«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

افعی گاهی کبوتر می‌زاید!

نگاهی به شعبده‌یی به نام انتخابات

هر کسی که روزی پایش به زندان باز شده باشد ـ که بحمدالله در مردم‌سالاری دینی ولایت‌فقیه (!) اکثر مردم از این خوان بهره‌یی برده‌اند ـ به خوبی می‌داند که بازجوهای سابق و کارشناسان فعلی (!) برای به تسلیم کشاندن زندانی و اعتراف گیری از او در کنار شکنجه و تعزیر از روش موش و گربه هم استفاده می‌کنند. یکی از بازجوها دوست توست؛ مهربان است؛ برایت چای می‌آورد و ظاهراً شکنجه‌ات نمی‌کند و زیر گوشت می‌خواند که کاری نکن که دست آن دیگری بیفتی و ... آن دیگری با کابل و شلاق می‌آید؛ با ارعاب و شکنجه شروع می‌کند و با فحش و ناسزا و تحقیر تمام می‌کند؛ اما هر دو سرانجام یک چیز از تو می‌خواهند:
«تسلیم شو! وگرنه نیست می‌شوی.»

سخن این بار اما در مورد جامعه زندان نیست. در مورد زندان جامعه است؛ اتاق فکر و استراتژی حاکمیت در مورد به‌اصطلاح انتخابات. خروجی نهایی شورای نگهبان ولایت‌فقیه از میان انبوه نام نوشتگان بی‌نام و با نام، ۶ تن را ذیصلاح رأی تشخیص داده است! مردم در نظرگاه این حاکمیت، کودکان بی‌عقل و شعوری تصور می‌شوند که چند صاحب خرد امثال جنتی(!) باید بنشینند و در نقش ولی طفل (!) برای او تصمیم‌گیری کنند. از این ۶ تن محصول نهایی (!) البته ۴ تن نقش دکوراسیون را دارند و تنها دو تن دستچین شده ی نهایی هستند برای ریاست جمهوری. نام این دو برای همه آشناست؛ روحانی و رئیسی. بازی دوگانه این دو برای کسب رأی بی‌شباهت به بازی بازجوها که در ابتدای مقاله گفتم، نیست.

یکی به ظاهر می‌خندد؛ از گفتمان، عقلانیت و مدره و اعتدال حرف می‌زند؛ وزیر خارجه‌اش بی‌لبخند جلوی دوربین ظاهر نمی‌شود؛ دست در دست آمریکایی‌ها برجام امضاء می‌کند؛ حقوق شهروندی افتتاح می‌کند؛ کلید به دست می‌گیرد و خلایق را به خلاص و رهایی از مشکلات وعده می‌دهد و ... اما بعد از ۴ سال لبخند بیهوده، سفره مردم خالی‌تر شده است. تحریمهای برداشته شده، گرهی به گره‌ها افزوده است؛ در اعدام رکوردار دنیا شده است! بیکاران بیشتری به سوی بازار کار هجوم آورده‌اند؛ و فریب از زیر عبا بیرون زده است؛ چون دیرپاترین مقام امنیتی حاکمیت است که در همه تصمیم‌گیریهای کلان امنیتی و سرکوب و اعدام دست داشته است و ...

آن دیگری اما سوار بر اسب بی‌کفایتی، دم از راههای نجات دیگر می‌زند. به کارنامه‌اش که نگاه کنی جز تیرکهای برافراشته شده در کشتار ۶۷ نمی‌بینی. جز آه و افسوس زنان بیوه شده و کودکان بی‌سرپرست شده به‌دست او نمی‌بینی؛ جز خانه‌های ویران شده، جز فریاد و ضجه‌های زنان شکنجه شده نمی‌بینی؛ جز شب های بی‌پایان شکنجه در سلولهای تنگ اوین و گوهردشت و قزلحصار نمی‌بینی و جز ...

راستی اکنون باید از کی به کی پناه ببریم؟ از روحانی به رئیسی؟ یا از رئیسی به روحانی؟

پاسخ اما این است: هر دو برای به تسلیم کشاندن مردم ما به صحنه آمده‌اند؛ ظاهراً به روشهای متفاوت. هر دو کارنامه روشنی در قتل و غارت و سرسپردگی به ولی نعمت‌شان دارند. هر دو برای حفظ حاکمیتی آمده‌اند که الگوی زندان را به جامعه بسط داده است. وظیفه تاریخی ما دست رد زدن به سینه ی هر دوست. مسوولیت ما نه گفتن به تمامیت این حاکمیت نامشروع است. هر تئوری دیگری، معنایی جز این ندارد که گاهی افعی کبوتر می‌زاید. رأی دادن به هر یک یا دعوت کردن به حضور در پای صندوق های رأی؛ تنها و تنها همدست شدن با جنایتکاران و دروغگویان تاریخ ایران است.

مهدی فراحی شاندیز ـ زندان گوهر دشت کرج

برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

نوشته ی ارزنده ی مهدی فراحی شاندیز نیازمند افزودن نکته ای در پی نوشت یا پی افزوده ای نبود؛ نوشته ای گزنده و همزمان دلنشین که از دید من، نشان از ژرف بینی نویسنده و گنجاندن جُستار در درست ترین کالبد آن دارد. آنچه نوشتم، بیش تر پاسخ به برآوردن نیازی درونی بود و بس.

ب. الف. بزرگمهر ۱۳ اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!