«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ شهریور ۱۴, یکشنبه

شیوه ی برخورد لنین به استراتژی و تاکتیک ـ بازانتشار

از لنین بیاموزیم!

با یاد شاهرخ زمانی، برای کارگران و روشنفکران انقلابی و پیشرو ایران

در زیر، گلچینی از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»، نوشته ی «و. ای. لنین» را که از متن انگلیسی آن برگرفته و به پارسی برگردانده ام، می آورم. در این گلچین، نمونه ای آموزنده و شایان درنگ از شیوه ی نگرش و برخورد آن فرزانه ی انقلابی به چگونگی پیکار سیاسی بگونه ای دربرگیرنده (عام) و روش شناخت و برکشیدن شعاری دوربردی (استراتژیک) را گواهیم و چند و چون برکشیدن و کاربستِ شعارهای راهبردی (تاکتیکی) سازگار با پله های گوناگون کارزار اجتماعی در راستای دستیابی به آن شعار دوربردی از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» نیز نشان داده شده است.

در نوشتار دیگری با اشاره به همین کتاب ارزنده از آن میان، یادآور شده بودم:
«آموختن و آموزاندن ”شیوه ی برخورد لنینی“ با بدیده گرفتن جُستار کتاب یادشده، برای هر کمونیست و هر کارگر آگاه و دانش پژوه در دوره ی کنونی که بورژوازی لیبرال و وابسته ی زنهارخواه، گام های بازهم بلندتری در راه وابسته نمودن همه سویه ی اقتصاد و سیاست کشورمان به نهادهای اقتصادی فراملیتی و سیاست اهریمنانه ی امپریالیستی در منطقه برداشته و برمی دارد و همزمان با سست شدن و رو به نابودی قطعی نهادن همبودهای کهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی و روفته شدن نمایندگان سیاسی آن ها، بخش چشمگیری از نیروی چپ ایران نیز بجای ایستادگی در برابر چنین روند واگرایانه و بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و پیشنهاد گزینه ای بر بنیاد ”سوسیالیسم دانشورانه“ به سود نیروهای کار و زحمت با سر فرود آوردن در برابر چنان سیاست های ایران بربادده، در کردار با بورژوا لیبرال های ایرانی از یکسو و سیاست های نولیبرالیستی امپریالیست ها از سوی دیگر همگام و همدست است، جای ویژه ای می یابد.»۱ این شیوه برخورد با آنچه از حزب ها و سازمان های مدعی نقش پیشرو یا رهبری طبقه کارگر در کشورمان از گذشته ای دورتر تاکنون گواه بوده ایم، تفاوت هایی گاه بنیادین دارد. چرایی آن که به نوبه ی خود، جُستاری شایان درنگ و نیازمند بررسی های همچنان دامنه داری است، در چارچوب این یادداشت کوتاه نمی گنجد. در اینجا تنها به این نکته بسنده می کنم که در یک سنجش حتا نسبی میان حزب های «سوسیال دمکرات» یا نامور به «کمونیست» ولی با گرایش های آشکار و پنهان به «سوسیال دمکراسی» («اوروکمونیسم») و «لیبرال دمکراسی»۲ با نمونه های ایرانی چنین حزب ها و سازمان هایی، آن ها از پایوری نسبی درازمدت و زمینه ی طبقاتی ـ اجتماعی رویهمرفته نیرومند، برخوردار بوده و همچنان برخوردارند که از بهره کشی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی از کشورهای کم تر رویش یافته ی سرمایه داری بدرازای نزدیک به دو سده، ریشه گرفته و حزب هایی رویهمرفته جاافتاده ای در اروپای باختری را پدید آورده است. بزبانی دیگر و شاید کمی ساده تر، اگر آن حزب ها (بویژه از آغاز «جنگ جهانی نخست» به این سو) با ساخت و پاخت با حزب ها و رژیم های سرمایه داری امپریالیستی کشورهای خود و زیر پا نهادن برجسته ترین نمود و نشانه ی «سوسیالیسم دانشورانه»: «کارگر همبستگی جهانی»۳ توانستند در کنار پیدایش قارچ «اشرافیت کارگری»، لقمه نانی کمی چرب و نرم تر برای طبقه کارگر کشورهای خویش فراهم نمایند، حزب ها و سازمان های با گرایش چپِ۴ «سوسیال دمکراتیک» در کشورهایی چون ایران از کم ترین زمینه ی طبقاتی ـ اجتماعی و چشم انداز تاریخی در پیشبرد چنین سیاستی برخوردار بوده و به شَوَندِ نبود زمینه های یادشده، کاریکاتوری ریشخندآمیز و همزمان غم انگیز از چنان حزب های جاافتاده  ی تاریخی را به نمایش نهاده، ناگزیر در رکاب کشورهای امپریالیستی و خداوندان بهره کش جهان سرمایه داری گام برداشته و برخواهند داشت.۵ شَوَند هستی آن ها نیز که در بیش تر موردها همجوشی از «چپ های شرمگین»، نیمچه سوسیالیست های بازنشسته، گیج و گول های خر در چمن و پاچه ورمالیده های مزدور سیاسی را دربرمی گیرند، درست همین نکته است. در کنار آن ها به حزب ها و سازمان های سیاسی کم و بیش ریشه دار چپ نیز برمی خوریم که بر بنیاد «قانون آوندهای پیوسته» («ظروف مرتبطه»)، انباشتگی بیش از پیش روشنفکران و گونه ای هستی که با چالش های درون ایران از نزدیک درگیر نیست، گرایش های «سوسیال دمکراتیک»  کم و بیش نیرومندی بدرازای بیش از سه دهه در آن ها ریشه دوانده و شاخ و برگ داده است. گویاترین نمودها و نشانه های چنین "چپ" هایی را از جریان های اجتماعی و سیاسی که روی سخن شان با آن هاست می توان دریافت۶ که در سخنرانی ها و نوشته های شان بخوبی بازتاب می یابد؛ آنجاست که پچپجه ها و کشمکش های روشنفکری میان گروهبندی های پرگو بسیار زود خود را نشان می دهد؛ پدیده ای نه چندان شگفت که از نبود یا نارسایی پیوندهای نزدیک با طبقه کارگر و سایر زحمتکشان میهن ریشه می گیرد.

ب. الف. بزرگمهر     دوم مهر ماه ۱۳۹۴

 
پی نوشت:

۱ ـ «از لنین بیاموزیم!»، ب. الف. بزرگمهر   ۲۰ شهریور ماه ۱۳۹۴

۲ ـ گونه ی «انگلیسی» آن تا چندی پیش، بیش تر چنین مهر و نشانی داشت.

۳ ـ «انترناسیونالیسم پرولتری»

۴ ـ دانسته و آگاهانه از واژه ی گرایش سود برده ام. از دید من، هیچکدام از اینگونه حزب ها و سازمان ها، چب به آرش راستین آن: «چپ راستین» نیستند.

۵ ـ در اینجا به شَوَند و چون و چرای آن نپرداخته و نمی پردازم. تنها این نکته را یادآور می شوم که دیگر در هیچ جایی از جهان، سازند سرمایه داری، روندها و جریان های وابسته به آن (نامور به «رویش کلاسیک»)، چون گونه ی اروپایی سده های گذشته ی «سوسیال دمکراسی» پدید نخواهد آمد؛ این دوران از دیدگاه تاریخی سپری شده است!

۶ ـ  و نه تنها آن ها که هر جریان سیاسی و اجتماعی!

***

گلچینی از کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»

سرشت بورژوازی انقلاب دمکراتیک از میان سایر چیزها خود را در این حقیقت به نمایش می نهد که شماری از طبقات، گروه ها و بخش های جامعه که سرتاپا در جایگاه برسمیت شناختن مالکیت خصوصی و فرآوری (تولید) کالایی بوده و توان فرارفتن از این مرزها را ندارند، به زور شرایط پیرامون، بسوی شناخت بیهودگی خودکامگی و بگونه ای کلی، سرتاپای سامانه ی خاوندی۱ رهنمون شده و به خواست آزادی می پیوندند. سرشتِ بورژوازیِ این آزادی که از سوی «مردم» خواسته می شود و با سِیلی از واژه ها (و تنها واژه ها!) از سوی زمینداران و سرمایه داران پشتیبانی می شود، خود را با روشنی هرچه بیشتر آشکار می کند. همزمان، تفاوت بنیادین میان پیکار کارگران و پیکار بورژوازی برای آزادی، میان دمکراسی پرولتری و لیبرال نیز هرچه بیش تر نمایان می شود. طبقه کارگر و نمایندگان آگاه آن به پیش می روند و این ستیز را به جلو هُل می دهند؛ نه تنها بدون ترس از به دوش کشیدن آن تا فرجامِ کار که با کوشش برای فراتر رفتن از واپسین مرزهای انقلاب دمکراتیک. بورژوازی نااستوار و خودبین است؛ و شعارهای آزادی را تنها در بخشی و با دورویی می پذیرد ... بورژوازی، گرفتار میان دو آتش (خودکامگی و پرولتاریا) از توان دگرگون نمودن موقعیت و شعارهای خود به هزار راه و روش و سازگار نمودن خود با یک گز به راست یا یک گز به چپ جنبیدن، چانه زنی و داد و ستد پیوسته، برخوردار است. کاریای (وظیفه)۲ دمکراسی پرولتری، ... انتقاد خستگی ناپذیر از اوضاع سیاسی فرگشت یابنده و رسوا نمودن تازه به تازه ی نااستواری و پیمان شکنی های بخشی از بورژوازی است.

... آقای «استرووه»۳ از ... شعار «حقوق و زمستوای۴ باآبرو و نیک نام۵» آغاز کرد ... «سوسیال دمکراسی»۶ او را رسوا نمود و بسوی برنامه ی شناخته شده ی مشروطه خواهانه هُل داد.

هنگامی که این «هُل دادن»، بویژه در پی روند پیشرفت شتاب آمیز رویدادهای انقلابی، نشان خود را برجای نهاد، ستیز به سوی چالش پسینِ دمکراسی جابجا شد:
نه تنها یک قانون اساسی بگونه ای کلی که آمایش حق رای همگانی و همپایه، برگزینی سرراست و پوشیده. هنگامی که ما این جایگاه تازه را (پذیرش حق برگزینی همگانی از سوی «آسواباژدنیه» ای ها۷) از «دشمن» «به چنگ آوردیم»، به فشار بیش تری پرداختیم؛ ما دورویی و نادرستی ساماندهی دو مجلسی و این حقیقت که رای همگانی نه بگونه ای همه سویه ار سوی «آسواباژدنیه» ای ها پذیرفته شده را نشان دادیم؛ ما پشتیبانی آن ها از «پادشاه خواهی» (هواخواهان امپراتوری تزاری)۸ را گوشزد نمودیم و سرشت داد و ستد منشانه ی دمکراسی شان یا بزبانی دیگر، سوداگری بهره مندی های (منافع)۹ انقلاب سترگ روس از سوی این قهرمانان «آسواباژدنیه» ای کیسه ی پول را لو دادیم.

سرانجام، سرکشی ددمنشانه ی خودکامگی، گسترش سترگ جنگ خانگی۱۰ و نومیدی جایگاهی که در آن هواخواهان امپراتوری، روسیه را رهنمون شدند حتا در ستبرترین جمجمه ها رخنه آغازید. انقلاب به یک واقعیت فراروییده است. دیگر نیازی نیست که یک انقلابی باشی تا انقلاب را راست بپنداری.۱۱ حاکمیت خودکامه در برابر دیدگان همه، در کردار فروپاشیده شده و از هم می پاشد. همانگونه که یک لیبرال ... در رسانه های قانونی، جوانمردانه یادآور شد، یک نافرمانی راستین در برابر این حاکمیت پدیدار شده است؛ برخلاف نمایش۱۲ توانایی آن، خودکامگی ناتوان از کار درآمد؛ رویدادهای پیامد پیشرفت انقلاب به سادگی به ستردن این پیکر انگل که زنده زنده در حال پوسیدن است، آغاز نمود. با ناچاری برای نهادن شالوده ی کنشگری شان (یا کاربرد درست تر: دستیابی زیرجُلی به سیاست های شان) بر هماوندی هایی که ریخت می یابند۱۳ ، «بورژوازی لیبرال» دریافتِ بایستگی برسمیت شناختن انقلاب را آغازید.  آن ها نه به این شَوَند که انقلابی هستند که برای آنکه انقلابی نیستند، چنین کاری می کنند. آن ها این کار را به شَوَند نیاز و برخلاف اراده ی خود، خشمگین از کامیابی های خیره کننده ی انقلاب انجام می دهند؛ آن ها حاکمیت خودکامه را برای انقلاب به این شَوَند سرزنش می کنند که نمی خواهد به داد و ستد تن دهد و خواهان پیکار مرگ و زندگی است. این چک و چانه زادگان از رزم و انقلاب بیزارند؛ ولی موقعیت آن ها را وامی دارد تا در زمینِ انقلاب گام بردارند؛ برای اینکه هیچ زمین دیگری زیر پای شان نیست.

ما گواه نمایشی بسیار آموزنده و بس خنده دار هستیم. روسپیانِ بورژوا لیبرال می کوشند تا خود را در بالاپوش۱۴ انقلاب بیارایند ...

این پدیده ی چشمگیرِ استثنایی است و نه تنها پیشرفت «بورژوا لیبرالیسم» که حتا بیش از آن، سرشتِ راستینِ کامیابی های جنبش انقلابی که وادار به شناسایی آن شده اند را به نمایش نهاد.

حتا بورژوازی احساس بیش تر به سود وی بودن جایگیری۱۵ در سوی انقلاب را آغازیده است؛ حکومت خودکامه اینگونه لرزان است. از سوی دیگر، این پدیده که گواه حقیقت فرارویی همه ی جنبش به ترازی تازه و بالاتر است، همچنین کاریاهای تازه و سنگین تری در برابر ما می نهد. شناسایی انقلاب از سوی بورژوازی با نادیده گرفتن درستکاری این یا آن «انگاره پرداز»۱۶ بورژوازی، نمی تواند از روی راستی باشد. بورژوازی نمی تواند با باب نمودنِ خودپسندی و ناپایداری، روحیه چانه زنی و بامبول بازی های واپسگرایانه ی نه چندان چشمگیر، حتا در این  پله ی بالاتر جنبش سودمند باشد. ما هم اکنون باید درنگ ناپذیرترین کاریاهای بهم پیوسته۱۷ ی انقلاب بگونه ای دیگر را با برنام برنامه ی ما و بهبود برنامه مان بیاراییم. آنچه دیروز بسنده بود امروز بسنده نیست. شاید دیروز، خواستِ شناسایی انقلاب به عنوان یک شعار دمکراتیک پیشرفته بسنده بود. امروز، دیگر این بسنده نیست. انقلاب حتی آقای استرووه را وادار نموده تا آن را به رسمیت بشناسد. طبقه ی پیشرو هم اکنون باید درونمایه ی درنگ ناپذیر و کاریاهای فشرده ی انقلاب را باریک بینانه روشن نماید. آقایان «استرووه» ها هنگامی که انقلاب را به رسمیت می شناسند، بازهم و بازهم گوش های الاغوَش خویش را به نمایش گذاشته، نغمه ی کهنه درباره ی به سرانجام رساندن آشتی جویانه ی کار را سر می دهند؛ درباره ی فراخوان «نیکلا»۱۸ به «آسواباژدنیه»ای ها برای در دست گرفتن حکومت و غیره و غیره. «آسواباژدنیه» ای ها انقلاب را با این آماج برسمیت می شناسند که با بیمی کم تر برای شان از زیان آن آسوده شده، پیمان شکنند. کاریای ما هم اکنون این است که به پرولتاریا و به همه ی مردم نارسایی شعار: «انقلاب» را نشان دهیم؛ ما باید راه بایسته برای داشتن آرشی ارزشمند، بی پوشیدگی، پایور و مشخص از درونمایه ی انقلاب را نشان دهیم؛ و این آرش با یک شعار، نشان داده شده که از توانایی بیان روشن یک پیروزی «بُرّنده ی انقلاب» برخوردار باشد؛ شعار:
دیکتاتوری انقلابی دمکراتیک پرولتاریا و دهگانان!

بهره برداری نابجا۱۹ از واژه ها یکی از جاافتاده۲۰ ترین برزش ها (یا ورزش ها) در سیاست است. برای نمونه۲۱، گویش۲۲ «سوسیالیست» بارها از سوی پشتیبانان «لیبرالیسم بورژوایی» انگلیس («اکنون همه مان سوسیالیست هستیم»؛ گفته ی هارکورت)، پشتیبانان بیسمارک و دوستان «پاپ لئون سیزدهم» بهره برداری شده است. گویش «انقلاب» نیز خود را برای بهره برداری نابجا همه سویه وام می دهد و در پله ای مشخص از فرگشت جنبش، چنان بهره برداری نابجایی ناگزیر است. هنگامی که آقای استرووه  به نام انقلاب سخن آغازید، ناخودآگاه به یاد «تییِر»۲۳  افتادم. چند روز پیش از «انقلاب فوریه»۲۴ این دیو نگهبان گنج های زیر زمین۲۵، این سرتاپا نماد تبهکاری سیاسی بورژوازی، نزدیکی توفان خلقی را بویید و از سکوی سخنرانی پارلمان، چنین آگهی داد۲۶ که او  از حزب انقلاب است! (به کتاب مارکس با برنام «جنگ درونی در فرانسه» بنگرید!). مانشِ سیاسیِ چرخشِ «آسواباژدنیه» به «حزب انقلاب» از هر سو با کار «تییِر»، همسان است. این حقیقت که «تییر»های روسی درباره ی وابستگی خود به «حزب انقلاب» سخن می گویند، نشان می دهد که شعار «انقلاب» نابسنده و بی آرش شده و هیچ کاریایی برای انقلابی که به واقعیت فراروییده و بیش ترین آخشیج های گوناگون به سوی آن روی می آورند را روشن نمی کند.

در واقع، انقلاب از دیدگاه مارکسیسم چیست؟ از هم پاشی روبنای از کار افتاده ی سیاسی و ناهمتایی میان آن با هماوندی های نوین فرآوری (تولید)، فروپاشی درجای آن را در پی دارد.

ناهمتایی میان خودکامگی با کلِّ ساختار روسیه ی سرمایه داری و نیاز به گسترش بورژوا دمکراتیک آن با بدیده گرفتن دوره ای دراز که این ناهمتایی بگونه ای ساختگی پایدار بود، فروپاشی آن را در پی داشت. روبنا از هر درزی شکافته می شود؛ کاری که به زور و فشار واگذار می شود و ناتوانی افزایش می یابد. مردم از راه نمایندگان گوناگون ترین طبقات وگروه های اجتماعی باید هم اکنون به کوشش خویش، روبنای تازه ای برای خود بسازند. در پله ای ویژه از پیشرفت، بیهودگی روبنای کهنه بر همگان آشکار می شود. انقلاب را همه برسمیت می شناسند. کاریا هم اکنون، روشن نمودن آن است که کدام طبقه ی اجتماعی باید روبنای تازه را بسازد و چگونه باید ساخته شوند. چنانچه این روشن نشده باشد، انقلاب شعاری هم اکنون، پوچ و بی آرش است؛ برای اینکه ناتوانی خودکامگی، حتا کلان شاهزادگان۲۷  و روزنامه ی «ماسکوسکیه و دومستی» را به "انقلابیگری" وامی دارد! اگر این روشن نشده باشد، سخنی درباره ی کاریاهای دمکراتیک پیشرفته برای طبقه ی پیشرو نمی تواند در میان باشد. این شناساگردانی۲۸
در شعار زیر داده شده است:
دیکتاتوری دمکراتیک پرولتاریا و دهگانان. این شعار، طبقاتی که بر بنیاد آن، «سازندگان» نوینِ روبنای تازه می توانند و باید آن ها را پشتوانه ی خود نمایند، سرشت روبنای تازه («دمکراتیک»ی جدا و بازشناخته شده از «دیکتاتوری سوسیالیستی») و چگونگی ساختمان آن را (دیکتاتوری، برای نمونه، تند فرونشاندنِ  پایداری نیرومند، به جنگ ابزار ساز و برگ دادن طبقات انقلابی مردم) روشن می کند. 

هر که اینک شعار «دیکتاتوری انقلابی دمکراتیک»، شعار ارتش انقلابی، دولت انقلابی و کمیته های انقلابی دهگانان را به رسمیت نمی شناسد یا بگونه ای نومیدکننده از توان دریافت کاریاهای انقلاب درمی ماند از توان شناخت کاریاهای تازه و برتر که در وضعیت کنونی به میان آمده، برخوردار نیست یا مردم را می فریبد، به انقلاب نارو می زند و از شعار «انقلاب» بهره برداری نابجا می کند.

برگردان از متن انگلیسی کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»، و. ای. لنین، ۱۹۰۵ در پیوند زیر و همسنجی آن با برگردان همین متن از زنده یاد رفیق محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران

ب. الف. بزرگمهر  یکم مهر ماه ۱۳۹۴

Two Tactics of Social-Democracy in the Democratic Revolution, V. I. Lenin, Geneva July 1905

پی نوشت:

۱ ـ در روسیه تزاری، گونه ای از سامانه ی خاوندی نامور به «سرواژ» که در آن دهگانان همراه با زمین خرید و فروش می شدند

۲ ـ واژه ی زیبا و گوشنواز «کاریا» از ریشه ی «سانسکریت» را می توان بخوبی جایگزین واژه ی واژه ی «وظیفه» در پارسی نمود.

۳ ـ «پیشوای مشروطه خواهان روس»! (و نماینده ی سرشناس بورژوازی لیبرال روسیه در آن هنگام) برنامی که «روزنامه فرانکفورت»، رسانه ی بانفوذ بورژوازی اروپا به آقای استرووه داده است. برگرفته از متن کتاب «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک» (با اندک ویرایش درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۴ ـ حزب دموکرات مشروطه خواه به رهبری «استرووه»

۵ ـ بجای واژه ی از ریشه عربی «معتبر» بهتر است «با آبرو و نیکنام» یا «بزرگوار و نیک نام» سود جست.

۶ ـ نکته ای شایان درنگ درباره ی «سوسیال دموکراسی»

نکته برجسته ای که باید آن را بی هیچ گفتگو بدیده گرفت، تفاوت ماهوی جریان های و جنبش های «سوسیال دمکراتیک» و حزب های «سوسیال دمکرات» پاگرفته در اروپا از آغاز پیدایش خود در دهه ی هشتاد سده نوزدهم ترسایی تا آغاز نخستین جنگ جهانی در سال ۱۹۱۴ با دوره ی پس از آن و جدایی یکسره و همیشگی شان از جنبش ها و جریان هایی است که همراه با پیدایش «بُلشویسم» در کالبد «حزب سوسیال دمکرات روسیه» و سپس پیروزی درخشان و تاریخی در «انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷» راه خود را از آن حزب های کهنه، رفرمیست و زنهارخواه (خیانتکار) به طبقه کارگر جدا نموده و در بیش تر کشورها، نخستین حزب ها و جریان های کمونیستی را پدید آوردند.

در سال نگارش نوشتار ... (۱۹۰۵) با آنکه دو جریان «بلشویک» (به آرش «بیشینه») و «مِنشویک» (به آرش «کمینه»)، پیش تر (۱۹۰۳) در  «حزب سوسیال دمکرات روسیه»، کالبد یافته بود، ولی هر دو جریان، هنوز در چارچوب آن حزب همکاری می کردند؛ شیوه ی برخورد ناهمتای دو جریان به انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و پس از آن، چگونگی رویکردشان به نخستین جنگ جهانی برافروخته شده از سوی گروهبندی های امپریالیستی، زمینه ی جدایی سیاسی همیشگی هر دو جریان در کالبد دو ساختار حزبی جداگانه فراهم نمود.

با آنچه فشرده و شاید نارسا گفته شد، امیدوارم همسانی نام «سوسیال دمکرات» که لنین در جای جای نوشتار خود از آن یاد نموده با جریان ها و حزب های «سوسیال دمکرات» کنونی جهان که نمونه های ایرانی آن نیز با نام هایی گاه دگرگونه، همان راه و روش رِفُرمیستی، فرصت جویانه و ضدکارگری را دنبال می کنند، سردرگمی و برداشت نابجای خواننده را در پی نداشته باشد.

برگرفته از پی نوشتِ یادداشت «آغاز انقلاب در روسیه»، و. ای. لنین، ژنو، ۲۵ (۱۲) ژانویه  ۱۹۰۵ ترسایی؛ درج شده در پیوند زیر:

۷ ـ «آسواباژدنیه»، گاهنامه ی ارگان بورژوالیبرال ها بود که در سال های ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۲ به سردبیری «پ. ب. استرووه،، هر دو هفته یکبار بیرون از روسیه چاپ و پخش می شد. از ژانویه سال ۱۹۰۴ این گاهنامه، ارگان «سازمان لیبرال های پادشاهی خواه» نامور به «سایوز آسواباژدنیه» (انجمن آزادی») شد. اعضای «انجمن آزادی»، پس از آن هسته ی بنیادین «حزب کادت» را دربرگرفت.

۸ ـ «پادشاه خواهی» را بجای واژه ی نازیبا ولی جاافتاده ی «سلطنت طلبی» در برابر واژه ی لاتینی «مونارشیسم» (monarchism) یا طرفداران رژیم های خودکامه پادشاهی، تزاری و مانند آن ها آورده ام. دانسته از کاربست «شاه پرستی» خودداری ورزیده ام!

۹ ـ بجای واژه ی از ریشه عربی «منفعت» بهتر است از واژه های «بهره مندی» یا «بهره وری» سود جست.

۱۰ ـ همانا جنگ داخلی

۱۱ ـ «راست پنداشتن» همانا «اذعان داشتن» یا «تصدیق کردن» است.

۱۲ ـ بجای «ظاهری» یا «در ظاهر» می توان از واژه ی پارسی «نمایان» سود برد. در اینجا با بدیده گرفتن مانش جمله، بجای «توانایی ظاهری آن»، «نمایش توانایی آن» کار برده ام.

۱۳ ـ آمیخته واژه ی «ریخت یابی» را به آرش «شکل گیری» بکار برده ام.

۱۴ ـ شاید آماج لنین از کاربرد واژه ی «toga»، پوشاک رسمی قضات دادگستری بوده که به جمله آرشی دوچندان می دهد.

۱۵ ـ در اینجا بجای «موضع گیری»!

۱۶ ـ بجای «نظریه پرداز» و «ایدئولوگ» (ideologist)

۱۷ ـ آمیخته واژه ی «بهم پیوسته» را همتراز واژه ی لاتینی «کنکرت» (concrete) آورده ام که تاکنون همتراز واژه ی نارسای «مشخص» به پارسی برگردانده شده است.

۱۸ ـ واپسین تزار روسیه 

۱۹ ـ بجای «سوء استفاده» بهتر است «بهره برداری نابجا» گفت و نوشت.

۲۰ ـ بجای واژه ی پرکاربرد «عادی» از ریشه ی «عاد» در عربی، بهتر است بسته به مورد از واژه های «دیرینه» یا «جاافتاده» سود برد.

۲۱ ـ بجای کاربرد «مثلا» بهتر است «برای نمونه» بکار برد.

۲۲ ـ کاربست واژه ی پارسی «گویش» را به آرشی دگر بجای واژه های «اصطلاح» و «لفظ» از ریشه ی عربی، در برابر واژه ی لاتینی «ترم» (term) پیشنهاد می کنم.

۲۳ ـ Thiers

۲۴ ـ انقلاب فوریه ۱۸۴۸ در فرانسه

۲۵ ـ در افسانه های کهن اروپایی، «نوم» (gnome)، دیوی است که در زیر زمین می زید و گنج های زمین را پاس می دارد.

۲۶ ـ کاربرد «آگهی دادن» بجای «اعلام نمودن» را پیشنهاد می کنم.

۲۷ ـ «Grand Dukes»

۲۸ ـ کاربست آمیخته واژه ی «شناساگردانی» را بجای واژه ی از ریشه عربیِ «تعریف» پیشنهاد می کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!