«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ آبان ۱, دوشنبه

نگرش و برخوردی کژ و کوله به چالش های افغانستان و جهان ـ بازانتشار

به بهانه ی پیشگفتار 

نوشتار سه صفحه ای «افغانستان، پانزده سال پس از اشغال شدن از سوی آمریکا»۱ در گاهنامه ی «نامه مردم» از آن هفته ی گذشته است که در زیر تنها به بررسی و نقد آنچه در صفحه ی نخست آن آمده، بسنده نموده و از کنار دیگر نادرستی ها و ناراستی های آن که در جایی به چرندبافی نیز کشیده می شود، گذشته ام. این نقد و بررسی، نه از آن روست که آن گاهنامه خود را نماینده و کانون حزبی می داند و می شناساند که در گذشته ای دورتر، نقشی روشنگرانه در بیداری ایرانیان داشته و از دید من، دیگر از چنین نقشی برخوردار نیست که بیش تر از سویه ی جُستار در میان نهاده شده و بویژه شیوه ی نگرش چیره بر نوشتار است؛ شیوه ی نگرشی که در بسیاری دیگر از گروه هایی که کلاه «چپ» بر سر دارند و زیر چنین پرچم و برنامی سخن می پراکنند و خودمی نمایانند نیز دیده می شود؛ گروه های ریز و درشت و رویهمرفته بی بو و خاصیتی که بگونه ای عمده در کشورهای باختر زمین لانه کرده و با دشواری ها و چالش هایی که توده های مردم ایران و پیرامون آن با آن ها دست و پنجه نرم می کنند، چندان سر و کار ندارند و بسته به نزدیکی یا دوری دیدگاه های شان از «سوسیالیسم دانشورانه»، کم و بیش از گوشه چشمی کژ و کوله و ناسازگار با واقعیت ها به جهان می نگرند.

در نوشتار یادشده، چنانچه داده های در میان نهاده شده و در برخی موردها پیش پا افتاده ی آن که چندان نقشی در نتیجه گیری ها ندارند را نادیده بگیریم، رگه هایی نیرومند از چنان نگرش کژ و کوله و برخوردی نادانشورانه، چشم را می آزارد؛ نگرش و برخوردی که حتا اگر از سرِ ناآگاهی نیز باشد ـ و بگمانم چنین نیست ـ بس دلپسند کشورهای امپریالیستی است و رویهمرفته در چارچوب سیاست های اهریمنی این کشورها از آن میان، در چنگ اندازی به سرزمین خلق ها و ملت های دیگر می گنجد.

***

نوشتار «نامه مردم» پس از یادآوری پانزدهمین سالگرد یورش «یانکی»ها۲ به افغانستان و «صرف میلیاردها دلار بابت هزینه ی آن‌ها از جیب مالیات‌دهندگان آمریکایی»۳ ، چنین پی گرفته می شود:
«نیروهای طالبان در عرض چند سال ـ با وجود صرف ۸۰۰ میلیارد دلار هزینه از سوی دولت آمریکا از سال ۲۰۰۲ ـ توانسته‌اند دوباره در افغانستان جان بگیرند. پیش از دخالت آمریکا در افغانستان موردهایی بسیار اندک‌شمار از رخدادهای تروریستی وجود داشت. اما پس از دخالت آمریکا در سال ۲۰۰۱ تا سالی که سپری شد، بالغ بر ۹ هزار حملهٔ تروریستی در افغانستان روی داده است ...»۴

بر کدام بنیاد دانشورانه و سازگار با واقعیت، آن یورش ها تروریستی خوانده شده اند؟ آیا یورش توده های مردم این یا آن کشور به نیروهای بیگانه ای چنگ انداخته به سرزمین شان و در این مورد، یورش مردم افغانستان به نیروهای تا بن دندان ساز و برگ یافته ی «یانکی»ها و مزدوران شان در کالبد نیروهای دولتی پوشالی و دست نشانده در آنجا را می توان یورشی تروریستی بشمار آورد؟!

آیا می توان بر بنیاد باورهای زمینی یا آسمانی توده های مردم یا در مورد سرزمین پاره تن ما ایرانیان: افغانستان، تنها به این شَوَند که آن یورش ها با همکاری، همدستی و حتا رهبری «طالبان» یا «داعش» انجام پذیرفته و می پذیرند، آن ها را تروریست نامید؟! 

آیا نوشتار «نامه مردم»، ناآگاهانه یا شاید از سرِ آگاهی، جُستاری کمابیش شناخته شده که دیگر چون گذشته از پیچیدگی چندانی برخوردار نیست را بیش از اندازه ساده نکرده و  «نیروهای طالبان» که در پی سیاست های ضدِ «جمهوری دمکراتیک افغانستان» از سوی امپریالیست های «یانکی» و همدستان انگلیسی شان پدید آمد و با سرمایه ی عربستان و پشتییانی همه سویه ی پاکستان جان گرفت و به نوین ترین جنگ ابزارهای ساخت کشورهای امپریالیستی ساز و برگ یافت را در رویارویی و ستیز با دست پروردگانش می بیند؟! این شیوه برخورد بیش از اندازه ساده نگرانه و گمان برانگیز که سر به کودنی می زند۵ بویژه از آنرو بیش تر شایان درنگ است که در هیچ جایی از نوشتار به دست نشاندگی و مزدوری آن نیروها اشاره نشده و تنها بر تروریست بودن شان پافشاری شده است!

نوشتار یادشده به خاستگاه بنیادین تروریسم که کمابیش در همه ی برونزدهای آن در جهان کنونی از کلان سرمایه داری امپریالیستی برهبری امپریالیست های «یانکی» ریشه می گیرد نیز نه تنها کوچک ترین اشاره ای نمی کند که در هیچ جای آن از نقش تبهکارانه ی سرمایه داری بگونه ای دربرگیرنده و سرمایه داری امپریالیستی بگونه ای ویژه از آن میان در چارچوب جُستارِ نوشتار، سخنی به میان نیامده است! بجای آن، جابجا و همراه با گزافه گویی درباره ی نیرو و نفوذ طالبان در افغانستان و آنچه با نادرستی و کاربرد سفسطه، «رخدادهای تروریستی» می نامد، سخن می راند؛ بی آنکه کم ترین نگاهی به چرایی و چند و چون گسترش پدیده ای که در ماهیت خویش، پایداری توده های مردم آن کشور در برابر چنگ اندازی امپریالیست ها به سرزمین شان را نشان می دهد، داشته باشد. همه ی این ها در کنار یکدیگر، افزون بر نادرستی های ریشه گرفته از شناختی نابسنده و در جاهایی کژ و کوله از ماهیت رویدادها و پدیده ها، نشانه های شایان درنگِ ناراستی را نیز دربردارد.

ماهیت سیاست امپریالیست ها برهبری «یانکی»ها در افغانستان، بویژه در زمینه ی سیاست های راهبردی (تاکتیکی)، نزدیکی و همسویی بسیاری با ماهیت آنچه در کشورمان تاکنون رخ داده، دارد. شناخت این ماهیت و چند و چون آن، برای دریافت ژرف تر از پدیده هایی که گاه برونزدهایی گول زننده از خود به نمایش می نهند و نلغزیدن بر پوسته ی پدیده ها از برجستگی ویژه ای در شیوه ی نگرش و چگونگی برخورد بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» به چالش های سیاسی و اجتماعی افغانستان، ایران و سایر کشورهای منطقه برخوردار است. برای آنکه جُستار، تنها در چارچوبی نظریه پردازانه به میان نیامده و ترازی برای سنجش در دست باشد، بخشی از یکی از نوشتارهایم در این باره را بازمی گویم:
«حاکمیت پلید و نابخردِ کشورمان را در برابر دو گزینه نهاده اند که هر دوی آن ها، هر کدام به شکلی، نه تنها هیچ بُردی برای این حاکمیت و مردم ایران دربرندارد که از هم پاشیدگی سرزمین ایران فرجامین پیامد آن خواهد بود؛ آن دو گزینه که شانه به شانه یکدیگر ساییده و در ستیزی بی فرجام، کارِ نابودی ایران زمین را به سود بهره کشان فرمانروا بر جهانِ سرمایه به پیش می برند در کلی ترین حالت خود، بدینگونه اند:
از سویی، واپسگرایی بیش تر و پرداختن به جُستارهای حاشیه ای چون «حجاب» و «بدحجابی» که نه تنها هیچگونه هماوندی با دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی جانفرسای گریبانگیر مردم ایران ندارد که نشانه ای از نداشتن هیچ برنامه ی روشن و چشم انداز امیدبخش برای برونرفت از بن بست کنونی است و بر هرج و مرج و بدتر شدن اوضاع نابسامان کنونی می افزاید؛ و
از سوی دیگر، گردن نهادن بازهم بیش تر در برابر برنامه ها و سیاست های سرمایه داری امپریالیستی در کشورمان که بیکاری بیش تر و تنگدستی گسترده تر و خانمانسوزتر مردم، افزایش شکاف طبقاتی و از همه مهم تر گسستن پیوندهای اقتصادی ـ اجتماعی خلق های کشور را به دلیل نیرو گرفتن و گردنکشی هرچه بیش تر بورژوازی بومی در پی خواهد داشت.»۶

ماهیت آنچه پس از فروپاشی «جمهوری دمکراتیک افغانستان» در آن کشور رخ داد و به چنگ اندازی امپریالیست ها بر بخشی از سرزمین آریانا انجامید با آنکه جداگانگی های چندی در پدیده ها و چگونگی برونزدهای آن با پدیده های سیاسی و اجتماعی کشورمان از خود به نمایش می نهد از همانندی بسیاری با ماهیت آنچه بویژه پس از پایمال شدن اصل ۴۴ قانون اساسی و قراردادهای ننگین و همچنان در بخشی پوشیده ی نامور به «هسته ای» تاکنون رخ داده، برخوردار است.

جداگانگی تراز فرگشت اجتماعی ـ اقتصادی در ایران و افغانستان با آنکه مُهر و نشان خود را در سیاست های راهبردی امپریالیست ها برهبری «یانکی» ها در اینجا و آنجا برجای می نهند، نمی توانند دگرسانی چندانی در همسانی و همسویی ماهیت آن سیاست های اهریمنی از آن میان، آفرینش دوگانه ی نامور به «بد و بدتر» در هر دو کشور پدید آورند.

دو گزینه ی یادشده در بالا با چشم پوشی هایی در برخی زمینه ها که ریشه در جداگانگی تراز فرگشت اجتماعی ـ اقتصادی و تا اندازه ای تاریخی ایران و افغانستان دارد۷ ، در هر دو کشور دیده می شود:
اگر در آنجا با دولت های تبهکار و دست نشاندگان خیانتکاری چون حامد کرزای و اشرف غنی سرو کار داشته و داریم، در اینجا با نمونه هایی تبهکار و ایران بربادده، چون «اُم الفساد والمفسدین» اکبر نوقی بهرمانی و شاگرد پفیوز امنیتی اش: «آخوند ریش حنایی آی کیو» و دولتی نامور به «زهدان اجاره ای» سر و کار داشته و همچنان داریم. اگر در آنجا با «طالبان» و «القاعده» و «حزب اسلامی حکمتیار»۸ و گروه های ریز و درشت اسلام پیشه ی دیگری چون «داعش» که کمابیش همه ی آن ها سر در آخور امپریالیست ها دارند و سرراست یا ناسرراست از آن ها مزد می گیرند، روبروییم، در اینجا با تبهکاری بیشرم، دروغگو و لافزن، چون «سلطان علی گدای پیشینِ» هم اکنون +۹۵ میلیارد دلاری در بالای هرمی پوشالی و لرزان به نام «پلاسکوی رژیم» و گروه های دزدِ فرومایه ای با نام هایی آذین یافته به «اصولگرا»، «اصلاح طلب»، «اصولگرای اصلاح طلب» و به تازگی «اصولگرای اصلاح طلب معتدله» یا همانا «خوش جُسان دَم خزینه نشین خیمه و خرگاه رهبری» روبروییم که برای هیچ چیز به اندازه ی یک تار موی بیرون افتاده ی زنان ایران، دلواپس نمی شوند و به همان اندازه ی تمرگیدگان در «دولت زهدان اجاره ای» با «شیطان بزرگ پیشین» و «سوسن خانم» سیاه سوخته ای که اینک به کالبد دایناسوری خوش اشتها و گوشتخوار درآمده، سَر و سِر دارند و برای قراردادهای آشکار و پنهانی نان و آبدار، پولشویی و همکاری های "نیک" دیگر با امپریالیست ها دُم تکان می دهند؛ سر و دست می شکنند و نمازهای «قربة إلی الله» می خوانند.  

به این ترتیب، دیگر باید روشن باشد چرا «... پیش از دخالت آمریکا در افغانستان موردهایی بسیار اندک‌شمار از رخدادهای تروریستی وجود داشت. اما پس از دخالت آمریکا در سال ۲۰۰۱ تا سالی که سپری شد، بالغ بر ۹ هزار حملهٔ تروریستی در افغانستان روی داده است.» چنین پدیده ای به آرش باریک آن، گوشه ای برجسته از سیاست امپریالیستی در افغانستان را به نمایش می نهد که نخستین آماج آن، مغزشویی و زدودن خرد و اندیشه ی توده های مردم ایالات متحد و جهان برای نگهداری و حتا افزایش نیروهای نظامی «یانکی» و شماری از نیروهای نظامی دیگر کشورهای امپریالیستی در کشور به خاک و خون کشیده ی افغانستان برای دستیابی به آماج های آینده است؛ گرچه، این تنها نمونه از آنچه در آن کشور رخ داده، نیست. به عنوان نمونه ای دیگر از آغاز چنگ اندازی امپریالیست ها بر آن کشور تاکنون، کشت خشخاش و دیگر گیاهان روانگردان به همان نسبت و شاید بیش تر افزوده شده که نوشتار نامه مردم به آن اشاره ای اینچنین نارسا و یکسویه نموده است:
«مردم افغانستان با مشاهدهٔ فساد لگام‌گسیخته و فرقه‌گرایی سران حکومت دچار سرخوردگی شدیدی شده‌‌اند. هنگامی‌که طالبان قدرت را در دست گرفت، کشتِ خشخاش و تجارت تریاک را به‌طور چشمگیری کاهش داد. در حقیقت دولت طالبان کشت خشخاش را در سال ۲۰۰۰، یک سال پیش از یورش ایالات‌متحده به افغانستان، منع کرده بود. یورش ایالات‌متحده بر نقض این قانون صحه گذاشته است. اکنون تجارت مواد روان‌گردان غیرقانونی رونق یافته و طالبان با بهره‌گیری از سهم پردرآمدش از آن، هزینه‌های نبردهای خود را تأمین می‌کند و پیکارجویان و سیاست‌مداران نیز سهم خود را برای نگه‌داری شبه‌نظامیان خصوصی به‌کار می‌گیرند و درآمد باقیمانده را در گریزگاه‌های دوبی و مکان‌های امن دیگر در نمک می‌خوابانند.»۹ این همان بلای رویهمرفته شناخته شده ای است که سیاستمداران «یانکی» از سال ها پیش در برخی از کشورهای امریکای لاتین بکار بسته و همچنان بکار می بندند؛ بلایی که هم اقتصاد ملی آن کشورها را به نابودی کشانده و به سوی کشت گیاهان روانگردان کانون داده، هم جنبش های چپ در برخی از آن کشورها را به داد و ستد همین گیاهان و پیوند با قاچاقچیان مواد روانگردان آلوده و زمینه ای برای محکوم نمودن شان در چشم جهانیان و دادگاه های «یانکی» ها فراهم کرده و هم خود از سودهای سرسام آور اقتصادی و سیاسی آن بهره مند شده و می شوند.۱۰ نوشتار «نامه مردم» به این سویه ی برجسته از واقعیت و روندی که هنوز در بسیاری جاها رد و نشان آن برجاست، اشاره نمی کند و تنها به این بسنده نموده که «یورش ایالات‌متحده بر نقض این قانون [قانون جلوگیری از کشت خشخاش از سوی «طالبان»، پیش از یورش «یانکی»ها به افغانستان] صحه گذاشته است ...» در حالیکه بی هیچ گمان و گفتگو، در افغانستان نیز چون برخی کشورهای آمریکای لاتین، سرِ نخ این داد و ستد پلید و خانمان بربادده در دست خود «یانکی»هاست و روشن است که کار، بی هستی سپاه اهریمن که به دریافت مزدی بس کم تر در سنجش با خداوندانِ سرمایه خشنود و «راضی به رضای الله» است، پیش نمی رود؛ تنها همین بس که سرِ نخ را در دست داشته باشی و کار پرسود و نان و آبدار را خوب رهبری کنی؛ سایر کارهای ریز و درشت را آن ها به انجام خواهند رساند.

در جای دیگری از نوشتارِ، پس از صغرا و کبرا چیدنِ «امروز، تنها حضورِ نظامی آمریکا در افغانستان از تصرف شهرهای اصلی کشور به‌وسیله طالبان مانع می‌شود. در حدود ده هزار نفر از نیروهای آمریکایی، همراه با پنج هزار تن از سربازان کشورهای عضو ناتو همچنان در افغانستان حضور دارند ...»۱۱ ، چنین آمده است:
«... پس‌راندنِ طالبان از ولایت قندوز بسیار مهم بود.»۱۲ که در گونه ی خود شاهکاری بی همتا از شیوه ی نگرش و برخوردی کژ و کوله به چالش های افغانستان و جهان را به نمایش می نهد. شیوه برخوردی، همچنین گمان برانگیز که در اینجا بویژه نمی توان آن را از سر نادانی یا کودنی انگاشت و نشانه های نیرومند قلم بمزدی و مزدوری بسود کشورهای امپریالیستی را دربردارد. در این باره، گزارش نه چندان راست و درست «بی بی سی» در آغاز امسال که ناچار به واگویی بخشی کوچک از واقعیت تلخ رخ داده در آن شهر شده بود تا بتواند واقعیت بزرگ ترِ را پنهان نماید، شایان درنگ است:
«ژنرال جان نیکولسون، فرمانده جدید نیروهای آمریکایی و ناتو در افغانستان در سفری به قندوز از حمله هواپیماهای آمریکایی به یک شفاخانه در این شهر در سال گذشته، عذرخواهی کرده است.

در ماه اکتبر سال گذشته یک هواپیمای AC-۱۳۰ آمریکایی در جریان بمباران مواضع طالبان، به سوی شفاخانه مربوط به پزشکان بدون مرز در شهر قندوز شلیک کرد که در آن ۴۲ غیرنظامی کشته شدند.

ژنرال نیکولسون امروز در قندوز با اعضای خانواده‌های قربانیان این حادثه دیدار کرد و گفت:
”به عنوان فرمانده، می‌خواستم شخصاً به قندوز بیایم و از خانواده‌های قربانیان و مردم قندوز عذرخواهی کنم. من خود را در غم شما شریک می‌دانم و فروتنانه درخواست بخشش دارم.

نظامیان آمریکا بعد از انجام تحقیقات در خصوص حمله به این شفاخانه گفتند حمله نیروهای آمریکایی به شفاخانه در قندوز خطای انسانی“ بوده است و ۱۲ نظامی را در ارتباط به این حمله تنبیه کردند.

مسوولان شفاخانه پزشکان بدون مرز در مورد اینکه این حمله اشتباه انسانی بوده، ابراز تردید کرده‌اند.»۱۳

در هماوندی با همین رویدادهای تلخ و گزنده که تنها یورش به بیمارستان قندوز نبود و دستِکم یکبار (و شاید بیش تر!) یورش هوایی به توده های مردم پرخاشگر گردآمده در خیابان های آنجا را نیز دربرمی گرفت، در اشاره ای گذرا به نکته های گزارش یادشده از «بی بی سی» از آن میان، نوشتم:
«الف. همانگونه که مسوولان بیمارسان «پزشکان بدون مرز»، برای چندمین بار  یادآور شده اند ... در آن یورش ناجوانمردانه، هیچگونه ”اشتباه انسانی“ در کار نبوده و بسیار دانسته و آگاهانه انجام شده است؛
ب. تارنگاشت حرامزاده ی ”بی بی سی“، یورش ناجوانمردانه ی هوایی به پرخاش توده های مردم در قندوز و بمباران آنجا را ”بمباران مواضع طالبان“ جا می زند؛ بدرستی روشن نیست که ”طالبان“ در آنجا چه اندازه نقش داشته است. از دید من، این نقش به اندازه ی خزیدن زیر پوست پرخاش توده های مردم بیش نبوده و بیگمان با هماهنگی ”یانکی“ها انجام پذیرفته است؛
پ. آنچه در گزارش آبزیرکاهانه ی ”بی بی سی“ درباره ی ”بزرگترین موفقیت نظامی“ طالبان در چنگ اندازی چند روزه به شهر قندوز آمده، بزرگنمایی نقش این جریان مزدور امپریالیست های ”یانکی“ در منطقه برای کژدیسه نمودن خِرَد و اندیشه ی خواننده بیش نیست؛ و
ت. تارنگاشت حرامزاده، دانسته و آگاهانه، همکاری شانه به شانه ی مزدوران افغانی که در گزارش از آن ها با نام ”نیروهای امنیتی افغانستان“ یاد شده با نیروهای چنگ انداز ”یانکی“ به کشوری که مردمانش پاره تن ما ایرانیان هستند را نادیده گرفته و سرکوب مردم پرخاشگر را با این نیروها هماوند نموده است!»۱۴

با آنچه در بالا آمد، باید از میرزابنویسِ بگمان نیرومند قلم بمزدِ «نامه مردم» پرسید:
حتا با بدیده گرفتن و پذیرش نقش گزافه گویانه ی «طالبان» در قندوز که دانسته و آگاهانه از سوی رسانه های امپریالیستی ـ سیهونیستی بزرگ تر از آنچه بود و هست، نشان داده می شود، «پس‌راندنِ طالبان از ولایت قندوز» برای چه کسانی و کدام نیروها، «بسیار مهم بود»؟ و نقش تو و گاهنامه ات که همچنان برنام «ارگان مرکزی حزب توده ایران» را یدک می کشد و آبرویی برای آن نام تاریخی برجای نگذاشته اید، در این میان چیست؟ پشتیبانی آبزیرکاهانه از سیاست های امپریالیستی به بهانه ی «طالبان» و «داعش» و ...؟! آیا برای تو و گاهنامه ات، هنوز پس از سال ها روشن نیست که چنین نیروهای سیاهکاری، دست پروردگان کشورهای امپریالیستی هستند و سرراست یا ناسرراست از آن میان با همکاری و دستیاری کشورهایی چون ترکیه، عربستان زیر چکمه ی خاندان سعودی و شیخک های پیرامون شاخاب پارس و حتا در موردهایی که شمارشان کم نیز نیست با همدستی رژیم تبهکار فرمانروا بر ایران از پشتیبانی همه سویه ی خداوندان خود برخوردار شده و می شوند؟! در این باره، پیش تر نوشته بودم:
«سویه ی غم انگیز دیگری از تندروی های پر و بال داده شده از سوی امپریالیست ها در منطقه که اینک و در آینده، بیش از پیش در مورد کشور ما نیز بکار گرفته خواهد شد ... بهره برداری بس گسترده ای است که ”ششلول بندهای دمکرات جامعه ی جهانی“ با نشانه گرفتن آنچه ”تندروها“، ”تروریست ها“ یا مانند آن ها می نامند و خود در زمینه چینی پیدایش چنین پدیده ای نقشی بنیادین داشته و دارند، کرده و می کنند. آن ها پس از چنگ اندازی در پاره تن جداشده از ایران دوره ی قاجار: کشور افغانستان و چیره شدن بر آن، هر نیرویی که در برابر آن ها ایستادگی نمود را با انگ هایی چون ”تروریست“، ”طالبان“، ”القاعده“، ”بنیادگرای اسلامی“ و ”تندرو“ با آسودگی بیش تر و بی دردسرتری از سر راه برداشتند؛ زیرا پیش از آن به یاری تبلیغات رسانه ای سهمگین خود، افکار عمومی را برای چنین کاری آماده نموده بودند؛ ولی آیا همه ی کسانی که در آن کشور در برابر نیروهای چنگ انداز به سرزمین شان، پایمردی و ایستادگی کردند و جان باختند، تروریست یا ”طالبان“، تندرو یا ”بنیادگرا“ بودند؟! بیگمان چنین نبوده و نیست.»۱۵ 

در جایی دیگری از نوشتار «نامه مردم» که در آن نمودهایی از شیوه ی دلسوزی خاله زنک ها نیز چشم را می آزارد، چنین آمده است:
«ایالات‌متحده، تنها در تلاش برای بازسازی افغانستان مبلغ ۱۱۳ میلیارد دلار هزینه کرده است. اما در قبال این هزینه‌کرد، هیچ دستاورد ارزشمندی برای ارائه وجود ندارد. حجم عظیمی از پول‌های اختصاص داده شده برای راه‌اندازی طرح‌های بازسازی در منطقه‌های شهری، سر از جیب سیاستمداران و جنگ‌سالاران در آورده است. بسیاری از این طرح‌ها هرگز تکمیل نشدند. هفتاد درصد مردم افغانستان که در منطقه‌های روستایی زندگی می‌کنند درعمل نادیده گرفته شده‌اند. چنین وضعی، ناخشنودیِ روستاییان را برانگیخته و درنتیجه، آنان به یاری طالبان شتافته‌اند ...»۱۶

باز هم باید پرسید:
از کدام بازسازی سخن در میان است؟ آیا میرزابنویس قلم بمزد، چشم «بازسازی افغانستان» و «دستاورد ارزشمند» از «یانکی»ها داشته و دارد؟! آیا نمی داند که برخلاف آنچه نوشته، بسیاری از هزینه های نظامی یانکی ها در آنجا نیز از جیب مردم تنگدست افغانستان پرداخت می شود؟! انگاریم که چنان دستاوردهایی نیز در میان بود! آیا اینکه بنویسیم، مردم افغانستان (درصد آن بخورد به مغز انباشته از خاک اَرّه ی میرزابنویس!) به شَوَند تکمیل نشدن آن طرح ها (براستی کدام طرح ها؟!) ناخشنود شده و به یاری طالبان شتافته اند، افزون بر آبکی بودن سخن از منطقی نادرست و واژگون برخوردار نیست؟

آیا بهتر نیست، همانگونه که بالاتر و برگرفته از یکی نوشتارهای پیشینم یادآور شده ام، بگوییم و بنویسیم:
به شَوَند ناخشنودی مردم افغانستان (روستایی یا غیرروستایی!) از چنگ اندازی کشورشان از سوی «یانکی»ها و ماندگاری شان در آنجا برخلاف همه ی پیمان ها و قول و قرارهای نخستین، «طالبان» هر جا که بتواند، زیر پوست پرخاش های فراگیر توده های مردم می رود و بهانه برای سرکوب بیش تر «یانکی»ها فراهم می آورد؟ و آیا برای میرزابنویس بیمایه و همکارانی چون وی که ایرانی تبارانی شهروند انگلیس و آلمان و شاید جاهای دیگر اروپای باختری یا «ایالات متحد» هستند، مانش میهن و میهن دوستی یا میهن پرستی از رنگ و بویی برخوردار است؟

نوشتار «نامه مردم» در پی می افزاید:
«... بالغ بر دو هزار نفر از آمریکاییان جان خود را در این جنگ از دست داده‌اند و ده‌ها هزار تن از مردم افغانستان در زمان حمله آمریکا و پس از آن جان باخته‌اند. روی‌هم‌رفته، بر پایه بیشتر برآوردها، بیش از سیصدهزار افغانی از زمان حمله نظامی ایالات‌متحده و بازآمدن گروه‌های پیکارجو و فزونی جنایت‌ها، کشته شده‌اند. پس از آنکه دولت اوباما "جنگ پهبادها" را برای زدن هدف‌های نظامی به‌کار گرفت، افغانستان اکنون در دنیا "بمباران‌شده‌ترین کشور با پهبادها" شده است. حمله‌های هواپیماهای بدون سرنشین به آسیب‌های جنبی انسانی سنگینی انجامیده‌اند که غیرنظامیان افغانی قربانیان اصلی آن‌ها هستند»۱۷ آیا با اینچنین سرهمبندی واژه ها در کنار یکدیگر که در جاهای دیگر نوشتار نیز چشم را می آزارد، یورش نظامی «یانکی» ها و دیگر کشورهای امپریالیستی را همتراز و هم ارزِ یورش به گفته ی میرزابنویس: «گروه های پیکارجو» ننهاده که بخش سترگی از آن ها، بی هیچ گمان و گفتگو، دربرگیرنده ی همان هفتاد درصد روستاییان کشور برادر ماست و برای آزادی سرزمین شان از یوغ بردگی می رزمند؟! آیا چنین برخوردِ ناسزاواری، خواه ناخواه، آمیختن دوغ و دوشاب با یکدیگر نیست؟ و آماج سخن از کاربرد «آسیب های جنبی» چیست؟ آیا شماری از همان برآوردها که از سوی نیروهای راستکردارتر انجام پذیرفته و چندین بار نیز تاکنون رسانه ای شده، نشان نمی دهد که شمار کشته شدگان آنچه میرزابنویس آنچنان از آن یاد نموده، در برخی موردها از شمار کشته شدگان نظامی بیش تر بوده است؟ بنابراین، چرا «آسیب های جنبی»؟! و آیا همین آمارها که بگونه ای کمرنگ در نوشتار «نامه مردم» نیز بازتاب یافته، گواه آن نیست که پهبادها، کمابیش هر گروهی گردآمده از مردم در آنجا را از آن میان، مراسم گوناگونی که هیچگونه هماوندی با «داعش» یا «طالبان» نداشته اند، بمباران نموده اند؟ آیا الله بختکی است که نوشتار یاد شده و شمار بسیاری از نوشتارهای درج شده در «نامه مردم»، همان گویش، زبانزدها و واژه هایی را طوطی وار بکار می برد که رسانه های امپریالیستی بکار می گیرند؟

آیا به خبرها و گزارش هایی خو نگرفته اید و حتا از آن خرسند نمی شوید که به عنوان نمونه می گوید:
«وزارت دفاع آمریکا [بخوان: وزارت جنگ یانکی ها] می گوید بمب‌افکن‌های ب۲ آمریکا غروب چهارشنبه، چند نقطه که مواضع داعش در لیبی بوده را بمباران کرده اند.
...
هنوز ارزیابی مقام های وزارت دفاع آمریکا و ائتلاف بین المللی علیه داعش به رهبری ایالات متحده پایان نگرفته اما گفته می شود حدود نود عضو داعش در این حملات کشته شده اند.»۱۸

گویی «وزارت جنگ یانکی ها» در جایگاه «اداره ریشه کنی مالاریا»، شماری پشه را نابود کرده است! جز این است که بخشی بزرگ از نیروهای گرویده به «داعش» را نوجوانان و جوانان درگیر میان دو قطب فرهنگی در کشورهای اروپای باختری دربرمی گیرد؟ جوانانی که هم در خانه زیر فشار آداب و رسم های کهنه و گاه واپسگرای ناسازگار با پیرامون شان و هم بویژه در اجتماع کشورهایی که در آن رُسته اند و در بیش تر موردها به کارهایی پست تن داده و روزانه کوچک شمرده یا ریشخند شده اند، راهی برای برونرفت از منگنه ای که در میان آن خرد می شوند، جسته و می جویند. آیا در همین زمینه، کم کاری و ناکارآمدی حزب های کمونیست اروپایی که بیش از آنکه کمونیست باشند، سوسیال دمکرات هایی لانه کرده در کالبد حزب کمونیست اند، چشمگیر نیست؟ مگر چشمی جز این باید داشت که در نبود گزینه ای پیشرو، توده های مردم بسوی بسوی گزینه هایی دیگر کشیده می شوند؟ شکست تلخ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ایران با همه ی بزرگی و دامنه ی آن، خود نمودار و گواه خوبی در این زمینه است.

به این ترتیب، آیا کامیابی سیاست اهریمنی «یانکی» ها در گرانبار نمودن دوگانه ی «بد و بدتر» به ایران و افغانستان و شاید کشورهای دیگر منطقه را می توان تنها و تنها به پای خودشان نوشت؟ یا آنکه سستی و ناکارآمدی نیروهای چپ در ندیدن و برخورد نکردن روشنگرانه، بجا و بهنگام به چنین سیاست هایی، بجای جنبیدن، سازمان دادن و ایستادگی در برابر آن ها، نقش تفسیرگر اوضاع را بر دوش گرفتن و از آن بدتر، تفسیرهایی چنین آبکی و گولزنک بیرون دادن، در آن کامیابی ها نقشی کارساز داشته اند؟ پرسشی که پاسخ به آن، افزون بر دانش و بینش بسنده و همه سویه نگر، نیازمند جوانمردی و راستکرداری نیز هست. کلاه خودتان را داور کنید!۱۹

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ بهمن ماه ۱۳۹۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2017/02/blog-post.html

برجسته نمایی های متن و افزوده های درون [ ] در همه جا از آنِ من است. دانسته از ویرایش و پارسی نویسی متن های برگرفته خودداری ورزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «نامه مردم»، شماره ی ۱۰۱۷، چهارم بهمن ماه ۱۳۹۵

۲ ـ نوشتار از آن کشور که «ایالات متحد» نام دارد با نام نادرست «آمریکا» که نام «بزرگ خشکیِ» نیمکره ی باختری است، یاد می کند!

۳ ـ «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۱۷، ۴ بهمن ماه ۱۳۹۵

۴ ـ همانجا

۵ ـ چنانچه براستی از روی ساده انگاری یا کودنی باشد؟

۶ ـ برگرفته از نوشتار «تا دیر نشده باید حاکمیت پلید جمهوری اسلامی را سرنگون نمود!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

۷ ـ برای بیرون نرفتن از چارچوب و آماج این نوشتار و تاب برنداشتن آن، ناچارم از بررسی و حتا اشاره به آن جداگانگی ها در اینجا خودداری ورزم.

۸ ـ برگرفته از «نامه مردم»، شماره ی ۱۰۱۷، چهارم بهمن ماه ۱۳۹۵

۹ ـ همانجا

۱۰ ـ در این زمینه به عنوان نمونه ای تا اندازه ای آشکار شده که پیوند نزدیکی با قاچاق جنگ ابزار نیز دارد و همین پیوند، بستر درخوری برای آلوده نمودن برخی از نیروهای چپ و بیش تر «چپ روِ» ساز و برگ یافته به جنگ ابزار در آن منطقه از جهان بوده و شاید همچنان هست، چنانچه همه ی تبهکاری های انجام یافته از سوی ماچه سگ تبهکاری به نام «هیلاری کلیننون» رسانه ای شود، واقعیت های هنوز پشت پرده ای که هماوندی باریک میان کمابیش همه ی گونه های قاچاق از فرآورده های گیاهان روانگردان و جنگ ابزار گرفته تا قاچاق آدمیان و از آن میان، روسپیان با سامانه ی اهریمنی سرمایه داری امپریالیستی را از پرده برون خواهد افکند. از دید من، بسیار ریشخندآمیز بود که در گزینش نمایشی «شغال و سگ زرد» در ریاست جمهوری برگزیده ی «یانکی»ها (و نه براستی توده های مردم آن کشور!)، جُستار ای ـ میل های فراقانونی آن ماچه سگ بگونه ای از پیش برنامه ریزی شده به میان آمد تا درست دو یا سه روز پیش از رای گیری با اعلام اینکه کاری فراقانونی انجام نپذیرفته، گناهی در کار نبوده و کون آن ماچه سگ پاکِ پاک است، بخش بزرگی از آرای سرگردان را بسود وی برای برکشیدنش به جایگاه ریاست جمهوری بکار گیرند؛ ولی کوچک ترین سخنی از تبهکاری های بزرگ وی در زمینه ی قاچاق جنگ ابزار و بگمان بسیار نیرومند فرآورده های روانگردان به میان نیامد!

۱۱ ـ برگرفته از «نامه مردم»، شماره ی ۱۰۱۷، چهارم بهمن ماه ۱۳۹۵

۱۲ ـ همانجا

۱۳ ـ  برگرفته از گزارش «فرمانده ناتو در افغانستان: فروتنانه به خاطر حمله قندوز پوزش می‌خواهم»، سوم فروردین ماه ۱۳۹۵، «بی بی سی»

۱۴ ـ برگرفته از یادداشت «از هر سو کشته شود به سود خداوندان بزرگ سرمایه است!»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم فروردین ماه ۱۳۹۵

۱۵ ـ برگرفته از نوشتار «نام رمزی امپریالیستی و بهانه ای برای سرکوب توده های مردم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۹ فروردین ماه ۱۳۹۴

۱۶ ـ برگرفته از «نامه مردم»، شماره ی ۱۰۱۷، چهارم بهمن ماه ۱۳۹۵

۱۷ ـ همانجا

۱۸ ـ برگرفته از گزارش «بمب افکن های آمریکا مواضع داعش در لیبی را بمباران کردند»، ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵  تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»

۱۹ ـ «نخود آش» با ناخرسندی، زیر گوشم چنین زمزمه می کند:
الاغ که کلاه نداره، اینجور محترمانه نوشته ای. بنویس: پالان شان را قاضی کنند! مگر آن کُرّه خرِ «قورباغه، قورباغه است» یادت رفته چه ..ی از آب درآمد؟! اینا هم از همان قماشند ...
  
پی افزوده

«چندی پیش در یک گپ و گفتِ نوشتاری در «گوگل پلاس» در پاسخ بانویی که از آغاز جنگ، میان ایران و عربستان نگران شده بود از آن میان نوشتم:
«بیش از نگرانی درباره ی جنگ میان ایران و عربستان که تاکنون «جنگ زرگری» بوده ... باید نگران گونه ای از آن باشیم که در افغانستان پیش آمده و نمونه ی روشن (کارکتریستیک) و بس ناگوار آن را در قندوز افغانستان گواه بودیم ... اگر کوتاه و فشرده بگویم:
همکاری نیروهای سرکوبگر درون به همراه نیروهای امپریالیستی و نخست و پیش از همه: «یانکی» ها در سرکوب آنچه «تروریست»، «تندرو» و مانند آن ها نامیده می شوند و بخش سترگی از آن، مردمی نادان نگاه داشته شده با پریشانگویی های مذهبی اند؛ "تروریست" ها و "تندرو"هایی که فرماندهی شان نیز در روندی گام بگام در دست اسلام پیشگانی چون «طالبان» و مانند آن ها که سرراست یا ناسرراست، مزدور همان کشورهای امپریالیستی هستند، قرار می گیرد یا از پیش برنامه ریزی شده است. نمونه های روشنی از آن را بجز افغانستان، در سایر کشورهای درگیر و هستی از دست داده، بویژه لیبی نیز گواهیم؛ سناریویی با کاربرد فراوان در همه ی کشورهای وامانده ی مسلمان نشین.

از دید من، این نکته بویژه برای آن گروه از روشنفکرانی که به اختلاف های درون و پیرامون حاکمیت، میان واپسگرایان و تاریک اندیشان خشکه مقدس از یکسو و نیروهای با صورتک لیبرال دمکراسی از سوی دیگر، سیاه سپید نگریسته و به سود این یک موضع می گیرند، شایان درنگ بیش تری است. با سرکوب کامل انقلاب بهمن در ایران و سرفصل دستبرد رهبر بیش از اندازه فرزانه ی نظام در اصل ۴۴، شرایطی نوین در سنجش با گذشته در میهن مان پدید آمد که نیروهای امپریالیستی و مزدوران شان با دست بازتر و گسترده تری سیاست های اهریمنی شان را به پیش برند که پیامد آن تاکنون شانه به شانه فرسودن دو نیروی یادشده و از آن برجسته تر به باد دادن توانایی های اقتصادی ـ اجتماعی و نظامی کشور در برابر «گرگ» های گرسنه و هار سرمایه داری جهانی است. در این باره است که همه ی ما با دامنه ی گسترده ای از باورها و پندارهای اجتماعی، زمینی یا آسمانی ... ولی رویهمرفته همسو در پاسداری از سرزمین و فرهنگ پربار، گرچه آلوده به تبهکاری های بیمانند تاریخی سی و هفت ساله که در برابر بیش از هفت هزار سال پیشینه، چیزی بشمار نمی آید، باید هشیارتر باشیم؛ اگر واپسگرایان و تاریک اندیشان از دیدگاه تاریخی از هیچ افقی برخوردار نیستند و دربرگیرنده ی لایه های میرنده ی اجتماعی اند، نیروهای با صورتک لیبرال دمکراسی از پشتوانه ی سرراست کشورهای امپریالیستی برخوردارند و از دید من، برخلاف پندارهای ساده انگارانه ی بخشی از روشنفکران وابسته به لایه های میانگین به بالای اجتماعی، درست همین نیروها هستند که از آمادگی پدید آوردن شرایطی چون افغانستان و نمونه ی چشمگیر آن در قندوز برخوردارند و این نکته، بویژه برای آن گروه که به سیاه سپید نگریستن به همه چیز و از آن میان، جُستارها و روندهای پیچیده ی اجتماعی و سیاسی خو گرفته اند، نباید به آرش پشتیبانی از واپسگرایان و تاریک اندیشان خشکه مقدس نگریسته شود! باید در پی راهی برای گشودن افق بود و این راه از دید من، جز با سمتگیری سوسیالیستی و سازماندهی به رهبری طبقه کارگر ایران شدنی نیست؛ شوربختانه، همه ی دیگر راه ها به بن بست انجامیده و بازهم خواهد انجامید و ایران را به فروپاشی خواهد کشاند.»

برگرفته از گفتگویی در «گوگل پلاس» به تاریخ  ۲۷ ژانویه ۲۰۱۶ و درج شده در نوشتار «آیا ایران به کشوری نیمه مستعمره و ”تحت الحمایه“، دگردیسه نشده است؟»، ب. الف. بزرگمهر      نهم اسپند ماه ۱۳۹۴

«به یاد داشته باشیم که سرانجام کار ایران در شرایط پیگیری هستی رژیم تبهکار اسلام پیشگان، در بهترین گزینه ی پیشِ رو، رژیمی دست نشانده و نوکرپیشه، چون رژیم کنونی افغانستان خواهد بود و کار تا به آنجا پیش خواهد رفت که چون نمونه ی آنچه در قندوز افغانستان رخ داد، نیروهای نظامی دست نشانده با خاستگاه ایرانی، همگام با نیروهای «یانکی» و دیگر کشورهای امپریالیستی، زیر برنام هایی چون «پیکار با تروریسم» به سرکوب توده های بجان آمده در هر جایی از میهن مان بپردازند و به نوکری و سرسپردگی خویش ببالند.»

برگرفته از یادداشت «در دام نیرنگبازی های رژیم ضدخلقی ایران نیفتیم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۴

«نکته ی واپسین آنکه، سرنوشت کشورمان، چنانچه پابرجایی رژیم پلید اسلام پیشگان بدرازا بکشد و جایگزینی درخور از نیروهای ملی و پیشرو کشور برای سرنگونی آن یافت نشود، همین خواهد بود. آن هنگام که نشیب تند اقتصادی ـ اجتماعی به فروپاشی کشور بینجامد، همین نیروهای تبهکار درون هرم رژیم و بگونه ای روشن تر: دو بال آن: بورژوا لببرال ها در نقش گردانندگان دولتی پوشالی چون دولت های پس از سرنگونی «طالبان» در افغانستان و دلواپسان و خوش چُسان اصولگرا و دنباله های شان در نقش «طالبان ایرانی» با نام هایی دیگر و هر دو به کارگردانی «یانکی» ها در دو سوی میدان کارزار در همه جا روبروی هم خواهند ایستاد و چون افغانستان، شمار بسیاری از توده های مردم بیگناه را به کام مرگ خواهند کشاند؛ و برای چنین بیشرم هایی، چه باک! از هر سو کشته شود به سود خداوندان بزرگ سرمایه ی جهانی است.»

برگرفته از یادداشت «از هر سو کشته شود به سود خداوندان بزرگ سرمایه است!»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم فروردین ماه ۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!