«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

سیاستی که فرش سرخ پهن شده را ارغوانی خواهد نمود!

به بهانه ی پیشگفتار

در یادداشت زیر به برخی نکته ها پیرامون جُستارهای در میان نهاده شده در چهار نوشتار از واپسین شماره ی «نامه مردم» (شمارۀ ۱۰۰۷، ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۵)، گاهنامه ی کانونی حزب توده ایران، اشاره نموده ام. بررسی همه سویه ی آن چهار نوشتار، آماج این یادداشت نیست و نیازی به انجام آن نیز ندیده ام. نگاهی گذرا به هر یک از آن ها، درونمایه، تراز و سمتگیری سیاسی شان را روشن نموده، زمینه ای برای اندیشیدن بیش تر، ارزیابی بهتر و بگمانم حتا اندیشناک شدن فراهم می کند.

انگیزه ام از این بررسی و ارزیابی، بر دو نکته ی کلیدی زیر استوار است:
الف. طبقه کارگر ایران، نیازمند حزبی پیکارجوست که سمتگیری های سیاسی و اجتماعی خویش را بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» («مارکسیسم ـ لنینیسم») استوار نموده، برنامه ریزی کند و به پیش راند؛ بدون هستی چنین حزبی پیکارجو، سمت و سو دادن بحران های اجتماعی پیش رو به سود نیروی کار و زحمت و رویارویی با طبقات و لایه های بهره کش فرمانروا بر ایران و همدستان امپریالیست شان با دشواری های بزرگ روبرو شده و در شرایط اجتماعی ـ اقتصادی ایران بویژه سویه ای هرج و مرج جویانه و واگرا می یابد؛ 
ب. با بدیده گرفتن بیش از سه دهه سمتگیری سیاسی و اجتماعی سردرگم حزب توده ایران که بخش سترگی از آن، چه در گفتار و چه در کردار، جز دنباله روی از روندها و جریان های سیاسی با گرایش های «بورژوا لیبرال» و «لیبرال دمکرات» بیش نبوده و در دوره ی کنونی نیز نشانه های حزبی «سوسیال دمکرات»۱ با گرایش کمابیش آشکار انگلیسی را به نمایش نهاده، آیا می توان به بهبود بنیادین سازمان و سیاست این حزب به سود طبقه کارگر ایران و زحمتکشان پیرامون آن امید بست؟ آیا این حزب که از باری تاریخی در میهن مان برخوردار بوده و با همه ی ندانمکاری های گریزپذیر و ناگزیر خود، برخلاف همه ی وروره جادوهای سترون و نازای چپ نما و چپ رو، توانسته به هر رو کارهایی پربار به سود توده ی کار و زحمت در دوره ای از تاریخ ایران به انجام رساند، خواهد توانست کالبد خویش را از چنگ موریانه های «سوسیال دمکرات» که شوربختانه تار و پود آن را فراگرفته اند، برهاند و پاسخگوی نیازهای امروز و فردای طبقه کارگر ایران و زحمتکشان پیرامون آن در بازه ی زمانی کوتاه باشد؟

بر آن بودم تا در پی این بررسی و در پایان نوشتار، ارزیابی فشرده ای از سمتگیری اجتماعی و سیاسی آن حزب نیز بدست داده و چشم انداز نه چندان خوشبینانه ی خود در آن باره را در میان نهم؛ ولی هم بدرازا کشیده شدن این یادداشت و هم تندرستی نه چندان روبراه خویش را بهانه ای برای دست نیازیدن به این کار نمودم.

امیدوارم این بررسی نه چندان همه سویه، کوشش نیروهای پایبند به «سوسیالیسم دانشورانه» که به بودن شان در آن حزب همچنان امید بسته ام۲ را برای بهبود بنیادین و راستینِ سیاست و سازمان آن حزب دوچندان نماید و باری دیگر به پشتک وارو زدن و زبان بازی «دیپلمات»های جاخوش کرده در رهبری آن حزب برای کاهش فشار و موج سواری نینجامد. امیدوارم این موریانه ها با همه ی برخورداری از پشتوانه های درونی و بیرونی خویش از حزب توده ایران بیرون رانده شوند تا این حزب بتواند با در پیش گرفتن سیاستی کارگری ـ کمونیستی و در پیوند نزدیک با پیشروترین نمایندگان کارگری و دیگر زحمتکشان ایران که برای آن باید همه ی کوشش خویش را بکار گیرد به جایگاه درخورِ رهبری و سمت دهی بحران اجتماعی پیش رو در میهن مان دست یابد.

***

نخستین نوشتار با برنام «ضرورتِ مبارزهٔ سازمان‌یافته با برنامهٔ ”خصوصی‌سازی“ و ”اصلاحِ قانون کار“» با آنکه در آن به زیربرنامی چون «مولفه های ”اقتصاد آزاد“ و خصوصی سازی» نیز برمی خوریم، تنها به یادآوری دشواری ها و چالش های روز کارگری ایران بسنده نموده و انباشته از خبرهای کارگری در اینجا و آنجای ایران است؛۳ آن را می توان گزیده ای کمابیش خوب از اخبار کارگری و سندیکایی بشمار آورد و نه بیش از آن! تنها در بخش کوچکی از یک بند در پایان نوشتار به رهنمودهایی کلی بسنده شده است:
«... با مبارزه برای احیای حقوق سندیکایی و تشکیل سندیکاهایی مستقل کارگری می‌توان قدرتِ مبارزاتی جنبش کارگری را به‌طور چشمگیری بالا برد و عقب‌نشینی در اجرایِ سیاست‌های ضدکارگری و ضدمردمی را به رژیم تحمیل کرد.»

گویی کارگران و بویژه رهبران از جان گذشته ی جنبش کارگری و سندیکایی ایران به چنین پند و اندرزهایی نیازمندند! بگمانم، کار را می شد ساده تر کرد و بسان ناصرالدین شاه یا یکی دیگر از چی چی الدین های قاجار که در پاسخ به پرسشی در یک گردهمایی بزرگ گفته بود:
«آن ها که می دانند به آن ها که نمی دانند، بگویند»، همین را گفت و خود را آسوده نمود.۴

دومین نوشتار با برنام «رهنمودِ خامنه‌ای به دولتِ روحانی برای سال آخرِ ریاست‌جمهوری» به جُستاری نه چندان برجسته و بنیادین پرداخته و با بزرگنمایی بیجای نقش «ولایت فقیه» در رژیم بلبشوی ایلخانی که در آن هر کُرّه خری در گوشه ای از آن، برای خود خداوندی با خواست ها و گرایش های ویژه و دلبخواه خویش است، برخوردی غیر طبقاتی و نادانشورانه را به نمایش می گذارد.

فشرده ای از نوشتار چنین از آب درمی آید که در سال های کنونی، «ولی فقیه» از نقشی نشانه گذار و برجسته در تعیین رییس جمهور هر دوره برخوردار بوده و برخلاف دوره ی ریاست جمهوری گذشته که وی، احمدی نژاد را به ریاست جمهوری رساند، این بار نمی خواهد حسن فریدون روحانی در دوره ی پسین رییس جمهور شود. در اینجا نیز چون مورد پیشین، بخش بزرگی از یادداشت کمی بیش از یک صفحه ای با گفته های علی خامنه ای پر شده و با گواه گرفتن سخنان آخوند گاگولی به نام علی یونسی، چنین نتیجه گرفته است:
«یونسی بدون اینکه متوجه شود، اعتراف می‌کند که ماندن یا نماندنِ مقام سیاسی‌ای مانند رئیس‌جمهور در مسند خود، منوط به اجازهٔ ”رهبری“ است و تصمیم‌گیرندهٔ اصلی ولی‌فقیه است. اما با توجه به اینکه سخنان یونسی چند روز قبل از اظهارات خامنه‌ای بیان شده است، به‌نظر می‌رسد وضعیت سیاسی روحانی برای دورهٔ بعد با اما و اگرهایی مواجه است و بستگی تام به تصمیم ولی فقیه و رهبران ارتجاع برای چگونگی مهندسی انتخابات آینده دارد ...»

با خود می اندیشی:
این نوشتار با کدام انگیزه و آماج نوشته شده و براستی چه نکته ی برجسته، راهنما یا هشداردهنده ای را برای خواننده روشن می کند؟!

با این همه، شاهکار "نوشتار" در همان آغاز، اینچنین بر زبان آمده است:
«... واقعیت‌های سیاسی میهن در چارچوب ساختارهای مبتنی بر ولایت‌فقیه بیشتر آشکار می‌گردد.»

یک نشانه گیری نادرست به ساختارهایی پوشالی که در پشت هر کدام از آن ها شماری جَک و جانور شکمباره از ریز و درشت به سورچرانی سرگرمند؛ ساختارهایی که بیش از آنکه خود نقشی بُرّنده و نشانه گذار در رخدادها و روندهای سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی داشته باشند، دنباله رو آن رخدادها و روندها بوده و هستند که اگر از تراز نیروهای جهانی به عنوان آخشیجی برجسته و نشانه گذار در اینجا درگذریم و تنها نیروهای نشانه گذار درون کشور را بدیده بگیریم، آن رخدادها و روندها بویژه از سوی طبقات و لایه های انگل سرمایه داری سوداگر و زمینداران و زمینخواران فرمانروا بر میهن مان در نبرد سهمگین و سنگر به سنگر با توده های مردم یا همانا طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان پیرامون آن کالبد می یابند. به این ترتیب که در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم، آن نشانه گیری به تیراندازی در تاریکی می ماند که در خوشبینانه ترین برخورد از توان دیدن طبقات و لایه های انگل یادشده برخوردار نیست یا شاید، دانسته و آگاهانه آن را نادیده می گیرد!

چنین برخورد ناشیانه ای از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، درونمایه و پایه های طبقاتی چنان ساختارهایی را بدیده نمی گیرد یا دانسته و آگاهانه نادیده می گیرد؛ افزون بر آنکه در چارچوبی دربرگیرنده تر، خرچنگی که پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را شکافته، درون آن لانه کرده و از آن پوسته برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می برد را نیز نمی بیند.۵

سومین نوشتار با برنام «قدرت‌نماییِ نیابتیِ ایالات‌متحده ادامه خواهد داشت» به چگونگی درگیری های سیاسی و حقوقی تنش آمیز میان کشور چین از یک سو و دیگر کشورهای پیرامون «دریای جنوبی چین» پرداخته و در آن از رژیم کاسه بشقاب فروش های فرمانروا بر آن کشور باستانی که با چنگ اندازی به آبخست های از آنِ دیگر کشورهای پیرامون آن دریا و ساخت آبخست های تازه در آب های دور از سرزمین آن کشور در زمینه چینی و پیگیری تنش ها سهمی بسزا داشته و دارد بگونه ای ناشایست و ناروا پشتیبانی شده است. 

نخستین نکته ی چشمگیر در نوشتار این است که در هیچ جای آن، واژه ی «امپریالیسم» یا عبارتی چون «کشورهای امپریالیستی» که نقشی برجسته و تاریخی در افزایش تنش در آنجا دارند و می کوشند کشورهای پیرامون آن دریا را بجان هم اندازند، یاد نشده است؛ بجای آن، تنها در یکجا از عبارت ناروشن «نمایندگان کشورهای اروپایی» که در «”دیوان داوریِ کنوانسیون قانون دریاها“ ... دست بالا را دارند»۶ ، سخن به میان آمده است. اینکه آیا نویسنده یا نویسندگان نوشتار فراموش نموده اند بجای آن عبارت ناروشن، عبارت باریکِ «کشورهای امپریالیست اروپای باختری» را بکار گیرند یا شاید اگر چنین می نوشتند، پای "بریتانیای کبیر" نیز بگونه ای ناخوشایند به میان می آمد، بیرون از چارچوب این یادداشت است. با این همه، در جایی از نوشتار یادشده، درباره ی نقش امپریالیست های «یانکی» چنین آمده است:
«ایالات‌متحده بر پایهٔ حکم کنوانسون قانون دریاها ـ باوجوداینکه هرگز به این کنوانسیون نپیوسته است ـ با پرگویی و زبان‌آوری به پاس‌داشتِ قانون‌های بین‌المللی برآمده است و به‌بهانهٔ حفظِ امنیتِ منطقه‌های دریاییِ دوردست، کارزاری به نام ”آزادیِ کشتی‌رانی“ به‌راه انداخته و جنگنده‌های هوایی ب ۵۲ و چندین ناوشکن همراه با شماری ناوِ هواپیمابر به پیرامون این پایگاه‌های دست‌ساخت نظامی چین گسیل کرده است.»

از این که بگذریم، شیوه ی گواهمندی بکار گرفته شده در نوشتار است که گویی بر بنیاد آن زبانزد زیبا:
«ابرویش را که نیاراست، چشمش را هم کور کرد!»

گواهمندی با یک پرسش می آغازد و با پاسخی بس نادرست، ناروا، نابجا و در برخی جاها دوپهلو همراه با به میخ و به نعل زدن، پی گرفته می شود:
«آیا چین در دریای جنوبی چین زورگویی می‌کند؟ به‌ بسیاری دلیل‌ها پاسخِ این پرسش‌ها منفی است.

نخست، خودِ نام این دریا است. تاریخ دریای جنوبی چین با تاریخ چین و مهاجرت و چینی‌ها پیوند دیرینه‌ای دارد. ماهیگیران چینی از ۲ هزار سال پیش این دریا را درنوردیده‌اند و بازرگانان چینی صدها سال است که در کناره‌های آن ساکن بوده‌اند. امروز چینی‌هایی که با سرزمین و پیشینهٔ خود پیوند بسیار نزدیکی دارند، اکثریت جمعیت سنگاپور، در حدود ۲۵ درصد جمعیت مالزی، بین ۱۸ تا ۲۵ درصد جمعیت فیلیپین را تشکیل می‌دهند و نیز میلیون‌ها نفر در ویتنام و اندونزی به‌سر می‌برند. بدیهی است که یک نام به‌تنهایی نمی‌تواند پایهٔ ادعای تملک سرزمینی  قرار گیرد؛ برای نمونه، دریای ایرلند به ایرلند تعلق ندارد؛ اما به‌طور مسلم از اهمیتِ به‌جا و منطقی این نام نیز نشانی در خود دارد.

گفته می‌شود که چین مدعیِ مالکیت بر ۹۰ درصدِ دریای جنوبی چین است؛ اما خطوط خط‌چین‌شدهٔ نُه‌گانه در حقیقت دارای ابهام است. این نشانه‌گذاری‌ها، تپه‌های دریایی، پایاب‌ها و ”جزیره‌های سپراتلی“ را در بر می‌گیرد؛ اما این بدان ‌معنا نیست که تمامی آب‌های دریایی را هم در بر می‌گیرد. این ادعا [یِ تملک] مطابق با خطوط خط‌چین‌شدهٔ یازده‌گانه است که از سوی تایوان، در انتهای شمالی ”دریای جنوبی چین“، کشیده شده است. برای چین مناقشه‌ها از اساس در ارتباط با مسئلهٔ وضعیت تایوان است. هدف اصلی چین برای وحدت دوباره و پیوستن تایوان به آن است.
  
چین ادعای مالکیت نقاطی بسیار نزدیک‌ به فیلیپین و ویتنام را دارد، اما با توجه به ”جزیرهٔ جرزی“ در ۱۴ مایلی فرانسه [مستعمره‌ٔ بریتانیا در نزدیکی ساحل نرماندی فرانسه در دریای مانش با وسعت ۱۱۶ کیلومتر مربع] و ”اسبوس“ در  ۳/۵ مایلی ترکیه، یا ”جزایر فالکلند“ [متعلق به بریتانیا. نزدیک به ۷۷۶ جزیرهٔ کوچک به‌مساحت ۱۲،۱۷۳ کیلومتر مربع و در فاصلهٔ ۴۸۳ کیلومتری آرژانتین] و ”جبل‌الطارق“ [دهکده‌یی کوهستانی متعلق به بریتانیا، پیوسته به تنگه جبل‌الطارق که دریای مدیترانه را به اقیانوس اطلس می‌پیوندد و در دو سوی آن مراکش و اسپانیا قرار دارد] این ادعاهای چین چیزی ناروا نیست. ادعای کمتر از ۲ میلیون کیلومترمربعی چین در قیاس با ادعاهای مالکیت از سوی بریتانیا در سرحدات خارجی به وسعت ۶ میلیون کیلومترمربع و از سوی ایالات‌متحده به‌مساحت ۱۰ میلیون کیلومترمربع، بسیار کوچک می‌نمایاند.»

از سست بودن گواهمندی نخست درباره ی نام دریا، تاریخ آن، دریانوردی ماهیگیران چینی و کوچ بازرگانان آن کشور که گویا از صدها سال پیش تاکنون در گوشه و کنار آن دریا کاسه بشقاب می فروخته و همچنان می فروشند که بگذریم۷ ، شیوه ی نگرش و برخورد کودنوار سوسیال دمکراتی نمودار (Index) در واپسین بندی که آن را برجسته نمایش داده ام، شایان درنگ بیش تر بوده و چشم را به سختی می آزارد. نیازی به باریک شدنِ چندان ندارد که رویکردی زورگویانه در چنگ اندازی به سرزمین ها و آب های دیگران با رویکرد زورگویانه تر از آنِ کشورهای امپریالیستی باخترزمین سنجیده شده، هر یک را در یکی از کفه های ترازویی کهنه نهاده و می گوید:
چشم بندی نیست؛ ببینید! زورگویی چینی ها «بسیار کوچک می‌نماید»!۸ 

ناگفته نماند که در چنین سنجشی شگرف، «سوسیال دمکراتِ» کودن با خرمرد رندی هرچه بیش تر که تنها از کودن هایی چون «اُم الفساد والمفسدین» برمی آید، چنگ اندازی به سرزمین ها و آب های دیگران از سوی کشورهایی چون فرانسه ی امپریالیستی و انگلیس امپریالیستی که این یکی را نیز دانسته و آگاهانه «بریتانیا» نامیده، روا دانسته و برسمیت شناخته است!۹

با آنکه بررسی و ارزیابی باریک این نوشتار که در آن نکته های شایان درنگ دیگری نیز دیده می شود، جُستار این یادداشت نبوده و نیست، در اینجا به زیر فشار نهادن «جمهوری دمکراتیک خلق کره» از سوی امپریالیست های «یانکی» با همکاری مزدوران دست نشانده اش در بخش چنگ اندازی شده ی آن سرزمین باستانی و همکاری رژیم سرسپرده و نوکرسزشت ژاپن نیز اشاره ای گذرا می کنم؛ چنین فشاری بویژه از آن رو روز بروز فزاینده تر و تهدیدآمیزتر می شود که «جمهوری دمکراتیک خلق کره» و توده های مردم سرفراز آن کشور، هر روز بیش از پیش، پشتوانه ی کشوری که همچنان فرنام «جمهوری توده ای چین» را یدک می کشد از دست می دهند. رژیم کاسه بشقاب فروش چین در واپسین کنش خود به چالش ها و تنش های فزاینده پیرامون آن سرزمین باستانی با انتشار بیانیه‌ای در همراهی با سایر هموندان همیشگی «شورای امنیت سازمان ملت ها» که بهتر است آن را «شورای امنیت ششلول بندهای امپریالیسم» نامید، تازه ترین آزمایش جنگ ابزار هسته ای «جمهوری دمکراتیک خلق کره» را محکوم نمود و از نادیده گرفتن درخواست های «جامعه جهانی» یا همانا « ششلول بندهای جهان» از سوی آن کشور انتقاد نمود.۱۰

آیا نویسنده یا نویسندگان «نامه مردم» که در پشتیبانی نابجا و ناروای خود از آن رژیم کاسه بشقاب فروش تا آنجا پیش می روند که مرزهای واقعیت را نیز یکسره درمی نوردند، هرگز یکبار هم شده به پشتیبانی از «جمهوری دمکراتیک خلق کره» برخاسته اند؟ و آیا آن «پستان به تنور کاسه بشقاب فروش های چینی چسباندن»، تنها از پیشبرد سیاستی «سوسیال دمکراتیک» سرچشمه می گیرد یا هماوندی ها و بهره مندی هایی از گونه ای دیگر در کار است؟ 

چهارمین نوشتار با برنام «فراخوان کنگرهٔ اتحادیه‌های صنفی کارگران (TUC) در بریتانیا برای همبستگی با کارگران ایران»، برگردان متن گفت و شنودی با رییس بخش هماوندی های جهانی و اروپایی کنگره ی یادشده، درباره ی چند و چون همبستگی جهانی با کارگران و کوشندگان کارگری ایران است که در شماره ی پاییزی امسالِ گاهنامه ی انگلیسی زبان ”ایرانِ امروز“ (Iran Today)  درج شده و آنگونه که در نوشتار آمده، ”کمیتهٔ دفاع از حقوق مردم ایران“ کودیر (CODIR)  آن را در اروپا چاپ و منتشر نموده است.

در شناساندن آن کمیته و کنگره ی یادشده، در همان آغاز نوشتار چنین آمده است:
«جنبش سندیکایی و کارگری بریتانیا کارنامه ی پُرافتخاری از همبستگی با ملّت‌هایی دارد که زیر ستم دیکتاتوری و در فقر زندگی می‌کنند. این جنبش، نقش چشمگیری در جلب همبستگی جهانی با قربانیان رژیم سلطنتی سابق و رژیم کنونی ولایت فقیه در ایران دارد. ”کنگرهٔ اتحادیه‌های کارگری “(TUC) ، فدراسیونی از اتحادیه‌های کارگری انگلستان و ولز است که اکثریت اتحادیه‌های این دو کشور، یعنی بیشتر از ۵۰ اتحادیه ی کارگری با مجموع ۶٫۲ میلیون عضو را در بر می‌گیرد. ”کودیر“ سازمانی است که ۳۵ سال پیش توسط جمعی از فعالان سندیکایی و کارگری بریتانیا و با همکاری فعالان دموکرات ایرانی در تبعید برای دفاع از حقوق مردم ایران در عرصهٔ بین‌المللی تشکیل شد.»

اینکه چنان جنبشی توانسته شمار چشمگیری اتحادیه ی کارگری و هموندان آن کشور را زیر چتر خویش گرد آورد، بیگمان دستاورد کوچکی نیست؛ با این همه، نخستین پرسشی که ذهنم را انباشت، این بود که چرا چنین جنبشی نتوانسته در کشور خویش، کهن ترین رژیم امپریالیستی جهان که به گواهی آمارهای اقتصادی، یکی از انگلی ترین اقتصادهای جهان سرمایه داری یا شاید انگلی ترین شان بدرازای دهه ها را داراست به زانو درآورد یا دستِکم مُهر و نشانی آنچنان جانانه در دگرگونی هایی بنیادین به سود کارگران و زحمتکشان خودی و دیگر کشورهای جهان برجای نهد که به عنوان نمونه، دولت های برآمده از آن سامانه ی دوزخی را به در پیش گرفتن سیاستی آشتی (صلح) جویانه در کمک به کشورهای از دیدگاه اقتصادی ـ اجتماعی، کم تر گسترش یافته ی جهان در کشورهای نامور به «پیرامونی» وادارد؟ در اینجا حتا سخنی از پاسداریِ «کارگرهمبستگی جهانی» («انترناسیونالیسم پرولتری») که برجسته ترین نمودار، شناسه و آنگونه که ما ایرانی ها آن را بهتر درمی یابیم: پرچم هر جنبش براستی کارگری ـ کمونیستی است به میان نیاورده ام؛ ولی آیا هستی چنان جنبشی در کشوری با آن ویژگی ها که میهن ارژمند خودمان بدرازای بیش از دویست سال، مُهر و نشان ها و داغ های بسیاری از چنگ اندازی ها و سیاست های خائن پرورانه ی آن بر کالبد خویش دارد۱۱ ، در پیوندی ناگسستنی با همان رژیم سرمایه داری امپریالیستی و دولت های برآمده از آن، آرش و مانش نمی یابد؟ و آیا همین "جنبش" و دیگر "جنبش" های همانند در اروپای باختری و تا اندازه ای آمریکای شمالی، همراه با دولت های سرمایه داری از چاپیدن جهان بدرازای چندین سده بهره مند نبوده و نیستند؟۱۲

پاسخ رییس بخش هماوندی های جهانی و اروپایی کنگره ی یادشده به نخستین پرسش، مرا از پرداختن به پرسش هایی که خود در میان نهاده ام، بی نیاز می کند؛ وی در پاسخ به پرسش که «... ارزیابی شما از شرایط کار فعالان کارگری و سندیکایی در ایران چیست؟» از آن میان، می گوید:
«به‌رغم بازگشت ایران به جامعهٔ بین‌المللی پس از چند سال غیبت، وضعیت کارگران این کشور بهتر نشده است. ایران رژیمی دین‌سالار دارد؛ ولی برای کارگران، مشکل اصلی این است که کارفرماها در ایران دستشان برای حمله به سندیکاها باز است تا بتوانند به لطف دستمزدهای پایین ـ که تازه آن هم اغلب ماه‌ها به تعویق می‌افتد ـ‌ و شرایط کاری طاقت‌فرسا، بهره و سود مناسبی را نصیب خود کنند.

شمار زیادی [از کارگران و فعالان کارگری] در زندان‌اند. کسانی مانند اسماعیل عبدی و جعفر عظیم‌زاده هنوز دوران محکومیت خود را می‌گذرانند؛ در حالیکه هیچ اتهام واقعی علیه آنها وجود ندارد. دادگاه‌های به‌اصطلاح انقلاب، فعالان سندیکایی را به جرم ”محاربه با خدا“ یا ”تهدید علیه امنیت کشور“ به زندان می‌اندازند. این اتهام‌ها در واقع نشان دهندهٔ آنند که فعالان سندیکایی برای دفاع از حقوق خود در برابر رژیمی سرکوبگر و خودکامه به پا می‌خیزند.

ما باید نسبت به شهامت و شجاعت بی‌نظیر کارگرانی که به‌رغم اذیت و آزار دهشتناک در درون و بیرون زندان و اثری که این وضع برای خانواده‌های آنان دارد، همچنان برای دفاع از حقوق خودشان مبارزه می‌کنند، ادای احترام کنیم.»

می بینید؟! در همان نخستین واژه ها: « به‌رغم بازگشت ایران به جامعهٔ بین‌المللی پس از چند سال غیبت ...»، سرشت سوسیال دمکراتی خیانت پیشه، خود را به رخ می کشد؛ بگمانم روشن است که وی به همین دوره ی کنونی که بورژوالیبرال های اسلام پیشه با شعار «تعامل با جامعه جهانی» و «حل دشواری ها با شیطان بزرگ» پا به میدان نهادند و آش را با جایش پیشکش خوک های امپریالیست نمودند، اشاره دارد. وی به جهان از همان گوشه ی چشمی می نگردد که خداوندان کلان سرمایه داری در سامانه ی بی سر و سامان سرمایه داری امپریالیستی می نگرند و برای گره گشایی دشواری های آن، کمابیش همان نسخه هایی را سپارش می کند که خداوندانش پیشاپیش آماده نموده و پیچیده اند.  

بزرگداشت وی از کار و پیکار جانانه و فداکارانه ی کارگران و زحمتکشان پیرامون آن در میهن مان، خشک و تهی است و بیش از آن هم کاری از دستش برنمی آید.

برای بدرازا کشیده نشدن یادداشت ناچارم تنها به چند مورد زیر که شایان درنگ بیش تری است، اشاره کنم و از کنار برخی دیگر از گفته های وی درگذرم.

وی در پاسخ به پرسشِ «... برای اینکه بتوان دولت ایران را مجبور کرد که مسئولیت‌هایش را جدّی‌تر بگیرد، بهترین راه چیست؟»، پس از پند و اندرزهایی درباره ی شکایت کردن به «کمیته ی کارشناسان» و «کمیته ی آزادی تشکل» در «سازمان جهانی کار» و کلی گویی هایی چون «ما باید به اعتراض خود به اینکه هیئت نمایندگی ایران در سازمان جهانی کار انتخاب‌شدهٔ کارگران و نمایندهٔ آنها نیست ادامه دهیم و ... باید بکوشیم که نمایندگان دولت‌ها و کارفرماها [ی عضو سازمان جهانی کار و کمیته‌های آن] توجه خود را روی این موضوع متمرکز کنند که ایران چگونه از عمل کردن به تعهدهای خود به عنوان عضو سازمان جهانی کار سر باز می‌زند.»، چنین نتیجه می گیرد که:
«... بهترین راه برای بوجود آوردن تغییر در ایران، افشا کردن تخلّف آشکار ایران از رعایت حقوق بشر بنیادی کارگران ایران است.»

گذشته از آن پند و اندرزها که تاکنون هیچگونه نتیجه ای دربرنداشته و خود وی در پاسخ به پرسشی دیگر، آن را بر زبان می آورد و این نکته که چرا به عنوان نمونه، تاکنون دیگر نمایندگی های کارگری را برنینگیخته اند که از شرکت در همایش های آن سازمان جهانی همراه با آن گروهبندی دروغین رژیم اسلام پیشه که به هیچ رو نماینده ی کارگران ایران نیستند، خودداری ورزند، یادآوری این نکته به آقای «سوسیال دمکرات» و «فعالان دموکرات ایرانی در تبعید برای دفاع از حقوق مردم ایران در عرصه ی بین‌المللی» در آن «کمیته دفاع از حقوق مردم ایران» که پس از ۳۵ سال، کم تر کسی آن ها را می شناسد و روشن نیست کدام دستاوردها را داشته اند، بایسته است که بهترین راه برای دگرگونی از ۱۳۸۸ به این سو در ایران، سمتگیری و برنامه ریزی برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه و چگونگی انجام آن است.۱۳ اینکه «سوسیال دمکرات» های ایرانی و ایرانی تبار، پیزی انجام آن را ندارند و حتا از بر زبان آوردن آن، ترس مرگ دارند، جُستاری دیگر است.

آقای رییس بخش هماوندی های جهانی و اروپایی کنگره، در پاسخ به پرسشِ:
«به نظر شما مؤثرترین اقدام برای همبستگی عملی با فعالان سندیکایی و حمایت از آنها و همهٔ کسانی که برای تأمین حقوق سندیکایی در ایران مبارزه می‌کنند چه می‌تواند باشد؟»، پاسخی از سرِ راستی می دهد؛ گرچه راهکارهای پیشنهادی وی، نه تنها آبی برای طبقه کارگر ایران و بگمانم هیچ جای دیگری از جهان گرم نمی کند که همراه با فریبکاری های ریشخندآمیز است:
«صادقانه بگویم، نمی‌دانم. ما سال‌هاست که به رژیم ایران هشدار می‌دهیم، امّا به اندازهٔ کافی پیشرفت نداشته‌ایم. بنابراین باید دربارهٔ راه‌هایی که بهتر نتیجه می‌دهند فکر کنیم. مسلّماً کمک بزرگی خواهد بود اگر نهادهای بین‌المللی، دولت‌هایی که در ایران نفوذ دارند و کارفرمایانی که با ایران مبادله دارند، می‌دیدند و قبول می‌کردند که رژیم ایران حقوق کارگران را نقض می‌کند و سپس در مخالفت و مقابله با این گونه موارد کاری می‌کردند.

معمولاً فعالان اتحادیه‌یی و سندیکایی از مجرای زنجیره‌های امکان‌های جهانی اقدام می‌کنند و اعتراض خود را به دست سفارتخانه‌ها می‌رسانند؛ ولی ما در این زمینه‌ها موفقیت زیادی نداشته‌ایم؛ از جمله به این علّت که رژیم ایران در سال‌های اخیر از لحاظ دیپلماتیک در انزوا بوده است. و البته ما این احتیاط را هم کرده‌ایم که اعتراض‌های ما را بخشی از توطئه‌های غرب برای نقض استقلال ایران قلمداد نکنند.

ما باید تلاش کنیم که به کارزارهای مشترک مان با سازمان‌های حقوق بشری مثل عفو بین‌الملل ادامه دهیم به طوری که این تلاش ما فقط یک کارزار اتحادیه‌یی و سندیکایی نباشد؛ حتّیٰ اگر ما جلودار این کارزار باشیم. همچنین می‌توانیم بر ناظران بین‌المللی، از قبیل فعالان سندیکایی و سفارتخانه‌های خارجی، فشار بیاوریم که در دادگاه‌های فعالان سندیکایی ایران حاضر شوند؛ یا اینکه از بازدیدکنندگان خارجی که سفر رسمی به ایران می‌کنند بخواهیم که به دیدن فعالان سندیکایی زندانی در ایران بروند تا به حکومت ایران (و البته به زندانیان و خانواده‌هایشان) نشان داده شود که دنیا مراقب آنهاست و به آنها توجه دارد.»

تنها این مانده است که بگویم:
چه راهکارهای سزاواری! دست مریزاد!

وی در پاسخ به پرسشی دیگر درباره ی چگونگی کمک به کنشگران سندیکایی برای دسترسی به آموزش‌های سندیکایی و آموزش کادرهایشان در ایران نیز چنین پاسخ داده است:
«تجربه به ما نشان داده است که بهترین آموزش سندیکایی را می‌توان در محل زندگی و کار زحمتکشان ارائه داد تا بتوانند پیش از هر آموزش تازه، درس‌های نو‌آموخته را در محل کارشان بکار ببندند. آموزش سندیکایی بهتر است برای گروه‌های کوچکی از کارگرانی که زمینه‌های شغلی و فعالیت مشابهی دارند، تدارک دیده شود و توسط آموزشیاران سندیکایی که با رشتهٔ کاری کارگران و شرایط کاری آنها آشنایند، صورت گیرد. به همین دلیل است که فدراسیون‌های جهانی سندیکایی، بهترین نهادها برای آموزش‌های سندیکایی‌اند. سندیکاهای ایران خوب است که با این فدراسیون‌ها در تماس باشند.»

با خود می اندیشم:
برای کارگرانی که در شرایطی بس بهتر از شرایط کنونی ایران کار می کنند و برای دستیابی به حقوق رستایی ـ سیاسی خویش می رزمند، شاید پیشنهاد بدی نباشد؛ گرچه، آن آقا این نکته ی ساده و پیش پا افتاده که بگمانم هر «سوسیال دمکرات» تازه کاری نیز آن را باید بداند از یاد برد که بگوید:
آموزنده ترین آموزش سندیکایی برای دستیابی کارگران به خواسته های شان از کار بازایستادن (اعتصاب) و بازایستاندنِ کار است؟

در پایان این نوشتار که براستی هنوز پایان نیست و جای یک ارزیابی فشرده از سمتگیری اجتماعی و سیاسیِ حزب توده ایران در آن تهی است، تنها به یادآوری این نکته بسنده می کنم که پیشبرد چنین سیاستی، حتا اگر همه ی آزادی های «بورژوا دمکراتیک» مورد نیاز «سوسیال دمکرات» ها در آن فراهم شده باشد، تنها سر درگم شدن کارگران و زحمتکشان را در پی خواهد داشت؛ سیاستی که فرش سرخ پهن شده در زیر پای شان را رنگین تر خواهد نمود.   

ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۵

متن های برگرفته شده، تنها در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است؛ برجسته نمایی های متن نیز همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

۱ ـ   «این نکته را نیز در رویارویی با سیاست های زنهارخواهانه ی حزب های ”سوسیال دمکرات“ و بویژه آن گروه از چنین حزب ها و جریان هایی که در نمایش های سالنی، همچنان دم از ”مارکسیسم ـ لنینیسم“ می زنند و در کردار، داد و ستدهای سیاسی در چارچوب سرمایه را پی می گیرند، یادآور شده و بر آن پامی فشارم:
حتا در ”کشورهای پیرامونی“ که توده های مردم با چالش های بس بزرگ تری برای رویارویی با سیاست های کمرشکن سرمایه امپریالیستی روبرو بوده و بجای ”راه رویش سوسیالیستی“ ناچار به در پیش گرفتن ”راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی“ هستند، بزرگ ترین دشواری و چالش، هستی حزب های راستین چپِ کارآزموده و کوشش برای سرکردگی ”طبقه کارگر“ در جنبش های اجتماعی برای پیشبرد پیکار به سود توده های مردم و پایور نمودن پیروزی های بدست آمده است. در کشور خودمان نیز که در گذشته ای نزدیک، در شمار یکی از بالاترین ترازهای رویش اقتصادی ـ اجتماعی میان ”کشورهای پیرامونی“ می گنجید، همچنان با چنین دشواری و چالشی روبروییم؛ چالش هایی که در نبود رهبری آگاه و انقلابی نیروهای چپ، نیروهای ضدانقلابی، بویژه در کالبد ”بورژوا لیبرالیسم“ هر بار "پیروزِ" میدان از کار درآمده و میهن مان را بسوی هرج و مرج و تکه تکه شدن برده و می برند ...»

«در سنجش با حزب های جاافتاده و تاریخی «سوسیال دمکرات» در اروپای باختری و آمریکای شمالی، چنان حزب ها و سازمان های وامانده ای در میهن مان، بیش تر کاریکاتوری از آن ها را به نمایش می گذارند.»

برگرفته از نوشتار و پی نوشت «اگر حزب بلشویک روسیه و رهبر فرزانه و انقلابی آن نیز همینگونه می اندیشیدند ...»، ب. الف. بزرگمهر، ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴

۲ ـ آنچه نوشته ام، بیش از همه و بویژه نیروهای پایبند به «سوسیالیسم دانشورانه» ی درون و پیرامون حزب را آماج خویش نهاده و نه آن چند گروه یکی از دیگری ناراست تر و نادرست تر:
از مزدبگیران «راه توده ـ پیک نت» وابسته به «اُم الفساد والمفسدین» و آن هواداران دروغین حزب توده ایران گرفته تا «کله مکعبی» های دروغگو و سر در آخور «جن گیران دولت پیشین در رژیم دزدان اسلام پیشه» که هر بار نوشته یا یادداشتی دربردارنده ی نکته یا نکته هایی نو نگاشته ام، گویی جان دوباره یافته و بویژه آن مزدبگیران وابسته به «اُم الفساد والمفسدین»، درونمایه و سوژه های بسیاری از نوشته هایم را ربوده و بگونه ای کژ و کوله و دلخواه خویش رونویسی نموده اند. با آنکه کمابیش یکسال است که به این تارنگاشت پلید سرنزده ام و پیش تر نیز، تنها هر از گاهی و بیش تر به مناسبتی ویژه به آن سر می زدم، این بار چنانچه به چنین موردهایی از هر کدام از این گروه های عوضی برخورد نمایم که بوی نادرستی و ناراستی از آن ها برآید، یکی یکی شان را خواهم کوبید.        

۳ ـ از نزدیک به دو صفحه و نیم (A4) نوشتار (۱۵۸۲ واژه)، تنها بخش اندکی از یک بند در پایان نوشتار (۳۴ واژه)، تحلیلی کلی گویانه و رویهمرفته بیمایه دربردارد!

۴ ـ هنگامی که این یادداشت را سرسری و شتابان خواندم با برنام زیر آن را در رایانه ام بار کردم:
«پرگویی برای نتیجه گیری پیش پاافتاده»!

۵ ـ زمینگیر شدن سیاست نولیبرالی کشورهای امپریالیستی و به بن بست رسیدن این سامانه تبهکار که دیگر از کمترین افق و چشم اندازی روشن برای حرکت به جلو برخوردار است و راه بازگشت به گذشته و پیگیری الگوهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی چون «کینزیانیسم» را نیز بسته می بیند، فشار هرچه بیشتر بر «کشورهای پیرامونی» سامانه سرمایه داری را برای پذیرش و بدوش گرفتن پیامدهای بحران سرمایه داری جهانی، موجب شده و می شود. هراندازه درجه رشد اقتصادی ـ اجتماعی در این کشورها پایین تر و سازمان های توده ای و کارگری سست تر و بی بنیه تر، به همان اندازه همکاری سامانه امپریالیستی با همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه و نمایندگان سیاسی آنها بیشتر و استوارتر است. گرچه بنیاد حاکمیت های خودکامه در این کشورها بر همبودهای کهنه و فرهنگ واپسمانده آن استوار است، دیرپایی و جان سختی شان بیشتر ریشه در تاریخ استعماری و نواستعماری دو سده واپسین دارد. از همین روست که چنین حاکمیت هایی در همه جا پیوندهایی بسیار نزدیک و ناگسستنی با کشورهای امپریالیستی داشته و کم و بیش دست نشانده آنها بشمار می آیند. تضاد دیالکتیکی کم و بیش پیچیده و دردناک رشد سامانه ی سرمایه داری در چنین کشورهایی از سویی گسترش سرمایه داری کم و بیش بی ریشه، وابسته و انگلی را سبب می شود و از سوی دیگر همین گسترش، به دلیل هستی ریشه دار همبودهای کهنه ی اجتماعی، در پوسته می ماند؛ رویشی درخور و ژرفایی در آن اندازه که ریشه بگیرد و بومی شود، نمی یابد. برعکس، هرچه بیشتر با همبودهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی جفت و جور می شود و گونه ای همجوش ـ و نه سامانه ـ  سرمایه داری وابسته با روبناهای کهنه سیاسی ـ اجتماعی پدید می آورد که ملات آن را حاکمیت های خودکامه و فرهنگ های واپسمانده خاوندی و دودمانی فراهم می کنند. در اینجا، همپیوندی ژرف و ریشه دار اقتصادی ـ اجتماعی، درآمیختگی یا آب شدن همبودهای کهنه ی اجتماعی در سامانه سرمایه داری در کار نیست که بیشتر همجوشی در کار است و از همین رو همواره نااستوار، دچار نارسایی های بنیادی، بی دورنما و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی برجای مانده، نه تنها پیشرفت جامعه را برنمی انگیزد که فرو ریختن و نابودی اقتصاد بومی را بی آنکه جانشینی درخور برای آن فراهم کند، در پی دارد. به زبانی ساده تر، سامانه سرمایه داری امپریالیستی مانند خرچنگی، پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را می شکافد و درون آن فرو رفته، جای می گیرد. گوشت و نرمه ی آن را می خورد و گاه از پوسته ی بیرونی شکار برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می برد.

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹


۶ ـ «چین در همکاری نکردنش با ”دیوان داوریِ کنوانسیون قانون دریاها“ در چارچوب حقوق خود عمل کرد. چین مانند ۳۰ کشور دیگر ازجمله بریتانیا و فیلیپین، با توجه به اختیارهای موجود در این کنوانسیون، به شرکت نکردن در روند حل اجباریِ مناقشهٔ محدود سازیِ سرحدات دریایی‌اش تصمیم گرفت. ”دیوان داوریِ کنوانسیون قانون دریاها“ که در آن نمایندگان کشورهای اروپایی دست بالا را دارند، این موضوع [اختیارهای موجود] را نادیده گرفت و از صلاحیت حقوقی خود فراتر رفت.»

برگرفته از «نامه مردم»، شماره ی ۱۰۰۷، ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۵ (با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

۷ ـ درست بسان آن است که بگوییم، همه ی شاخاب پارس از آنِ ایران است! آن هم در شرایطی که بر بنیاد همان "شَوَند"های آورده شده درباره ی نام دریا و ...، ایران در سنجشی نسبی با کشور چین از هوده ی خداوندی بیش تری بر این شاخاب می تواند برخوردار باشد؛ زیرا تا آغاز دوره ی پادشاهی آن پادشاه زنباره ی قاجار: ناصرالدین شاه یا شاید کمی پیش از آن، همه ی آبخست های ریز و درشت شاخاب پارس از آن کشورمان بود و با این همه؛ هم اکنون از دیدگاه حقوقی و سیاسی، دیگر از چنین هوده ای برخوردار نیست!

۸ ـ  بجای «ادعای کمتر از ۲ میلیون کیلومترمربعی چین ... بسیار کوچک می‌نمایاند.» باید نوشت:
«... بسیار کوچک می‌نماید.» زیرا سوم شخصی در کار نیست و باید «فعل لازم» بکار برد؛ نه «مُتِعَدّی»! از اینکه بگذریم، بخش سترگی از نوشتارهای «نامه مردم» از دید من، در زمینه پارسی نویسی و بویژه نشانه گذاری ها بدترین نمونه در میان نوشتارهاست و با آنکه چندین بار، نکته هایی را در این باره یادآور شده ام، آش همان است و کاسه همان!

۹ ـ بیهوده نیست که آن ها را گاهی «الف بچه ی سیاسی» نیز نامیده ام!

۱۰ ـ  برگرفته از گزارش «کره شمالی روز جمعه بزرگ ترین آزمایش سلاح هسته‌ای خود را انجام داد»، تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی «یانکی» ها: «رادیو فردا»، ۱۹ شهریور ماه ۱۳۹۵ (با بازنویسی  درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

۱۱ ـ از سازمان های فرماسونری گرفته تا «فداییان اسلام»، «حُجتّیه» و سازماندهی هِرَمی آخوندها در کالبد حوزه های علمیه و رده بندی هایی ریشخندآمیز چون «آیت الله» (پارسی آن: «نشانه ی خدا»!)، «حجت الاسلام» («نمودار اسلام»!) و ... که در گذشته ای دورتر، هیچکدام از هستی برخوردار نبوده اند. «ثقه الاسلام» را فراموش نمودم که یادآور شوم و پارسی آن را هم نمی دانم؛ شاید چیزی در مایه ی «بچه ی خوب رویش نیافته ی اسلام» یا حتا «در زهدان مادر، مرده ی اسلام»!

۱۲ ـ امیدوارم چارچوب سخن، نیک بدیده گرفته شود تا به عنوان نمونه، چنان برداشتی نابجا که نباید از چنین سازمان ها و ساختارهایی کمک گرفته شود، پیش نیاید. جنبش کارگری ـ سندیکایی ایران از این هوده، بی هیچ گمان و گفتگو برخوردار است تا هر دست کمک و یاری که به سوی آن دراز شود را بفشارد؛ آنچه برجسته و شایان درنگ است، سرشت هر کدام از آن ها، شیوه های همکاری و همیاری، چشمداشتی بیجا نداشتن از اندازه و چگالی کارگری ـ سندیکایی و هشیاری در شناخت سمتگیری رستایی ـ سیاسی هر یک از آنهاست. به باور من، نمایندگان رستایی ـ سیاسی طبقه کارگر ایران، برخلاف برخی جریان های سیاسی جاخوش کرده در بیرون ایران با همه ی ادعاهای دهان پُرکن شان از شناخت رویهمرفته خوبی در این زمینه برخوردارند؛ شناختی که به باور من در آینده ی نزدیک، بسیار بیش تر از هم اکنون، برجستگی و کاربرد خود را نشان خواهد داد.

۱۳ ـ «سخن بر سر سرنگونی رژیم تبهکاری است که چون میوه ای پوسیده افتاده از درخت، هر روز بیش تر می گندد و میهن مان را به تباهی بیش از پیش می کشاند!»

برگرفته از نوشتار «رفقا به وظیفه خود عمل کنیم! ـ بازانتشار دوباره»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۵ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

«... رژیمی که سر تا پای آن پوسیده و گندیده است؛ رژیمی که بیش از ۴ سال است که شرایط سرنگونی آن فرارسیده و تنها به کمک امپریالیست ها سرِ پاست.»

برگرفته از نوشتار «آن سلام علیکم نامه از ناسزای خواهر و مادر گزنده تر و شرم آورتر است!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۲ شهریور ماه ۱۳۹۳

***

زیرنویس تصویر:
نگاهی گذرا از دیدگاهِ زمین ریخت شناسیِ (geomorpholgy) زیر تراز آب های «دریای جنوبی چین» گواه آن است که بخش سترگی از این دریا نه از آن چین و تایوان که از آن ویتنام و فیلیپین است. ادعای چین بر این دریا به شَوَند نام آن یا هر بهانه ی دیگری، بی پایه و زورگویانه است.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!