای سرنگونی حکومت ایران می رزمند، پشتیبانی کند. 
 
آقای بولتون گفت:
”به باور من، این حکومت محبوب نیست؛ ولی نیرو و جنگ ابزار در دست آن است. به باور من، راه‌هایی هست که بدون درگیر کردن نیروهای نظامی ایالات متحد و با پشتیبانی از گروه‌های مخالف می‌توان حکومت دیگری را در ایران فرمانروا نمود.“» 
 
برگرفته از گزارش «تنها راه‌حل درازمدت برای ایران ”تغییر رژیم“ است»، ۲۸ آبان ماه ۱۳۹۵،  تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب. برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)
 

گویی تنها «خشک مغزی» است که آغاز و انجامی بر آن نیست! ـ بازانتشار

دوباره جان گرفته اند و رهبر موش مرده ی ترسوی شان که در همه ی زندگی اش به هنگام خطر، دیگران را پیش فرستاده و به کشتن داده و از پیشینه ای گمان برانگیز در زندان رژیم شاه برخوردار است (تصویر پیوست)، پس از مدت ها ناپیدایی از ترس پاسخگویی به هوادارانی که بخش سترگی از آن ها را «آسیب دیدگانی مغزی» بشمار می توان آورد با موها و سبیل هایی رنگ کرده و چهره ای آراسته که دستکم ۲۵ سال از سن راستین وی جوان تر می نماید، کم کم از سوراخ خود بیرون می خزد و دُمی نشان می دهد.

درست بسان یکی دو سال نخست انقلاب که با آن صدای زیر و نزدیک به زنانه اش (tenor)، هربار با سخنانی احساساتی و برانگیزاننده، مورچگانی را که گویی آب به لانه شان سرازیر شده به خیابان ها و میدان های شهرها روانه نمود تا تنش آفرین شده و هیزم بیار آتشی شوند که سود آن سرراست به جیب نیروهای راست و فراراست اسلام پیشه و همین رهبری ضدانقلابی کنونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی ریخته شود۱ و کارشان را در بگیر و ببند و سرکوب نیروهای انقلابی آسان تر نماید، این بار نیز بوی الرّحمن رژیم پلید، مشامش را نوازش داده و آماده است تا با بهره برداری از «آسیب دیدگانی مغزی»، بار دیگر ماجراهایی تازه بیافریند که سود آن بی برو برگرد به جیب امپریالیست ها خواهد رفت؛ امپریالیست هایی که با همه ی دورویی و نمایش های نعل وارونه ی خود و با همه ی با دست پس زدن ها با پا پیش کشیدن های شان، در کردار، این سازمان دوزخی را زیر بال و پر خود گرفته و با بهره برداری های گسترده از چنین "لولو"یی، هربار باج هایی سنگین از رژیم تبهکار جمهوری اسلامی و کیسه ی توده های مردم ایران ستانده اند؛ این، کم ترین بهره برداری نابجای آن ها از این سازمان دوزخی تاکنون بوده است؛ به پندار من، بهره برداری های بزرگ تر و شاید پربارتر هنوز در راه است. چنین سازمانی، درست آن هنگام بیش تر به کارشان خواهد آمد که گردش به چپ در کشورمان سویه ای آشکارتر و پیگیرتر به خود گیرد؛ آنگاه، سپاه "مورچگان" از سوی «رهبر عقیدتی» به میدان فرستاده خواهند شد تا با سهم خواهی و تنش آفرینی به سود بهره کشان ایران و جهان، پیشانیِ (جبهه) نیروهای چپ و دیگر نیروهای پیشرو را بشکافند و باری دیگر، هیزم کش آتش تنور دشمنان ایران شوند؛۲ و این دردِ نادانی و نادان نگاه داشته شدنی است که در هنگامه ی بحران، بخش هایی از نیروهایی که بر بنیاد طبقاتی خویش باید با یکدیگر همسو باشند را ناهمسو نموده به جان هم می اندازد؛ نادان نگاه داشته شدنی که پدیدآورنده و پاسخگوی آن، بیش از همه، رژیم تبهکار جمهوری اسلامی است.   

... و این بانو که سال هاست با برنام «رییس جمهور برگزیده» به دیدار روسای سازمان های اطلاعاتی ـ امنیتی فرانسه و شاید جاهای دیگر، راست روترین و رسواترین دیپلمات های جنگجوی کشورهای امپریالیستی می رود، براستی «رییس جمهور برگزیده» ی کیست؟ «رییس جمهور برگزیده»ی توده های مردم ایران یا سازمان های اطلاعاتی ـ امنیتی باخترزمین؟ بگمانم، پاسخ آن کم و بیش روشن باشد.

چندی پیش، یکی از هواداران این سازمان دوزخی، سخنان دانشمند بزرگ انقلابی: «و. ای. لنین» را گواه رفتار و کردار خائنانه ی رهبران سازمانش گرفته بود:
«پیروزی بر دشمن نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود و از هر "شکافی" در بین دشمنان هر قدر هم که کوچک باشد و از هر گونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای بدست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط ، حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط، ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد، هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است.
(و. ای. لنین، بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم)»۳ 

گواه گرفتنی صدها بار نادرست تر و ناشایست تر از برداشت های ملانُقَطی برخی چپ روها و چپ نماها از کلاسیک های «سوسیالیسم علمی» به این آرش که گویا «رهبر عقیدتی» و «مریم قجر» نیز از «هر شکافی میان دشمنان، هر اندازه هم کوچک باشد ...» سود می برند! نمونه های کوچک و بزرگ چندی در این باره می توان به میان آورد؛ از به گفته ی آن ها: «پدر طالقانی»۴ که گویا تنها، پدر همین سازمان دوزخی بوده و بهره برداری از "شکاف" میان وی با روح الله خمینی گرفته تا بهره برداری از شکاف رژیم در حال جنگ که هنوز چون امروز به ضدانقلاب نگراییده بود با «صددام» و پشتیبانان امپریالیستی اش به سود این یکی ها! از دادن گزارش موقعیت جغرافیایی سنگرهای سربازان ایرانی به نیروهای «صددام» و آشکار کردن نقشه های نظامی ایرانِ در حال جنگ با دشمن سراپا ساز و برگ یافته گرفته تا گزارش پایگاه های مهم نظامی و هسته ای ایران به امپریالیست های «یانکی»! ولی از این ها که بگذریم، نمونه ی کوچکی از چنین سودبردن هایی را سال ها پیش در پایگاه موقت نظامی در بلندای تپه ای پیرامون سنندج گواه بوده ام؛ سرباز وظیفه ای طرفدار سازمان یادشده که گویا به دستور سازمانش، نارنجک و مهمات می دزدید و به بیرون پایگاه می برد. می خواستند با پرونده ای سنگین روانه ی دادگاه صحرایی اش کنند و فرمانده ی پادگان که به عنوان افسر وظیفه معاون وی در آن پایگاه بودم، همه ی زمینه های کار اداری و فرم استشهاد از سریازان دیگر را نیز فراهم نموده بود تا وی را به زندانی در جای دیگر بفرستند؛ و در آن هنگام، کم ترین سزای وی، بی هیچ گمان و گفتگو، تیرباران بود. با افسر فرمانده، گفتگویی دوستانه و کم و بیش دراز داشتم؛ به وی خاطرنشان کردم که گناه بنیادین بر دوش این جوان و جوانانی چنین نیست؛ بر دوش رهبرانی است که گویا رهبری را از آن ها دزدیده اند و آن ها برای بدست آوردنش خود را به آب و آتش می زنند و از هر ابزاری در راه رسیدن به آماج های کوته بینانه ی خود سود می برند. اگر ممکن است، همینجا چند روزی زندانی اش کنید و برایش پرونده درست نکنید؛ سرانجام پذیرفت. با خود آن جوان نیز گفتگویی کوتاه و تند داشتم؛ آدمی نادان و مغزشویی شده به نظرم آمد؛ تنها برای آنکه بداند به وی گفتم:
«بخت با تو یار بود ...» و از وی همراه با سوگندی که بر زبان راند، قول گرفتم که دیگر به چنین کارهایی دست نیازد. نمی دانم پس از آن به سوگند خویش وفادار ماند یا نه؛ ولی زان پس، هربار که این جُستار به مناسبت یا گاه بی هیچ مناسبتی به ذهنم آمده از خود پرسیده ام:
تا چه اندازه خودبزرگ بینی و پنداربافی برای پیشبرد آماج های کوته بینانه ی خود، بجای همکاری سازنده با دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی پیشرو برای آفرینش یک پیشانی (جبهه) استوار در برابر واپسگرایانی که زیر پوشش اسلامی خودساخته و تفسیرهایی من درآوردی از «ولایت فقیه» سر برمی داشتند؟! آماج هایی که به پیروی از ماکیاولی، برای ابزارهای رسیدن به آن ها نیز هربار دلیل هایی پوچ بی هیچ زمینه ی عینی و بنیادی دانشورانه تراشیده شده و می شوند.

نیک که بنگری، کوته بینی و خودبزرگ بینی رهبرانی از این دست، ریشه گرفته از واماندگی در اندیشه و شیوه ی اندیشگیِ سده ها و هزاره ها فرمانروایی «خاورخودکامگی دیرینه پا»، فراورده هایی بهتر از «خشک مغزی» به بار نمی آورد:
«آسیب دیدگانی مغزی» با پرچم ها و رنگ های گوناگون از چپ و راست، دلبسته به این یا آن رهبر نادان تر از خود که همه چیزشان تاریخی است:
هرچ و مرج جویی تاریخی! شکست تاریخی! به کشتن دادن های تاریخی! فرار تاریخی! پرواز تاریخی! ازدواج های پی در پی تاریخی! سرسپردگی تاریخی یه «صددام»! "انقلاب ایدئولوژیکی" تاریخی (این یکی در رختخواب)! ندانمکاری های پی در پی و آچمزهای مرگبار تاریخی! خبرچینی های پی در پی تاریخی! گُه گیجه گرفتن و دوباره فراری تاریخی! ناپدید شدن تاریخی! به مزدوری امپریالیست ها تن دادن تاریخی! و از سوراخ بیرون خزیدن تاریخی! از دیدِ آن «آسیب دیدگان مغزی»، همه چیز تاریخی است ...

گویی تنها «خشک مغزی» است که آغاز و انجامی بر آن نیست! 

 به یاد نوشته ای از یکی از جداشدگانِ آن سازمان دوزخی می افتم که چند سالی پیش از این در ای ـ میلی برایم فرستاده و در آن رو به «رهبر عقیدتی»  از آن میان، نوشته بود:
«اشکالی ندارد که تمام تحولات جهان هستی ناشی از حضور یا وجود رهبر عقیدتی برای خودتان معرفی شود ... ولی فکرکنم کمی اشکال دارد که شعور همه مخاطبان در قرن حاضر را به سقف یک ساندیس خور تقلیل دهید. این درآینده حتی باعث خنده بقیه ساندیس خوران هوادارتان هم خواهد شد! مردم ایران که سالهاست مشغول خندیدن هستند. این خنده انبوهی جوانب دارد. به قول صادق هدایت: هر وقت درمیان انبوهی درد، نمیدانم برای کدام گریه کنم؛ حسابی می خندم!»۵ 

ب. الف. بزرگمهر    ۲۱ بهمن ماه ۱۳۹۳ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/02/blog-post_11.html 

پی نوشت: 

۱ ـ «... شاید هیچ کسی به اندازه آقای مسعود رجوی، در سخنرانی "تاریخی" اش در ورزشگاه امجدیه از ژرفای قلب خود سخن نگفته بود، هنگامی که گفت:
”ای گلوله ها ببارید؛ ما هم سینه هایمان را سپر خواهیم کرد ...“؛ ولی آیا وی به فرجام سخنان نسنجیده و سراپا برانگیزاننده خود، خوب اندیشیده بود؟ نتیجه کار را که هنوز یکی دو گام تا پایان غم انگیز آن ـ نه تنها برای او و هوادارانش که برای همه ما ـ مانده، به چشم می بینیم. بی جهت نگفته اند که ”راه دوزخ را نیز با آماج نیک فرش کرده اند“!» 

«اُمید که قبایش دو شود!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۳ آبان ماه ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/11/blog-post_14.html 

۲ ـ «چندی پیش در گفتگو با دوستی دیرینه به وی گفتم:
برخلاف برخی بزرگنمایی ها که درباره ی امکان بازگشت رژیم پادشاهی گفته یا شنیده می شود، طرفداران آن نه از آنچنان پشتوانه ی مردمی در ایران برخوردارند که در آینده بیمی عمده برای سرکوب جنبش انقلابی پدید آورند و نه آزمون خوبی از دیدگاه تاریخی پشت سر نهاده اند. افزون بر آنکه به انگیزه ها و دلیل های گوناگون و از آن میان، کار برجسته ی نیروهای انقلابی چپ و کمونیست ها در گذشته، بحران های سیاسی در کشورمان همواره به سوی چپ گرایش داشته و همچنان دارد. 

برای آن دوست، شرایطی را به عنوان یک انگاره و نه بیش از آن به میان آوردم که خطوط عمده ی آن چنین است:
چنانچه در آینده ای که چندان دور نیست، شرایطی درخور برای نیروهای انقلابی و پیشرفت خواه پدید آید که بتوانند بهتر یکدیگر را یافته و به پشتوانه ی نیروی مردمی که آگاهانه به پشتیبانی آن ها برخاسته اند، در کوتاه نمودن دست مزدوران امپریالیست ها برای کارشکنی در روند دگرگونی انقلابی کامیاب شده و به یاری همین پشتوانه ی توده ای، جلوی جنگ افروزی و چنگ اندازی نیروهای اهریمنی بیگانه را به کشورمان بگیرند و زمینه های جبهه ی متحد خلق های ایران را فراهم آورند، بازهم بیم عمده از سوی فرقه ی دوزخی رجوی برجای خواهد ماند که همانند دوران نخستین روزها و ماه های انقلاب بهمن ۵۷، کار را به آشوب و هرج و مرج کشانده و آب را به سود اربابان تازه گل آلود نمایند؛ آشوب و هرج و مرجی برخلاف آن دوران که شاید بگونه ای عمده از سرِ ناآگاهی بود، این بار دانسته و آگاهانه به سود امپریالیست ها و بویژه امپریالیست های یانکی، سازمان یابد. 

از دید من، این مهم ترین انگیزه ای است که «یانکی»ها، این فرقه ی دوزخی را که به گواهی بسیاری نمودها و نشانه ها در سال های پس از سرنگونی «صددام»، خوشرقصی های بسیاری برای اربابان تازه ی خود نموده اند، از سیاهه ی تروریستی خود بیرون آورده اند؛ فرقه ای که اعضای ازخود بیخود شده و کندفهم آن در آینده مانند «گوشت دمِ توپِ» سربازان «یانکی» نیز بکار خواهند آمد.

رهبر این فرقه در یکی دو سال نخست انقلاب که سازمانش هنوز اعتبار بدست آمده از سوی بنیانگزاران ضد امپریالیست آن را پشتوانه ی نام حود داشت، با سیاستی فرصت جویانه کوشش نمود تا خود را به  روح الله خمینی نزدیک نماید؛ بی خِردتر از آنکه رهبر از ماه به زمین فرود آمده ی انقلاب ایران، «هفت خط» تر از وی و کسانی چون وی بود. وی، «خر» را که در میان بلبشوی آن سال ها به شاخ نیز آراسته شده بود، بخوبی شناخت و نه تنها ..ن خود را درگیر «شاخ گاو» نکرد که شاخش را نیز شکست و «خر» را از ایران تاراند؛ گرچه در این میان، شمار بسیاری جوانان و نوجوانان از هر دو سو کشته شده و آنگونه که می گویند: به لقاء الله که هنوز هم نمی دانم کجای الله است، پیوستند. به این ترتیب، خانواده های بسیاری که بیش تر از تنگدست ترین لایه های اجتماعی ایران بودند، در سوگ دلبستگان خود نشسته، برای همیشه داغدار شدند؛ گرچه، چه باک! از هر سو که کشته شود به سود اسلام است! ... و من می پندارم که هر دو "رهبر"، چنین پنداشتند؛ همچنانکه هم اکنون نیز در جنگ های امپریالیسم ساخته که مسلمانان رو در روی یکدیگر ایستاده و همدیگر را به سود جنگ افروزان می کشند، چنین می پندارند:
«اللهُ اکبر ... اللهُ اکبر» 

بیم از هرج و مرج جویی فرقه ی رجوی در شرایطی که بحران جامعه را فرا گیرد، بی آنکه درباره ی آن دست به بزرگنمایی بیجا بزنم، بویژه از آن رو بیش تر است که پیش از هرچیز دیگر، کشته های پرشماری نسبت به سایر سازمان ها و حزب های سیاسی ایران داده اند و نیز با توجه به آنکه، شوربختانه بخش عمده ای از جامعه ی ما به انگیزه های گوناگون و از آن میان ناآگاهی، به سوی «باد» گرایش می یابد و پریشانگویی (خرافه) مذهبی جمهوری اسلامی نیز در همه ی این سال ها سبب سردرگمی بیش تر توده های مردم شده و باز هم بر این گرایش افزوده، بیم از آانکه بخش هایی از توده های ناآگاه و برآشفته از اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی در پی این فرقه ی دوزخی روانه شده و امامی تازه در کالبد «مسعود خان» بجویند، کم نیست. فراموش نباید نمود که سیاست تبهکارانه جمهوری اسلامی ـ در همدستی با امپریالیست های انگلیسی و امریکایی ـ در زمینه ی تاراندن روشنفکران از کشور، کمک بزرگی به امکان پدیداریِ چنین شرایطی است.» ب. الف. بزرگمهر   یازدهم آبان ماه ١٣٩١

از «پی افزوده» ی نوشتار «لایه های پنهان فرقه ی رجوی»، روایت روزنامه نگاری هلندی از پایگاه «اشرف»
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/11/blog-post.html 

۳ ـ «چندبار کوشیدم خودم را وادار کنم تا برای این آقا که چهره ای نجیب نیز دارد، یادداشتی گسترده تر همراه با فاکت های بیش تر و همینطور گواه گرفتن سخنان یکی از بهترین سازمانگران و اندیشمندان توده ای:
زنده یاد رفیق فرج الله میزانی (جوانشیر) بنویسم ولی بازهم نتوانستم. همه می دانند که من معمولن هیچ پرسش یا اظهارنظری را که نکته ای برای بیش تر شکافتن داشته باشد، بی پاسخ نمی گذارم و به پرسش هر کسی حتا نادان ترین آدم ها در زمینه ی مورد بحث که ممکن است کمی بیش از وی بدانم، پاسخ می دهم. ولی رک و پوست کنده بگویم:
من، آن مسعود رجوی، مریم قجر و دیگر سران و دست اندرکاران آن سازمان دوزخی را بزرگ ترین خائنین به ایران می دانم. دیگر کسانی را که مزدبگیر نیستند و همچنان از این سازمان پیروی و پشتیبانی می کنند را که به نظرم شمارشان بسیار باید اندک باشد، من نه آدم های نادان که آدم هایی با آسیب مغزی می شناسم. از همین رو نیز نوشتن پاسخی به این آقا که در پستی دیگر نیز همراه با بی ادبی و اهانت بود را بی پاسخ می گذارم. از این خنده دارتر نیز نیست که با برخوردی کلیشه ای به کلاسیک های مارکسیستی برایم یادآوری کرده اند که بله برادر مسعود سر امپریالیست ها را شیره می مالد و از آن ها بگونه ابزاری بهره می برد! آن کسانی از درون این سازمان و از آن میان، کسانی از مرکزیت آن که چشم باز کردند، دیدند که این سازمان ابزار دست نه تنها دولت های امپریالیستی است که ابزار دست سازمان های اطلاعاتی آن ها و از آن میان سازمان اطلاعات فرانسه است. به همین دلیل و بسیاری دلیل های ریز و درشت دیگر، آدم باید آسیب مغزی دیده باشد که در پی آن مزدوران امپریالیسم راه بیفتند و بپندارد که برادر مسعود که جایی در سوییس زندگی پر و پیمانی دارد و مانند موش مرده خودش را پنهان نموده تا از زیر پاسخ های بیشمار بخت برگشتگان در برود، سر صددام و ... و ... همگی را کلاه گذاشته و از آن ها در راه پیشبرد انقلاب سود می برد. او همان اندازه انقلابی است که رهبر کنونی جمهوری اسلامی!» 

در واکنش به نوشته یکی از هواداران این سازمان که از نوشتار: «چیزکی دیگر نیز به تاریخی ننگین افزوده شد: کیک پیروزی! » برانگیخته شده و گفته های آن دانشمند فرزانه را گواه می گیرد. («گوگل پلاس»، ب. الف. بزرگمهر ، ۲۴ اکتبر ۲۰۱۴) 

۴ ـ «... آن جوانک تشنه ی قدرت، همان به اصطلاح رهبر عقیدتی که اینک تشت رسوایی اش مدت هاست از بام افتاده، از وی چنان "پدر"ی آفرید که جاه طلبی هایش را آسوده تر زیر عبایش پنهان نماید: «پدر طالقانی»! در حالیکه، وی تنها «پدر» او و گروه ماجراجویش نبود. طالقانی ... برای بسیاری گروه ها و جوانان انقلابی آن هنگام، گرچه همگی کم و بیش خام و ناآزموده، نقشی پدرانه داشت.» 

«دمکراتی انقلابی که بختی برای کار پربار نیافت!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم مهر ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/09/blog-post_29.html 

۵ ـ «درحاشیه سالروز ١٩ فروردین!»، نوشتاری دریافت شده از اسماعیل هوشیار، ١٩ فروردین ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/04/blog-post_07.html

۱۳۹۷ فروردین ۳, جمعه

سال نو مبارک ...


نتیجه مذاکرات طولانی شما برای ما تنها مرگ به ارمغان می آورد

نمایش مضحکه تعیین مزد

ساعتها پشت دربهای بسته با هم بحث می کنند که چطور رقمی را اعلام کنند که باز یکسال دیگر در فقر و بدبختی و ناتوانی خانواده های ما کارگران را نگه دارند.

لحظه به لحظه نمایش را پوشش خبری می دهند تا ۴ صبح بیدار می مانند و جلسه پشت جلسه که ما تصور کنیم، اولا نمایندگان واقعی کارگران در حال چانه زنی با ابرکارفرمایان هستند و بعد بپذیریم دولت در این دعوا برای تعیین مزد، نقش میانجیگری مابین کارگران و کارفرمایان را بازی می کند؛ درصورتی که دولت نماینده ی ۸۰ درصد سرمایه گذاری ها در کشور و خودش ابرکارفرمای ایران است. نماینده ی کارفرمایان حاضر در جلسه که نمایندگی بیست درصد سرمایه گذاری در کشور را بعهده دارد، نوچه ی کارفرمای بزرگ (دولت) است. می ماند نمایندگان به اصطلاح کارگری که همگی منتخبین دولت هستند و بدون اجازه ی آن، حق ورود به جلسه شورای عالی کار را ندارند.

ما کارگران فعلا تا اجرای بند دوم ماده ۴۱ قانون کار نیاز به چانه زنی نداریم. باید طبق هزینه ی «سبد معیشت خانوار تعیین شده»، دستمزد سال بعد را بپردازند.

اصطلاح چانه زنی برای کشوری است که می خواهد بیشتر از حداقل هزینه سبد معیشت به کارگرانش بدهد نه اینجا که به قول آقای ظریفی آزاد (یکی از مدیران کل وزارت کار) در چند شب گذشته از صدا و سیما پخش شد، عنوان کردند که پایین ترین دستمزد را درسطح جهان داریم.

به یُمن رسانه ها و فضای مجازی دیگر نمی توانند کتمان کنند که پایین ترین سطح دستمزد را داریم. نمی توانند پنهان کنند که سهم دستمزد کارگر در قیمت تمام شده ی کالا کمتر از ۵ درصد است؛ درصورتی که در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری این سهم به ۷۰ درصد می رسد.

سالها نمایشی را برگزار کردید که با افزایش دستمزد کارگران، کارفرمایان درب های شرکتها را می بندند؛ اما دیدیم که با تعیین کمترین دستمزد هم، هر سال تعداد بیشتری از کارخانجات تعطیل شد. دستمزد ما کارگران بهانه بود. سالها عنوان کردید با افزایش دستمزد، تورم بالا می رود؛ اما باز شاهد بودیم که تورم بالا رفت و سفره های ما خالی تر شد.

دستمزد ما کارگران بهانه بود. اکنون با بالا رفتن اطلاعات عمومی درمی یابیم که سال ۵۸ به یُمن پیروزی انقلاب، دستمزد کارگران از ۶۳۰ تومان به ۱۷۰۱تومان تغییر کرد؛ یعنی بیش از ۱۰۰ درصد افزایش یافت؛ ولی نه درب کارخانه ای بسته شد و نه تورمی بالا رفت.

آقایانِ «شورای عالی کار» ۴۰ سال خوردید و چپاول کردید و فقر و تنگدستی و خودکشی و بیکاری و کلیه فروشی و کارتن خوابی و … را به خانه ها و زندگی کارگران هدیه کردید. چه فرزندان جوانی که جلوی چشمانمان پرپر شد از مریضی و سوتغذیه و آرزوهای برباد رفته و

چه شرمساری هایی که هر ماه با این سطح دستمزد در بین عزیزانمان کشیدیم. نسلی را نابود کردید و دست بردار نیستید. چطور خجالت نمی کشید که هزینه سبد خانوار را محاسبه می کنید و منتشر می کنید؟ سبدی که کمترین و حداقل ترین سبد برای زنده ماندن در این جهنمی است که درست کرده اید؛
باز می روید در اتاق های دربسته ساعت ها وقت می گذارید که از این حداقل مرگ هم بزنید و کمترش کنید؟! شرمتان باد! دیگر نمی توانید این چرخه را ادامه دهید. نمی گذاریم. تا حق خود نگیریم از پای نمی نشینیم.

پروین محمدی، نماینده ی پیشین کارگران «صنایع فلزی ایران» و عضو هیات مدیره ی «اتحادیه آزاد کارگران ایران»   ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۶

اتحادیه آزاد کارگران ایران    ۲۷ اسفند ۱۳۹۶  

Ettehad-e.com
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!