«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ دی ۱۴, سه‌شنبه

باید به خیابان آمد و خواست «آزادی رندانی سیاسی» را در همه ی شهرهای ایران سر داد!

باید به خیابان آمد! بر بنیاد همان قانون اساسی شترگاوپلنگی، نباید چون دوره ی شاه گوربگور شده، زندانی سیاسی داشته باشیم؛ ولی داریم. بسیار هم داریم. بسیاری از آزادمردان و آزادزنان دلاور ایرانی به هر بهانه ی ریشخندآمیزی دستگیر و به زندان افکنده می شوند؛ با آن ها بدرفتاری می شود و آزار و آسیب می بینند؛ به بیماری های سخت و گاه بی درمان دچار می شوند و بی هیچ شَوَندی سال ها در زندان هایی که بسیاری شان به بیغوله می مانند، می مانند و جان و روان شان فرسوده می شود. با همه ی این ها می ایستند و پایداری می کنند؛ دیو خودکامگی را به چالش می کشند و بازی ریشخندآمیز دمکرات شدن تبهکارترین رژیم تاریخ ایران که بیش از هر چیزی یادآور گربه ی عابد شده ی داستان جاودانه عُبید زاکانی است را نقش بر آب می کنند. آیا به اندازه ای بسنده از سوی مردم پشتیبانی می شوند؟!

امروز، دوستی می گفت: بسیاری از مردم از دستگیری ها و زندان ها و اعتصاب غذاهای گاه درازمدتی که بیم مرگ یا دستِکم آسیب دیدگی های سنگین به همراه دارند، حتا آگاه نمی شوند. آیا چنین است؟ و اگر اینگونه است که آن دوست می گفت، آیا نباید در نخستین گام با آگاهی رسانی عمومی از هر راه شدنی و حتا پخش شبنامه هایی کوتاه از دستگیری ها و رساندن پیام «زندانی سیاسی آزاد باید گردد!»، نیرنگبازی رژیم در امنیتی وانمودن هر جُستار آزادیخواهانه یا صنفی ـ سیاسی را بی اثر نمود؟

اینگونه که من دیروز از اخبار ایران دریافتم، قرار بود آرش صادقی و همسرش از زندان آزاد شوند؛ بهانه ی آن که برای مرخصی درمانی می آیند یا به هر شَوَند دیگر، چندان مهم نیست؛ مهم فشاری است که بر گرده ی رژیم سنگینی می کند و ناگزیر به چنین واپس نشستن هایی می شود. آیا نمی بایستی گروه ها هرچه بزرگ تری از مردم، هماهنگ با خانواده ی زندانیان سیاسی و به پشتیبانی از آن ها جلوی زندان اوین یا سایر زندان ها بروند. بگمانم چرا؟ آیا این کوتاهی نیست؟ آیا آن چند ده یا دست بالا چند صد تن، همه ی نیرویی است که می تواند به میدان بیاید؟ اگر چنین است، پس باید خانه نشست تا شتر خودکامگی به نوبت در خانه ی هر کسی بنشیند و سهم خویش بستاند!

باید به خیابان آمد و خواست «آزادی رندانی سیاسی» را در همه ی شهرهای ایران سر داد. باید رژیم ددمنش دزدان اسلام پیشه را به عقب نشینی واداشت. باید این سنگر را از چنگ آن بیشرم ها بیرون کشید تا زمینه برای به چنگ آوردن سنگرهای دیگر فراهم شود. نباید گذاشت بحران اجتماعی فرارروینده را تکه تکه و خرد نمایند. اگر از آن سو راهی برای گامی به واپس نهادن نیست از این سو نیز هر گامی به واپس، فرورفتن هرچه بیش تر در مرداب پدید آمده است. باید جنبید و تا آنجا که در توان هست پیرامون کارگران گرد آمد؛ هم به آن ها از هر باره کمک نمود و هم از آن ها برای شکست دشمن خانگی یاری خواست.

ب. الف. بزرگمهر چهاردهم دی ماه ۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!