«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه

افسوس که نیروی کشش زمین نمی گذارد ...


باقالی بیار و خر و بغلش کن! ـ بازانتشار

راستش ما هرچی به مغز وامونده مون فشار آوردیم نفهمیدیم چرا نام خانوادگی بعضی آدم ها اینقده با گفتار و کردارشون ناهماهنگه! حالا پندارشون رو دیگه نمی دونم. باید رفت از کرام الکاتبین پرسید. یکیشون این آقای باهنره که شاید تنها هنری که تو زندگیش داشته اینه که نون داداش جوونمرگ شده شو می خوره. اون یکی هم این آقای زیباکلامه که هر دفه تا حالا دهنشو واکرده جز شکر از دهنش بیرون نیومده. حالا از صحبت های گهربارش درباره ی رابطه افلاتون یا کرات آسمانی با اقتصاد بیمار ایران می گذرم و اونها رو می ذارم به حساب حرف های هوایی که گاه گداری به زبون میارن. ولی ازین صحبت آخرش معلومه که خیلی داغ کرده. توی یه مقاله ی فسقلی سی و یک بار اسم حزب توده رو آورده و با برهان خلف سعی کرده ثابت کنه که این حزب سرچشمه ی همه ی بدی ها توی این کشور بوده! کمترینش هم این بوده که به مخالفینش احترام نذاشته! به زبون بی زبونی هم میخاد بگه که تقصیر این بن بستی که همه ی موشهای اسلام پناه توش گیر افتادن و بعضی هاشون که زرنگ ترن از کشتی نظام وسط اقیانوس استکبار جهانی شیرجه می رن به گردن حزب توده س چون جلوی توسعه سیاسی لیبرال رو تو ایران گرفته و نذاشته ایران وارد دهکده جهانی بشه. البته دهکده جهانی را خودم اضافه کردم ولی اگه مقاله یخورده بیش تر کش پیدا می کرد حتمن به اینجا هم می رسید. بنازم به این همه رو! 

با خودم داشتم فکر می کردم اجداد هر دو این ها حتما توی ترکیه به دنیا اومدن؛ منظورم همون وقتیه که عزیز نسین که الهی نور به قبرش بپاشه و (قایمکی) یه جایی تو بهشت زیر درخت سدر نصیبش شده باشه راجع به شناسنامه گرفتن آدم ها اون موقع که شناسنامه داشتن اجباری شده بود و همه باید می رفتن یه اسم خانوادگی هم علاوه بر اسمشون انتخاب می کردن، توی یکی از داستان های قشنگش نوشته بود:
کچله نام خانوادگیشو زلفعلی گذاشت؛ نابینا شد نورعلی، آقا خسیسه فامیلی شو گذاشت کرامت و همینطور بگبر برو جلو. حالا تا اینجاش اشکالی نداره. با حلوا حلوا گفتن هم که دهن شیرین نمی شه. ولی امان از وقتی که یکی از اینها به یه جایی برسه. مثلا عنوان پیشکار اقتصادی فلان آخوند ببخشید کون نشور رو پیدا کنه. دیگه خدا رو هم بنده نیس و به قول اون ارمنیه:
«باقالی بیار و خر و بقلش کن!»

«نخود آش»      تاریخ لازم نیست 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_08.html

برای این یکی، دو بار شناسنامه گرفته اند! ـ بازانتشار

با آه و حسرت می گوید:
«من می بایستی از اولش دنبال ʺهنر“ می رفتم ...». می گویم:
«هنوز هم دیر نیست. می تونی دست بکار شی. کسی چه می دونه. شاید هنرت گل کرد و به آرزوت رسیدی!». گرچه، همزمان شاید با اندکی بدجنسی، می اندیشم:
«... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»

سری تکان می دهد و می گوید:
«نه بابا! حالا دیگه خیلی دیره ...». برایش «میکل آنژ» را نمونه می آورم:
«ببین! این تو سن ۶۰ سالگی تازه اولین مجسمه هاشو درست کرده ... هنر که به سن و سال نیس. ماهی رو هرموقع از آب بگیری تازه س!». چیزی نمی گوید و این بار با ناامیدی بیش تری سر تکان می دهد. انگار ماهی این یکی از آب نگرفته، مرده است.

حالا حکایت ماست با این چند نفری که چند سالی توی این بلبشوی رسانه های اینترنتی پایشان را توی هر کفشی کردند و در نقش های گوناگون به عنوان تحلیلگر سیاسی، منتقد ادبی و هنری و ... اینجا و آنجا و از آن میان، بویژه تارنگاشت های «خر در چمن» و «مگوزید بر ما»، نوشتار پشت نوشتار بیرون دادند. خوشبختانه، آن تارنگاشت ها کم کم دارند خودشان را جمع و جور می کنند و دیگر هر آت و آشغالی چاپ نمی زنند؛ ولی این "هنرمندان" مگر دست بردارند؟ از همه جالب ترشان این یکی است:
آدمی خیراندیش و نیکوکار که همه همسایگانش به وی با دیده احترام می نگرند. خودش، اینگونه نوشته است! در نوشته هایش که زمینه های گوناگونی از سیاست و نقد کتاب گرفته تا داستان های کوتاه نیمچه ادبی و «آیین نیکوکاری» را دربرمی گیرد، بیشتر نقش «مددکار اجتماعی» یا «ریش سفید محله» را بر دوش دارد. مدتی است که دیگر از اینکه بگفته یکی از آشنایانش «پرولتر بازی» کرده، نمی نالد و دشواری های زندگیش کمی پشت سر نهاده شده اند. خوشبختانه، آن دیوار رنگ و رو رفته خانه را هم سرانجام رنگ زده و دیگر نیازی به درازکشیدن در جلوی آن و زُل زدن به لکه های رنگارنگ روی دیوار ندارد. نامی که دارد یا بر روی خود نهاده، حتا از خودش هم جالب تر است. با خودم فکر می کنم:
«این یکی هم حتما اصل و تبارش از کشور ترکیه و هنگامی است که همه وادار شده بودند، شناسنامه بگیرند ... و برای وی، بجای یکبار، دوبار شناسنامه گرفته اند. چون هم ʺخالی بند“ خوبی است و هم بی صبر و حوصله»*

یاد عزیز نسین به خیر!

ب. الف. بزرگمهر ۱۰ شهریور ماه ۱۳۹۰

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/09/blog-post.html 

* باقالی بیار و خر و بغلش کن!

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/08/blog-post_08.html

راه رسیدن به خدا تنها از نردبان ریاست جمهوری نیست!

در زیر، بخشی از «بیانات در ابتدای درس خارج فقه»۱ از کسی که هرچه بیش تر گند می زند از جایگاهی برتر در «ولایت آسمانی ریسمانی» برخوردار می شود و فرنام های تازه تری چون «مُعَظَّمَ‌لّه» و «عظیم الشان» به کونش می بندند را آورده ام:
«... این تذکر را توجه را بدهم که از مطلبی که ما دیروز در ذیل این فقره‌ی قبلی گفتیم مثل اینکه سوءبرداشت شده، بعضی‌ها سوءتلقّی کردند. خب حالا سوءبرداشت فی‌نفسه چیز مشکلی نیست. لکن وقتی که این منتهی بشود به بگومگو و بخصوص در این فضای مجازی و این یک چیزی بگوید، آن یک چیزی بگوید، مایه‌ی کدورت و دل‌چرکینیِ برادران مؤمن از یکدیگر بشود آن‌وقت این چیز بدی است. بنده‌ی حقیر که این همه اصرار دارم بر وحدتِ قلوب و حرکت در مسیر واحد و اتحاد نیروهای کشور، بخصوص نیروهای مؤمن و انقلابی، خدای نکرده یک چیزی آدم بگوید که مایه‌ی اختلاف بین نیروها بشود، این را به خدا پناه می‌بریم. نباید این چیزها را مایه‌ی اختلاف قرار داد.

... خب شما برادر مؤمن من هستی. یک چیزی را به مصلحت شما می‌دانم، می‌گویم به شما. این اشکالی که ندارد ظاهراً. چیز خوبی است. لازم هم هست شرعاً. لازم هم هست خیرخواهی. «النّصیحةُ لِلمُؤمنین» یا «لِلإخوةِ المُؤمنین» یا «لأئمّة المؤمنین» در همه‌ی صُوَر. این یک چیزی خوبی است دیگر. انسان باید نصیحت کند. نصیحت یعنی خیرخواهی! من به جنابعالی که مثلاً آقای آشیخ عبدالعالی اسمتان است من باب مثال علاقه‌مندم. می‌دانم شما اگر وارد این مقوله شدی به ضررت است. به ضرر کشور هم هست. به شما می‌گویم وارد نشو. نمی‌گویم هم وارد نشو. امر و نهی نیست. حالا بعضی گفتند آقا دستور دادند، امر کردند، نه، گفتیم صلاح نمی‌دانیم. من صلاح نمی‌دانم. این چیز خوبی است. این چیز بدی نیست.»۲

بگمانم گفت و گوی پیش آمده در آن کلاس درس دینی از تارنگاشت "مُعَظَّمُ‌لّه" زدوده شده که آن را در پی می آورم.

"مُعَظَّمُ‌لّه" (در حالیکه انگشتش را به سوی شاگردان نشانه رفته):
«من به جنابعالی که مثلاً آقای آشیخ عبدالعالی اسمتان است من باب مثال علاقه‌مندم. می‌دانم شما اگر وارد این مقوله شدی به ضررت است. به ضرر کشور هم هست. به شما می‌گویم وارد نشو. نمی‌گویم هم وارد نشو. امر و نهی نیست.»

یکی از شاگردان که تصادفا عبدالعلی (و نه عبدالعالی!) نام دارد و شیخ هم نیست:
مرا می فرمایید؟ من که مدتی است درس «خارج فقه» حضرتعالی را با جدیت دنبال می کنم؛ جنابعالی حتا چندین بار مرا به پیگیری درس تشویق فرمودید ...

"مُعَظَّمُ‌لّه":
ما که گفتیم: «من باب مثال»! البته به شما هم بی علاقه نیستیم.۳ آن آقا را می گوییم که بغل دست شما می نشست. انشاء الله سوء برداشت نشود و علاقه ایشان به درس «خارج» نیز همچنان پابرجا بماند. ما به آن شخص۴ گفتیم که راه رسیدن به خدا تنها از نردبان ریاست جمهوری نیست! خُب! «انسان بایستی آن چیزی را که می‌بیند و می‌فهمد و فکر می‌کند که به نفع برادر مؤمن‌اش است به او بگوید دیگر»۵ و این ها ...

ب. الف. بزرگمهر    نهم مهر ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «بیانات در ابتدای درس خارج فقه»، تارنگاشت "مُعَظَّمُ‌لّه" آسمانی ریسمانی:

۲ ـ همانجا

۳ ـ تا اندازه ای به آرشِ «مرده شورت ببرد»!

۴ ـ «... یک نفری، یک آقایی آمده پیش من، من هم به ملاحظه‌ی صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال کشور به ایشان گفتم که شما در فلان قضیه شرکت نکنید. نگفتیم هم شرکت نکنید؛ گفتیم صلاح نمی‌دانیم ما که شما شرکت کنید. این را گفتیم. خب یک چیز عادی است ... با ملاحظه‌ی حال مخاطب و اوضاع کشور به یک آقایی انسان توصیه می‌کند که آقا شما اگر در این مقوله وارد شدید، این دو قطبی در کشور ایجاد می‌شود. دو قطبی در کشور مضرّ است به حال کشور. من صلاح نمی‌دانم شما وارد بشوید. بله، این چیز خیلی مهمی که نیست. این یک چیز خیلی طبیعی است، خیلی ساده است. بله، ما این توصیه را به یکی از آقایان، به یکی از برادران کردیم. خب حالا این مایه‌ی اختلاف بشود بین برادران مؤمن، یکی بگوید فلانی گفته، یکی بگوید نگفته، یکی بگوید چرا پشت بلندگو نگفته؟ خب حالا این هم پشت بلندگو.» [خنده‌ی معظم‌له و حضّار]

برگرفته از «بیانات در ابتدای درس خارج فقه»، تارنگاشت "مُعَظَّمُ‌لّه" آسمانی ریسمانی:

... و آن «یک نفر، یک آقایی» که پیش "مُعَظَّمُ‌لّهِ" آمده بود، کسی نیست جز «بزعزازایل نظام»: محمود احمدی نژاد که بدست وی، نه تنها واپسین دستاوردهای ملی پیش و پس از انقلاب توده ای بهمن ۱۳۵۷ را پایمال نموده و دستورهای «بانک جهانی» و «صندوق جهانی پول» را موبمو به فرجام رساندند که با از میان برداشتن «سازمان برنامه و بودجه»، میلیاردها دلار از دارایی ها و بودجه ی کشور را به بانک های کشورهای امپریالیستی و هر جا که دست شان رسید، جابجا نمودند؛ همان آقا که "مُعَظَّمُ‌لّهِ" درباره ی دولت وی گفته بود:  
«دولت دکتر احمدی نژاد یکی از بهترین دولت ها پس از انقلاب مشروطه است.»

۵ ـ برگرفته از «بیانات در ابتدای درس خارج فقه»، تارنگاشت "مُعَظَّمُ‌لّه" آسمانی ریسمانی:
 

۱۳۹۵ مهر ۸, پنجشنبه

خدا جای دیگر عوض شان بدهد، انشاء الله!

ـ آقا آب کم است؛ همه جا خشک شده، بیابان همه جای ایران گسترش یافته و نه تنها روستاها که شهرها نیز دچار کم آبی و بی آبی شده اند  ...

ـ اشکالی ندارد؛ خواست خداست!

ـ مردم از روستاها به شهرها و از شهرها به کشورهای دیگر کوچ می کنند؛ دیگر کسی بر جای نمی ماند ...

ـ اشکالی ندارد؛ ما که نمی گوییم، بروند؛ ولی بگوش نمی گیرند و می روند. لابد حکمتی در کار است که ما از آن سر در نمی آوریم!

ـ دیگر کسی بر جای نمی ماند که احکام خدا را بر آن ها جاری کنید ...

ـ اشکالی ندارد؛ همان چند تنی که بر جای می مانند و احکام خدا را بگوش می گیرند، ما را بس است؛ مگر ما از عربستان چه کم داریم؟ الحمدلله، نفت داریم؛ گاز داریم؛ معادن داریم؛ گیریم که از میان این همه نعمت های خدادادی، آب نداریم؛ اشکالی ندارد؛ آن را هم وارد می کنیم. بحمدلله، شریعت شتری هم که داریم! شتر هم جانور بسیار نجیب و کم توقعی است؛ بی حکمت نیست که خداوند از میان همه ی جانوران جهان، همین یکی را با عنوان «نفر» برتری داده و همردیف آدمی نهاده است. خوب! هر کس بسان این جانور کم توقع باشد، می ماند و بی هیچ چشمداشتی بیجا آزمون های الهی را پی می گیرد.

ـ دیگران چه؟ تکلیف شان چیست؟!

ـ خدا جای دیگر عوض شان بدهد، انشاء الله!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم مهر ماه ۱۳۹۵

زیرنویس تصویر:
ایران را سراسر شترباران می کنیم!

این بار امانت که خدا داد، بزرگ است ...

تقصیر کسی نیست، اگر پول نداریم
قحطی شده و میوه و محصول نداریم

جز این که مگس کیش کنیم و بپرانیم
در کشورمان شاغلِ مشغول نداریم

ای دوست بیا هُل بده از پشت کمک کن
در گل، خرِ ما مانده و هرکول نداریم

دیوار اگر کج شده، این بار ببخشید
تحریم شدیم و نخ و شاغول نداریم

یک مساله داریم و هزاران تز و استاد
اما قلم و کاغذ و فرمول نداریم

هرکس شده بیمار، چه بهتر که بمیرد
زیرا سرم و شربت و کپسول نداریم

این بار امانت که خدا داد، بزرگ است
ما هم که ضعیفیم و کت و کول نداریم

از روی سر و گردن تحریم پریدیم
با این که مدال پرشِ‌ طول نداریم

هرچند همه فلسفه دانیم ولی حیف
هنگام عمل، شیوه‌ی معقول نداریم

چندی‌ست که اوضاع خرابست و به هرحال
جز داعشیان، آدم مسوول نداریم

در وادی ما احمق و دیوانه زیاد است
مشکل سر این است که بُهلول نداریم

آمار گرفتند و مشخص شده حالا
در کشورمان آدم گاگول سه نقطه...

از «گوگل پلاس»

برنام را از متن سروده برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر


۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه

بخشی بنیادین از فرهنگ جامعه که لگدمال می شود ...

نمی دانم بخت آن را می یابی تا در میان انبوه گزارش های خبرچینی روزانه در خیمه و خرگاهت، گاهی نیز به خبرهای اجتماعی کشور یا آنگونه که بیش تر می پسندی: «ولایت»، نگاه کنی؟ بگمانم، نه!

به هر رو، دو خبر را به عنوان نمونه یا بهتر بگویم: «مشت نمونه ی خروار» برایت برگزیده ام که هر دو به آنچه تاکنون به آن دلبستگی بسیار نشان داده و گاه مایه نگرانی و آزردگی خاطرت را فراهم کرده اند (؟)، هماوندند؛ نمونه هایی که تنها گوشه هایی از بدبختی و واماندگی توده های مردم ایران و منطقه و بلایی که به سر آن ها آمده است را نشان می دهد.

هر دو خبر، هر یک بگونه ای با جُستار فرهنگ و بنیادهای آن، هماوند است:
نخستین خبر از آنِ شهر تاریخی دزفول یا همانا دزپیل یا دژپیل است که بگفته ی معاون «آموزش ابتدایی اداره کل آموزش و پرورش» آن شهر، در آغاز سال آموزشی، «بیش از ۴۰ هزار دانش‌آموز دختر و پسر مقطع ابتدایی در شهرستان دزفول ترک تحصیل کرده‌اند.»۱ گرچه، سپس معاون «آموزش ابتدایی آموزش و پرورش استان خوزستان» بدون کش دادن جُستار و با شتابی درخور ستایش «نظام»، خبر را نادرست خواند و شمار بازماندگان از آموزش دبستانی در آن استان را «زیر هزار تن»۲ وانمود و آن یکی نیز شاید از ترسِ متهم شدن به هویدا نمودن «اسرار رژیم»، «مشکلات مختلف فردی»۳ دانش آموزان دوره ی دبستانی را شَوَند بازماندن شان از پیگیری آموزش پایه بشمار آورد (!)؛ ولی همه ی اینگونه شَوَندتراشی ها و کاستن از شمارگان دانش آموزان بازمانده از آموزش پایه، نمی تواند ماهیت ناگوار و تلخ آن را از دیده ها پنهان دارد؛ نه یک «دُم خروس» که شمار فراوانی «دُم خروسِ» بیرون زده از اینجا و آنجای هر کدام از پدیده ها، ماهیت آن را هرچند کژدیسه شده به نمایش می نهد که در همین باره، اشاره های معاون «آموزش ابتدایی آموزش و پرورش استان خوزستان» به «تلاش آموزش و پرورش برای بازگشت بخشی از این دانش‌آموزان به تحصیل»۴ ، «یاری رسانی خَیرّین، اولیای دانش‌آموزان، مسئولان آموزش و پرورش و معلمان»۵ ، «ازدواج بیشتر دانش‌آموزان دختر بازمانده از آموزش در سنین پایین»۶ (سخن از بچه های دبستانی است!)، «نبود کلاس درس [و نیز جداگانه برای دختران] در دوره راهنمایی و متوسطه»۷، «نبود امکانات»۸ و «دلایل فرهنگی»۹ به اندازه ای بسنده گویاست. از این ها که بگذریم، دشواری های دانش آموز دوره ی دبستانی که از آن با عنوان «مشکلات مختلف فردی» نام برده شده، براستی چه چیزهایی را دربرمی گیرد؟

می بینی آقا بیشعور؟! این بخشی از فرهنگ جامعه است که لگدمال می شود؛ بخشی بنیادین از فرهنگ هر ملت و کشور که از دبستان می آغازد و نخستین سنگپایه های ساختمان آینده را پی می ریزد.

خبر دوم، چندان نیازی به پرچانگی ندارد. تصویری است چشم آزار و برای آنکه از اندک فرهنگی آدموار برخوردار است، سوهان روح و روان، برانگیختگی و برافروختگی!

همه ی خبر، همین دو بند زیر و گواه روشنی از تبهکاری بزرگ انجام یافته در عراق از سوی کشورهای امپریالیستی بسرکردگی «یانکی» ها و همه ی رژیم های مزدور و نوکرسرشت منطقه ای شان از عربستان و ترکیه گرفته تا رژیم دزدان اسلام پیشه ی «ولایت» و نیز گروهک های تبهکاری چون «داعش» است که اگر براستی بخواهند آن را از میان بردارند، در یک نیمروز و نه بیش از آن، انجام شدنی است:  
«۲۴آنلاین به نقل از روزنامه انگلیسی سان نوشت: داعش یک دختر ایزدی اهل عراق را در مزایده ای در عربستان سعودی فروخته است. این روزنامه در کنایه ای به مقامات کشورش نوشت: این مزایده فروش جنسی دختر ایزدی، در عربستان کشوری که یکی از متحدان کشور انگلیس است انجام شده است. این مساله اکنون زمانی مشخص شده است که یکی از اعضای داعش کشته شده است و تصاویر فروش این دختر ایزدی در موبایل او موجود بوده است ...»۱۰

می بینی آقا بیشعور؟! این همه ی آن چیزی است که از آن با برنام «فرهنگ اسلامی» یاد می شود. امیدوارم کاسه ی داغ تر از آش نشوی و آنچه در تاریخ بویژه به کوشش نیاکان هوشمند ما ایرانیان به آن شریعت پیش پا افتاده ی نخستین افزوده شد را گواه فرهنگ دلخواه اسلامی ات نگیری! گرچه تو و دیگر آخوندهای واپسگرایی که دُم بیش ترشان به انگلیس گره خورده، در همین اندازه و گنجایش نیز نیستید و به هر رو، «فرهنگ» در قوزک پای زنان یا دوچرخه سوار شدن یا نشدن شان، فشرده نمی شود که تو نادان با حرام شمردنش، خودت را سنگ روی یخ نموده ای و همین دوچرخه سواری زنان که جز در کشورهای وامانده با شریعتی شتری، در بسیاری جاهای جهان جُستاری پیش پا افتاده است، آنچنان در کشورمان بالا خواهد گرفت که از شکری که خورده ای، پشیمان شوی!

با این همه، راستش را بگو! آیا همه ی اینگونه بازی ها برای کژدیسه نمودن اندیشه ی توده های مردم از دشواری های بنیادین گریبانگیر میهن مان که خاستگاه همه ی آن ها نیز هستی رژیم حرامزاده ی «جمهوری اسلامی» است، نیست؟ آیا همه ی این نمایش ها برای لاپوشانی دله دزدی ها و ناتوانی رژیم درمانده و فرومایه ات که نه «جمهوری» است و نه «اسلامی»، نه شتر است و نه مرغ و نه حتا شترمرغ، نیست؟

آیا تو و همه ی دست اندرکاران خیمه و خرگاهت، سیاست های کشورهای امپریالیستی در ایران و منطقه را پیش نمی برید؟ آیا با پشت و رو کردن صفحه که گویا تحریم ها هنوز برداشته نشده که همگی آن ها در چارچوب آن قراردادهای ننگین برداشته شده و درآمدهای هنگفت نفتی در همین مدت کوتاه را در پی داشته، می خواهی بازهم سرِ مردم را شیره بمالی تا هم گند و گه بالا آمده از آن قراردادها را بپوشانی و هم گناه انجام نشدن کوچک ترین کاری برای بهبود زندگی مردم را به گردن آنچه «استکبار جهانی» می نامی، بیفکنی و خود و «ولایت» پلیدت را از زیر بار پاسخگویی، اندکی هم شده، برهانی؟!

وه که چه پررو و بیشرمی! نگاهی به تصویر آن دختر جوان ایزدی بیفکن! «اسلام ناب محمدی» در فشرده ترین نماد آن، همین است؛ مگر نه؟! زنهار که کاسه ی داغ تر از آش نشوی و به پشتیبانی از تازیانی وامانده تر از خود و «ولایت» ات برنخیزی که آن بلا را به سر نوجوانان ایرانی آوردند و یکی از کارهای همیشگی شان، دزدی زنان زیباروی ایرانی و سایر ولایت های وامانده ی مسلمان، در همان مراسم بزبان مارگزیده ات «عبادی ـ سیاسی» است.

ب. الف. بزرگمهر   هفتم مهر ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ  برگرفته از «وقت ایران»، بازگویی از «خبرگزاری تسنیم»، چهارم مهر ماه ۱۳۹۵

۲ تا ۹ ـ همانجا

۱۰ ـ  برگرفته از تارنگاشت «ایرانیان انگلیس»، چهارم مهر ماه ۱۳۹۵

زیرنویس تصویر نخست:
وضع خانواده مان الحمدلله خوب است. به قرآن سوگند، هیچ کم و کسری نداریم. من به علت مشکلات مختلف فردی از این پس، نمی توانم به دبستان بیایم ...


زیرنویس تصویر دوم:
می بینی آقا بیشعور؟! نگاهی به تصویر آن دختر جوان ایزدی بیفکن! این همه ی آن چیزی است که از آن با برنام «فرهنگ اسلامی» یاد می شود:
«اسلام ناب محمدی» در فشرده ترین نماد آن!

«فرهنگ» در قوزک پای زنان یا دوچرخه سوار شدن یا نشدن شان، فشرده نمی شود که تو نادانِ نابکار با حرام شمردنش، خودت را سنگ روی یخ نموده ای. دوچرخه سواری زنان که جز در کشورهای وامانده با شریعتی شتری، در بسیاری جاهای جهان جُستاری پیش پا افتاده است، آنچنان در کشورمان بالا خواهد گرفت که از شکری که خورده ای، پشیمان شوی!

ب. الف. بزرگمهر    هفتم مهر ماه ۱۳۹۵

هر که پولش بیش، چشمش بیش تر ...


زیر سایه شما ...


۱۳۹۵ مهر ۶, سه‌شنبه

واقعیتی به تاریخ پیوسته، یادآور هودگی و دلاوری حزب توده ایران در بر زبان راندنِ هشداری بجا و بهنگام!

به یاوه گویی های فریبکارانه، دوپهلو، ناروشن و در جایی همراه با گنده گوزی از «خر قبرسی نظام»۱ در گفتگویی رسانه ای که کمتر با شیوه ی همیشگی سخن گفتنش همانند است، در گزارش زیر باریک شوید! گویی به وی، درباره ی لو دادن های ناخودآگاهانه ی رازهای مگو هشدار داده و شاید حتا گوشش را کشیده اند! وی که بر بنیادِ آنچه از گواهی های جنگ فرسایشی میان ایران با رژیم «صددام» و یادمانده های بازماندگان آن جنگ بلاخیز برجای مانده، بیش ترین سهم را در ندانمکاری ها۲ و شکست هایِ گاه پی در پیِ عملیات جنگی و به کشتن دادن بیشمار فرزندان از جان گذشته ی توده های مردم ایران بر دوش داشته و از همین رو، سزاوار فرنامِ «خر قبرسی نظام» از سوی اینجانب شده، در جایی از گفتگو بگونه ای آبزیرکاهانه ولی به هر رو با گستاخی، شکست در جنگ و پذیرش «قطعنامه ۵۹۸» را به گردن «کشور» که بگمانم همانا توده های مردم ایران است، می افکند:
«اگر کشور بسیج می شد، ما تا قدس می رفتیم؛ اما این طور نشد.»۳ در حالیکه توده های مردم ایران، چه فرزندان شان در پیشانی های جنگ و چه در پشتِ پیشانی (پشتِ جبهه) از هیچ فداکاری و از جان گذشتگی برای بیرون راندن دشمن از خاک ایران فرونگذاشتند.

پس از پیروزی بزرگ در بازپس گیری خرمشهر، پیگیری جنگ در سرزمین عراق، نه تنها از کم ترین دورنمای سیاسی برخوردار نبود که خیانت به آرمان ها و آماج های انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نیز بشمار می آمد و کشور ما را در جایگاه نیرویی چنگ انداز به خاک دیگران می نشاند و نشاند. همه ی این ها را حزب توده ایران به هنگام گوشزد نموده بود که به باور من، یکی از بهانه ها برای یورش به آن حزب نیز بود. در آن هنگام، همین عربستان زیر چکمه ی خاندان سعود که از چندی پیش به این سو برای رژیم دزدان اسلام پیشه و کشورمان شاخ و شانه می کشد، در پشتیبانی از رژیم «صددام»، پرداخت همه ی زیان های جنگ به ایران را بر دوش گرفته بود. افزون بر این با پا نهادن نیروهای نظامی ایران در خاک عراق و فرسایشی شدن جنگ که خواست همه ی کشورهای امپریالیستی و نوکران و مزدورانش از آن میان در بالاترین رده های سیاسی رژیم حرامزاده ی «جمهوری اسلامی» نیز بود، پا پس نهادن توده های مردم و رویگردانی عمومی از جنگ را در پی داشت. «خر قبرسی نظام» همه ی این ها را چه از روی نادانی و چه از سر نابکاری زیر پا می نهد و برای گم و گور نمودن سرِ نخ واقعیت ها، دروغ می بافد. یکی از بزرگ ترین دروغ های وی که دیگرانی چون "رهبر" نادان و نابکار رژیم و «اُم الفساد والمفسدین» اکبر نوقی بهرمانی نیز برای پنهان نمودن نقش نابخردانه و خیانتکارانه ی خویش در کشاندن جنگ به خاک عراق با وی همراه و همگام اند، افکندن بار پاسخگویی (مسوولیت) بر دوش روح الله خمینی، رهبر درگذشته ی انقلاب بهمن ۵۷ است:
«امام (ره) اعتقاد داشتند که جنگ تا سقوط صدام باید ادامه داشته باشد ...»۴ 

همین نابکار دو سال پیش، در برنامه ای به نام «سطرهای ناخوانده» از «شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی» از آن میان، گفته بود:
«اینکه [روح الله خمینی] مخالف ورود رزمندگان اسلام به خاک عراق بودند نیز شبهه ناک است. جلساتی در حضور امام (ره) برگزار شد. آقای خویینی‌ها و حاج احمد آقا بودند و در جلسه دوم من هم بودم. آقای هاشمی گفتند ما جلسه‌ای با امام داشتیم و نتوانستیم ایشان را قانع کنیم، ولی در جلسه دومی که من رفتم از سخنان امام نفهمیدم که ایشان مخالف ورود به خاک عراق هستند.

امام در آن جلسه فرمود: استدلال شما چیست که می‌خواهید وارد خاک عراق شوید؟ آقای هاشمی اول صحبت کردند و گفتند: الان ما سر مرز رسیده‌ایم. بالاخره اگر جنگ ادامه یابد، ما در درون مرز که کاری نمی‌توانیم بکنیم و اگر هم بخواهیم با مذاکرات جریان را پیش ببریم، باید چیزی به عنوان اهرم فشار دست ما باشد که بتوانیم با آن، مسأله جنگ را حل کنیم.

پس از ایشان، آقای ظهیرنژاد(فرمانده وقت ارتش) صحبت کردند و گفتند: این مرز بین المللی که ما بر سر آن قرار گرفته‌ایم، قابل دفاع نیست، چون یک بیابان است و حتی نقشه‌های مرزی هم قابل تفکیک نیست. ما باید برویم پشت اروند رود که یک عارضه‌ای باشد که اگر جنگ قرار باشد بیست سال یا سی سال هم طول بکشد، بتوانیم با یک نیروی کم پشت این عارضه که یک مانع طبیعی است، دفاع کنیم.

من سخنان آقای ظهیرنژاد را تأیید کردم و گفتم: ما در خرمشهر و آبادان که الان هستیم، مرز بین المللی از ۵۰۰ متری خرمشهر و آبادان می‌گذرد. اگر در چنین شرایطی آتش بس بدهیم، آن‌ها با یک خمپاره ۶۰ هم می‌توانند از آن طرف رودخانه وسط شهر آبادان را بزنند و پالایشگاه را به آتش بکشند یا بزنند وسط خرمشهر، اما اگر برویم پشت نیمه دوم اروند رود یا‌‌ همان شط العرب، در فاصله ۵۰۰ متری بصره خواهیم بود و یک موازنه مقابله به مثل پیدا می‌کنیم. در این صورت، اگر ارتش عراق بخواهد به خرمشهر و آبادان تیراندازی کند، ما هم متقابلا می‌توانیم روی بصره فشار بیاوریم.

امام این سخنان را که شنیدند، فرمودند: خیلی خب من فکر‌هایم را بکنم. بعد احمد آقا تماس گرفت و گفت: امام قبول کردند، منتها شرایطی را مطرح کردند و از جمله گفتند باید حواستان باشد که مردم را نزنید، دوم اینکه اگر شما وارد شوید، دشمن شما را متجاوز قلمداد خواهد کرد. یک شرط دیگر را هم گفتند و افزودند: اگر این شرط‌ ها را رعایت کنید، من موافقم با اینکه شما ورود پیدا کنید.»۵

نشانه های آشکار کودنی در ناهمتاگویی های این گاگول در چند جمله بالا چشمگیر است؛ و من هر بار که یاد کشته های بیشمار جنگ و نوجوانانی که چون «گوشتِ دم توپ» از آن ها سود برده شد، می افتم با خود می اندیشم:
آیا الله بختکی بود که از میان شمار بسیاری آدم، درست همین گاگول به عنوان فرمانده ی سپاه برگزیده شد؟! یا شاید بسان دوره ی چنگ اندازی تازیان عربستان بر سرزمین ایران که دانسته و آگاهانه، کودن ترین و ناجوانمردترین تازیان برای گرداندن امور جاهای گوناگون ایران از سوی «عُمر پور خطّاب» و سایرین بکار گماشته می شدند، وی و کسانی چون «آقا بیشعور نظام» نیز به یاری و همکاری دست هایی پنهانی بر سرِ مردم ایران آوار شدند؟

گاگول در جای دیگری از گفتگوی رسانه ای تازه اش می گوید:
«ما می گفتیم که باید تا سقوط صدام پیش برویم، اما دوستان سیاسی می گفتند که نه با یک عملیات هم می تواند پیش برود. سیاسیون می گفتند که ما هم باید جنگ را اداره کنیم و هم زندگی مردم را و با نظر ما همراه نبودند»۶

با بدیده گرفتن برگرفته های بالا، روشن است که آن «دوستان سیاسی»، نه «اُم الفساد و المفسدین» که در کشاندن جنگ به خاک عراق، نقشی بنیادین بازی نمود و نه «آقا بیشعور نظام» که یکی از بزرگ ترین دشواری هایش در همین دوره، ستاندن پول سفر به چین از بودجه ی عمومی کشور بود ـ و حسین موسوی به عنوان نخست وزیر وقت، زیر بار آن نمی رفت۷ ـ را در برنمی گیرد.

از این ها که بگذریم، «خر قبرسی نظام» با همه ی دوپهلوگویی ها و فریبکاری هایی که در آن چندان استاد نیز نیست و کار را به یاوه گویی آشکار در برخی جاها کشانده، گوشه ای از واقعیت های پنهان شده ی دوران جنگ را اینچنین بر زبان رانده است:
آقای هاشمی و مقام معظم رهبری در جنگ نقش مهمی داشتند؛ اما در آن زمان ایشان نیز تجربه چندانی در حکومتداری نداشتند. هم دولتمردان ما و نظامیان ما تجربه حکومتداری و جنگ نداشتند ...»۸

با این همه، برجسته ترین بخش گفتگوی رسانه ای «خر قبرسی نظام» که آن را بگونه ای جویده جویده، سفسطه جویانه و دوپهلو بر زبان آورده، گفته های زیر است:
«بعد از خرمشهر باید یک وقفه می دادیم و وارد خاک عراق نمی شدیم و پنج شش ماه باید فرصت می دادیم ...»۹ واقعیتی به تاریخ پیوسته که گرچه دیرهنگام بر زبان آمده، هودگی۱۰ و دلاوری حزب توده ایران در بر زبان راندنِ هشداری بجا و بهنگام را به رخ می کشد!
               
آنچه این مردک، درباره ی «دیپلماسی برجام»، «فعالیت های مستشاری در عراق و سوریه» و لولویی به نام «داعش» بر زبان رانده، گرچه یاوه ای بیش نیست، دانسته از پیراستن آن ها در گزارش زیر خودداری ورزیده ام.

ب. الف. بزرگمهر  ششم مهر ماه ۱۳۹۵

افزوده های درون [ ] و برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.

پی نوشت:

۱ ـ گاگولی به نام محسن رضایی، در جایگاه فرمانده ی «سپاه پاسداران» در دوران جنگ گرانبارشده از سوی «صددام» و امپریالیست ها برای کژدیسه نمودن و به شکست کشاندن انقلاب توده ای بهمن ۱۳۵۷ در ایران

۲ ـ با آنچه پس از آن تاکنون، درباره ی داد و ستدهای پنهانیِ جنگ ابزار و از آن میان، بویژه جنگ ابزارهای اسراییلی از سوی رژیم تازه بدوران رسیده ی «جمهوری اسلامی» با نمایندگان «یانکی» ها و نیز سازمان امنیت اسراییلی ها («موساد») بگونه ای گواهمند روشن شده و بخشی از آن به آبروریزی «ایران گیت» نامور شد و بر سر زبان ها افتاد، در آنچه در متن با عنوان «ندانمکاری» از آن یاد نموده ام نیز باید بدگمان بود؛ به این شَوَند ساده که فرسایشی شدن جنگ، برای دست اندرکاران چنان داد و ستدهایی و پیش و بیش از همه «اُم الفساد والمفسدین»: اکبر نوقی بهرمانی، نامور به نام ساختگی «هاشمی رفسنجانی» و همین «خر قبرسی نظام» که بگمان بسیار نیرومند، تابعیت «یانکی» ها را نیز در جیب دارد، سودهای سرشار اقتصادی دربر داشت؛ پیگیری جنگ در خاک کشور همسایه با شعارهایی چون:
«جنگ جنگ تا پیروزی!» و «راه قدس از کربلا می گذرد!» برای گروه نه چندان کوچکی از چنین نابکاران و خیانتکارانی که سرنوشت کشوری بزرگ را مفت به چنگ آورده بودند، بیش از آنکه پیامد نابخردی و ندانمکاری باشد، چشمداشت های پولی بوده است؛ آنهم در شرایطی که نوجوانان ۱۲ ـ ۱۵ ساله برای گشودن راهی در میدان مین از جان خویش می گذشتند: منطق برخاسته و جان گرفته از واقعیت های دیروز و امروز، چنین فرمان می دهد!

۳ ـ گفته های «خر قبرسی نظام» در گفتگوی رسانه ای با «شبکه خبر»، برگرفته از «نقد راهبردها و تاکتیک های ایران در دفاع مقدس»، «شبکه خبر»، سوم مهر ماه ۱۳۹۵ در پیوند زیر:

۴ ـ همانجا

۵ ـ برگرفته از «افکار»، پنجم مهر ماه ۱۳۹۳:

۶ ـ گفته های «خر قبرسی نظام» در گفتگوی رسانه ای با «شبکه خبر»، برگرفته از «نقد راهبردها و تاکتیک های ایران در دفاع مقدس»، «شبکه خبر»، سوم مهر ماه ۱۳۹۵

۷ ـ اگر پیش از آن نیز از حسین موسوی کینه ای به دل داشت و من از آن آگاه نیستم، پس از آن کشمکش بر سرِ ستاندن هزینه ی سفر به چین که کار بالا گرفت و رسوایی وی را نیز بهمراه داشت، کینه  ی شتری اش گُل کرد و با زندانی نمودن وی در دوره ی کنونی تا اندازه ای آن را فرونشاند؛ ولی تنها تا اندازه ای! زیرا «کینه شتری» شوخی بردار نیست و برای همیشه، حتا پس از مرگ نیز مُهر و نشان آن برجای می ماند!

۸ ـ گفته های «خر قبرسی نظام» در گفتگوی رسانه ای با «شبکه خبر»، برگرفته از «نقد راهبردها و تاکتیک های ایران در دفاع مقدس»، «شبکه خبر»، سوم مهر ماه ۱۳۹۵

۹ ـ همانجا

۱۰ ـ واژه ی «هودگی» از ریشه ی «هوده» به آرش «حقّ» را می توان جایگزین واژه ی از ریشه عربی «حقّانیت» نمود و بکار برد.

***

نقد راهبردها و تاکتیک های ایران در دفاع مقدس

سرلشکر پاسدار محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس با نقد وضعیت اقتصادی کشورمان گفت: دستاوردهای امنیتی در کشور روی ریل افتاده است، و روز به روز در حال پیشرفت هستیم. ریل اقتصاد هم مانند اقتدار باید روی ریل بیافتد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، سرلشکر پاسدار محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس با حضور در استودیو تیتر امشب گفت:
جنگ تنها تیراندازی دو گروه با هم نیست. فرماندهان ما هیچکدام تجربه جنگ نداشتند. آقای هاشمی و مقام معظم رهبری در جنگ نقش مهمی داشتند؛ اما در آن زمان ایشان نیز تجربه چندانی در حکومتداری نداشتند. هم دولتمردان ما و نظامیان ما تجربه حکومتداری و جنگ نداشتند چون یکسال و نیم از جمهوری اسلامی گذشته بود؛ اما از آنجا که دولتمردان و هم نظامیان ما افراد بسیار شجاع و باهوشی داشتند و هم قدرت یادگیری از اتفاقات داشتند و تجارب خود را استفاده می کردند.

 وی افزود:
در سال اول جنگ، آقای بنی صدر فرمانده کل قوا بود؛ اما چون راهبرد و قدرت تشخیص نداشت و هرکسی نظری را مطرح می کرد، نظرات را می پذیرفت؛ اما در سال دوم چون راهبرد داشتیم، موفق شدیم. ما نمی توانستیم آقای هاشمی را قانع کنیم و آقای هاشمی هم نمی توانستند ما را قانع کنند. امام (ره) اعتقاد داشتند که جنگ تا سقوط صدام باید ادامه داشته باشد. در تصمیمات، کسی حق وتو نداشت؛ و چون امام می فرمود باید از آقایون تبعیت کنید، ما به نظر مسوولان کشور توجه می کردیم. عملیات «ولفجر مقدماتی» را نقد داشتیم و مرحله دوم و سوم را هم نباید عمل می کردیم. امام(ره) دخالت نمی کردند؛ جز مواردی که تذکراتی می دادند.

وی افزود:
«عملیات فاو»، عملیات دشواری بود. ما فاو را به راحتی گرفتیم و ۷۵ شبانه روز بدون اینکه بخوابیم عملیات داشتیم. دو سه عملیات بود که سخت بود و موفق ترین عملیات، «فاو» بود و «کربلای ۵»، بیشترین شهدا را داشتیم؛ چون دشمن شدت آتش دشمن و تمرکز داشت .

وی خاطرنشان کرد:
اگر امکان بازگشت داشتیم، برخی عملیات ها را در بعد غافلگیر بیشتر عمل می کردیم؛ در «کربلای ۴» بجای ۳۰ گردان می توانستیم با ۱۵ گردان وارد عملیات شویم؛ و منظور نیست که ۳۰ گردان از بین رفت، بلکه اگر تعداد کمتر بود، شهدا کمتر بودند.

فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس افزود:
بعد از خرمشهر باید یک وقفه می دادیم و وارد خاک عراق نمی شدیم و پنج شش ماه باید فرصت می دادیم، و اگر دوباره برگردیم حتما بر سر مرز خرمشهر و بصره حتما می گویم که باید فرصت داد. چون اگر این کار را می کردیم از بعد سیاسی می توانستیم اکنون به آن استناد کنیم.

محسن رضایی با اشاره به یکی از خاطرات خود گفت:
آقای هاشمی بین من و فرمانده ها مانده بود؛ چون در «کربلای ۴» شکست خوردیم و فرماندهان معتقد بودند که «کربلای ۵» را انجام ندهیم؛ و آقای هاشمی بعد از صحبت خصوصی با من به دیگر فرماندهان گفتند که عملیات باید انجام شود و تصمیم با آقا محسن باشد. من تصمیم داشتم که عملیات داشته باشیم و عملیات «کربلای ۵»، عملیات موفقی بود.

وی خاطرنشان کرد:
بر روی میز دیپلماسی، یک شرط ما با امام تغییر نکرد. آقای ولایتی در مذاکرات خود هرگز تغییر نکرد. امام از اول جنگ گفتند که خسارات ما باید پرداخت بشود؛ در روی میز مذاکره این را گفتن امام(ره) مطرح شد و این که صدام باید محاکمه شود. کسانی که نمی توانند میز دیپلماسی را درک کنند، دچار مشکل می شوند. میز مذاکره به محاکمه صدام اشاره داشت؛ صحنه جنگ به گونه دیگر بود. اگر کشور بسیج می شد، ما تا قدس می رفتیم؛ اما این طور نشد.

وی تصریح کرد:
در اداره ایران اگر فقط به اداره جنگ توجه داشته باشیم تا ۲۰۰ سال آینده دارای تجربه هستیم. یک نمونه در این خصوص در دیپلماسی برجام است، هرچند نقدهایی درباره برجام داریم، اما اقدام برجام یک دیپلماسی فوق العاده پیشرفته از یک کشور جهان سومی را نشان می دهد که این از تجربه جنگ ناشی می شود. در همه ابعاد جنگ فرماندهان و دولتمردان ما را با تجربه کرد و حکومتداری را ۲۰ الی ۳۰ جلو انداخت.

محسن رضایی در خصوص برخی اختلافات در جنگ هم تصریح کرد:
ما می گفتیم که باید تا سقوط صدام پیش برویم، اما دوستان سیاسی می گفتند که نه با یک عملیات هم می تواند پیش برود. سیاسیون می گفتند که ما هم باید جنگ را اداره کنیم و هم زندگی مردم را و با نظر ما همراه نبودند و مشکل دیگر درباره سقوط صدام بود. می گفتند که نزدیکی بغداد آمریکایی ها وارد می شوند و بمب اتم می زنند. اما ما معتقدیم که شدنی بود، و تهدیدشان می کردیم.

سرلشکر پاسدار محسن رضایی در ادامه گفت:
امام حتی گفتند کاری نکنید که حکم جهاد به زنان بدهم و اینگونه امام می گفتند که اگر من حکم دهم همه وارد جنگ می شود.

وی  با بیان اینکه حسرت این که نتوانستیم صدام را ساقط کنیم حسرت من است، تصریح کرد:
صدام از فرماندهان خود ضعیف تر بود. مصری ها و روس ها بیشترین نقش را از نظر تاکتیکی برای صدام داشتند.

وی درباره برخی اظهار نظرها درباره حضور فرماندهان در خاک عراق هم خاطرنشان کرد:
هیچ فرماندهی برای شناسایی به کربلا نرفته بود، اما تیم های شناسایی رفتند. یک تیم که برخلاف انتظار ما دیرتر برگشتند، کربلا و نجف رفته بودند؛ زیارت کرده و عکس گرفته بودند و برگشتند.

وی با تاکید بر این که ما جنگ را طوری اداره می کردیم که هم دانشگاه را وارد  شود، و پیشرفت های امروز هم به زمان جنگ بر می گردد، ادامه داد:
با اینکه در اقتدار به بهترین وضعیت رسیده ایم اما در اقتصاد هنوز دچار مشکلات هستیم. دستاوردهای امنیتی در کشور روی ریل افتاده ایم و روز به روز در حال پیشرفت هستیم. ریل اقتصاد باید روی ریل اقتدار بیافتد. ما متناسب با تهدید عمل می کنیم و هیچوقت دست خود را رو نخواهیم کرد که چگونه وارد می شویم اما اگر کسی وارد جنگ شود سیلی محکمی می زنیم.

وی در پایان افزود:
اگر ما فعالیت های مستشاری خود را در عراق و سوریه انجام نداده بودیم، داعش به مرزها می آمد و خسارات سنگینی به ما وارد می شد.

برگرفته از «شبکه خبر»، سوم مهر ماه ۱۳۹۵:

بختی برای ویرایش این گزارش نداشتم؛ برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر
 

۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

آن ستاره هنوز می درخشد!

به پاس زنده یاد شاهرخ زمانی

یک یادداشت بایسته

نوشتار «آن ستاره هنوز می درخشد!» (نوشتار زیر) را چند روز پیش در تارنگاشتی چپ نما دیدم که گاه نوشته هایی از اینجا و آنجا بی یادآوری خاستگاه شان برگرفته  و درج می کند؛ روشی "درخور" برای افزایش خوانندگان و بالا بردن تیراژ در همچشمی با دیگر تارنگاشت های همانند و نیز چندش آور برای کسانی چو من! خاستگاه نوشتار را یافتم و آن را با ویرایش بایسته، در زیر آورده ام.

بخش نخست نوشتار، فشرده ای از زندگی پر فراز و نشیب و کار و کوشش آماجمند یکی از آگاه ترین و فداکارترین کارگران دوره ی کنونی ایران: زنده یاد شاهرخ زمانی را به نمایش می نهد و در پی به برخی دیدگاه های اجتماعی و سیاسی وی پرداخته است. نوشتاری ارزنده که بخوبی از دوش کار و آنچه آماج خویش نهاده، برآمده و تصویری رویهمرفته روشن از «ستاره ای که هنوز می درخشد»، بدست می دهد؛ ستاره ای که به پندار من، زندگی اش می تواند راهنما و سرمشق کوشندگان کارگری و روشنفکران خلقی قرار گرفته و دیدگاه هایش از سوی جنبش کارگری و کمونیستی ایران، چون کارپایه ای به گفتگو و ستیزه نهاده شود.

این نکته را نیز ناچارم بیفزایم که نه از «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی» (خاستگاه نوشتار) چندان شناختی دارم و نه با نام ها و نشانی های یادشده در پیوندهای پایان نوشتار، آشنایی دارم؛ دانسته و آگاهانه و بیش تر به پاس کار و کوشش جاندار نویسنده در شناساندن این چهره ی برجسته ی کارگری ایران از پیرایش آن نام ها و نشانی ها خودداری ورزیده ام.

در همینجا به نوبه ی خویش از نویسنده: زهره مهرجو، برای این کار ارزنده سپاسگزاری  می کنم و امیدوارم همچنان در دامنه ای گسترده تر ـ و نیز از سوی دیگران ـ پی گرفته شود.

ب. الف. بزرگمهر    سوم مهر ماه ۱۳۹۵

***

آن ستاره هنوز می درخشد!

در گرامیداشت خاطره ی کارگر انقلابی ـ رفیق شاهرخ زمانی

بیست و دوم شهریورماه، مصادف با اولین سالگرد قتل یکی از رهبران برجسته و انقلابی جنبش کارگری ایران، شاهرخ زمانی بود.

رفیق شاهرخ زمانی (۱۵ شهریور ۱۳۴۳ – ۲۲ شهریور ۱۳۹۴) فعال خستگی ناپذیر جنبش کارگری و سوسیالیستی، عضو شورای نمایندگان کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری، عضو هیأت بازگشایی سندیکای کارگران ساختمان و نقاشان؛ و فعال در چندین کمیته و نهاد انقلابی دیگر بود. او در طی  سال های طولانی فعالیت های انقلابی خود، چندین بار طعم تلخ دستگیری و اسارت در زندآن های مخوف سرمایه و مذهب را چشیده بود.

شاهرخ در روز ۱۵ شهریورماه ۱۳۴۳، در یکی از روستاهای اطراف شهرستان کلیبر به نام «قره داغ» واقع در آذربایجان شرقی متولد شد؛ ولی بخش عمده  سال های نوجوانی و تحصیلات خود را در تبریز سپری کرد.

وی در خانواده ای روشنفکر با سابقه مبارزاتی طولانی بزرگ شد. پدرش بهمن زمانی، معلم، شاعر، از رفقای نزدیک صمد بهرنگی و بهروز دهقانی و همچنین زندانی سیاسی (در دوران شاهنشاهی و هم در رژیم کنونی) بود. او به همراه برادرش، جبرائیل زمانی (عموی شاهرخ) در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ با گشوده شدن در زندان ها آزاد گشت؛ اما در آبانماه سال ۱۳۷۱ به دلیل فعالیت ها و شعرهایش دوباره دستگیر و حدود پنج سال دیگر از زندگی خود را در زندان سپری کرد.

مادر شاهرخ، زرین تاج نجاتی به قلم خود رفیق، پس از مرگ مادرش در تاریخ چهارم بهمن ماه ۱۳۹۳، سرشار از مهر، شجاعت و فداکاری بود (۱). خانه آن ها در شهر تبریز در زمان حکومت شاهنشاهی، محل رفت و آمد و تبادل اطلاعات انقلابیون بزرگی نظیر: بهروز دهقانی، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، چنگیز احمدی، حمزه فراحتی، عبدالله افسری و سایر فعالینی بود که بعدها بخشی از ستون ها و کادرهای اصلی شکل گیری جریانات سیاسی چپ به حساب می آمدند.

مادر در چنین فضایی برای نگهداری خانواده و تداوم مسیر انقلابی، صمیمانه تلاش و فداکاری می کرد. او با تنهایی و مشکلات اداره کردن خانواده بدون تکیه گاه، در نتیجه فراری و زندانی شدن همسرش در اوایل دهه پنجاه در رابطه با سازمان چریک های فدایی خلق ایران و سپس در نظام جمهوری اسلامی در دهه های شصت و هفتاد، آشنا شده بود. با رنج و اندوه غیبت اجباری همسر و دو فرزندش در پی قتل عام های دهه شصت و بر دوش کشیدن مسوولیت سه فرزند خردسال، در حالی که پاسداران سرمایه بارها شبانه برای یافتن و دستگیری آن عزیزان بطور غافلگیرانه از دیوار خانه شان بالا می رفتند. وحشت فرزندان و در پی اش مخفی شدن اجباری در جنوب شهر تبریز.

در این  سال ها با تمامی مشکلات و دربدری ها، مادر همچنان روحیه تلاشگر و مبارزه جوی خود را حفظ کرده بود. وی با کمک رسانی به خانواده هایی که سرپرست خود را از دست داده بودند،  تماس مرتب با خانواده های زندانیان سیاسی و گروههای انقلابی، سازماندهی تظاهرات بهمراه این خانواده ها و دانش‌جویان انقلابی ـ برعلیه زندان، اعدام و شکنجه و برای آزادی زندانیان سیاسی ـ و مصاحبه با رسانه‌ها برای افشاگری جنایات جمهوری اسلامی، فداکارانه تلاش می کرد.

در مدت پنج سالی که شاهرخ در زندان بسر می برد و او را از حق مرخصی محروم کرده بودند (الف) برای کسب این حق قانونی پسرش پیوسته تلاش می کرد. نمونه ای از حرکات شجاعانه او، در سال ۱۳۹۳ پس از بارها تلاش ناموفق در همین رابطه، در ملاقاتش با معاون دادستان، خدابخش و جملات تکان دهنده ای بود که خطاب به وی گفته بود (۱).

 سال های نخستین زندگی و پیوستن به صفوف مبارزه

شاهرخ در محیط خانواده ای آگاه و معتقد به سوسیالیزم به عنوان یگانه آرمان رهایی انسان از ستم و بهره کشی متولد شد. زادروزش مصادف با گذشت یک دهه از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲، یعنی زمانی بود که نیاز به تغییر در شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران هم از جانب حکومت و هم از جانب روشنفکران و انقلابیون به گونه ملموسی درک می شد. واکنش به چنین نیازی، از سوی حکومت تلاش در اجرای اصلاحات دیکته شده از بالا و از سوی نیروهای انقلابی، کوشش در جهت وقوع انقلاب بود.
گروه ها و جریانات مختلف سیاسی و اجتماعی ـ مخفی و علنی ـ در حال شکل گیری بودند. و سیر تحولات بسرعت می گذشت.

شاهرخ تحت تاثیر خانواده و حوادث گوناگون اجتماعی و سیاسی محیط از همان سال های نوجوانی با افکار انقلابی و فعالیت های سیاسی آشنا شد. در شش سالگی، دستگیری عمویش جبرائیل زمانی در ارتباط با جریان سیاهکل، ذهن کنجکاو و جستجوگرش را با سوالات بسیاری مواجه کرد که چهار سال بعد در سال ۱۳۵۴ پس از دستگیری مجدد او بهمراه محمود پناهی (شوهرعمه شاهرخ)، علی اشرف نجاتی (دایی شاهرخ) و چنگیز احمدی، از مبارزین مارکسسیت به اتهام برنامه ریزی برای ترور شاه و در پی اش دستگیری پدر بهمراه یکی از نزدیکان شان در سال ۱۳۵۵ در مرز خداآفرین* و زندانی شدن آن ها در اوین، تنها ذهن شاهرخ را بیشتر به خود مشغول و زمینه را برای گرایشات انقلابی وی فراهم ساخت.

این دوران، مصادف با  سال هایی بود که دستگاه مخوف ساواک وحشیانه به سرکوب جنبش چریکی پرداخته بود و در رسیدن به این هدف پلید خود از بکار بستن هیچ وسیله و ترفندی کوتاهی نمی کرد؛ ولی مبارزین جان بر کف نیز از پای ننشسته و ضمن مقابله به مثل از داخل زندآن ها جزوه های افشاگرانه به بیرون می فرستادند. کتابچه ها و جزوه های افشاگرانه از نحوه شکنجه های زندان، روح هر نوجوان و جوان پرشور و آگاهی را به مبارزه فرا می خواند.

این جزوه ها و کاست های مشابه، بویژه کاسِت صوتی از برادران خرم آبادی و چندی بعد، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه، دست به دست جوانان و نوجوانان از جمله شاهرخ، رد و بدل می شدند. همچنین بهمن زمانی، پدر شاهرخ و از هم دوره ای های صمد بهرنگی با شعرهای زیبا و پرمحتوای خود بر این فضا و شور انقلابی تاثیری فزاینده می گذاشت. یکی از نمونه شعرهای او «آراز آراز» است که برای صمد بهرنگی، معلم انقلابی و رفیقش سروده شده و پس از اجرا بهمراه آهنگ توسط عاشق عبدالعلی به سرودی عمومی مبدل گشت.(۲)

با آگاهی و تجاربی که در سنین نوجوانی از زندگی کسب کرده بود، شاهرخ خیلی زود خود به صفوف مبارزه پیوست. او تنها سیزده ساله بود که شاهد قیام بهمن ماه سال ۵۷، مقاومت پرشور توده های مردم، کارگران و روشنفکران انقلابی در برابر حکومت شاه و نیروی سرکوب آن گشت. او دید که چگونه با تلاش پیگیر آن ها، درهای زندان شکسته و زندانیان سیاسی ـ از جمله پدر و عموی خودش ـ گروه گروه آزاد می شدند. او شکوه این امواج خروشان را شاهد بود و با ایمان و آگاهی که به انسانیت و اراده توده های مردم کسب کرده بود، زان پس همواره بودن در صفوف انقلابیونی را برگزید که برای بدست آوردن آزادی ها و حق ایجاد تشکل های صنفی، سیاسی، اجتماعی و مدنی مبارزه می کردند.

در رابطه با همین تجارب و تلاش او در جهت حمایت از دستاورد زحمتکشان بود که بار اول در سال ۱۳۶۰، یعنی در شانزده سالگی، بوسیله پاسداران نوپای ظلم، دستگیر و برای حفظ مسائل امنیتی خود را با نام مستعار "نادر کمالی" معرفی نمود. در این مرحله او را به مدت هفت ماه زندانی و سپس آزاد کردند.

پس از آزادی از زندان، او بزودی از صدور حکم تیر پدر از سوی رژیم و فراری گشتن وی به جنگل های اَرَسباران** اطلاع یافت. تنها نشانی که از حضور دلگرم کننده ی پدر در خانه به جا مانده بود، شعری زیبا بود که او در وصف پسر زندانی اش شاهرخ به زبان ترکی سروده بود:
«ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺴﺮت دﺳﺘﮕﻴﺮ شده، در ﺗﻠﻪ ﺟﻼدان ﻇﺎلمه، ﺗﻮ ﺗﻨﻮره ﺁتش اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، در ﺻﻒ اﻋﺪامی هاﺳﺖ ...»***

تحت تأثیر جریانات روز و سرکوب بی امان نیروهای انقلابی، شاهرخ بزودی پی برد که می بایست خود را برای شرایط جدید مبارزه آماده سازد. دو سال بعد در سال ۶۲، در پی هجوم حکومت اسلامی به آخرین سنگرهای آزادی، شاهرخ به همراه مادر، خواهران و برادر کوچک خود راه مبارزه را در شهرهای تهران، شیراز و بندرعباس در پیش گرفت. او از همین زمان وارد صنف نقاشان و تزئینات ساختمان شد. ضمن کار کردن به عنوان کارگر نقاش جهت گذران زندگی به فعالیت های صنفی و سیاسی در این حوزه روی آورد و آگاهی بخشی و سازماندهی زحمتکشان را به عنوان وظیفه ی خود برگزید؛ و از این پس با به جان خریدن همه سختی ها و آگاهی از مخاطراتی که چنین راهی می توانست در پی داشته باشد، بدون هیچ تردیدی تا پایان عمر به فعالیت هایش ادامه داد.

 سال های جوانی، ازدواج و ادامه ی راه

شاهرخ در آبانماه سال ۱۳۶۵با یکی از رفقای دختر کارگر و همفکر خود ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، یک دختر به نام نینا و یک پسر به نام مسعود است؛ که هر دو در حال گذراندن تحصیلات دانشگاهی خود در مقطع کارشناسی ارشد می باشند.

ازدواج برای شاهرخ به معنی پایان مبارزه سیاسی نبود، چرا که او این ضرورت را هم در عرصه فکری و هم در کار و زندگی به خوبی درک کرده بود. از این رو راه مبارزه برای رسیدن به آزادی، برابری و سوسیالیزم؛ برای او همیشه در اولویت اول قرار داشت.

در ادامه ی فعالیت های انقلابی او، شاهرخ زمانی را بار دوم در اول آبانماه سال ۱۳۷۱ بهمراه پدر، همسر، خواهر و داماد خانواده دستگیر و با اتهام فعالیت غیرعلنی در سندیکای نقاشان (ب) زندانی نمودند. در پی این دستگیری، پدر به پنج سال و بقیه هر یک به دو سال زندان محکوم گشتند.

شاهرخ پس از رهایی از زندان، همچنان به فعالیت های صنفی و سیاسی خویش ادامه داد و بطور منظم برای نشریاتی چون «انقلاب سرخ»، «همبستگی کارگری» و «آوای انقلاب» مطلب می نوشت. مطالب شاهرخ در این نشریه ها گاه با نام خودش و گاه با نام های مستعار از جمله «اسدالله غفارزاده» منتشر می شدند. وی در بسیاری از این نوشته ها به طور جدی به نقد کردن  احزاب و سازمآن های موجود پرداخته است.

تغییرات جهانی و بررسی تجارب گذشته

اوایل دهه هفتاد، مصادف با از هم پاشیدن بلوک شرق و برهم خوردن تعادل قوا در عرصه بین المللی بود. از این رو و در آغاز بحرانی جدید در جنبش چپ، شاهرخ به ضرورت بازخوانی تجارب سوسیالیستی در داخل و در عرصه جهانی پی برد؛ و ضمن مطالعه جدی در این زمینه ها، روابط پژوهشی و سیاسی خود را با نیروهای فعال داخلی و خارجی گسترش داد.

او ضمن نقد کردن احزاب و جریانات موجود به این تحلیل روشن دست یافت که حزب طبقه کارگر باید ساخته شود.

یکی از انتقادات وی به احزاب و جریانات موجود، خارج کردن روشنفکران و کادرهای انقلابی از کشور درست در دوره سخت مبارزه، عدم تلاش جهت بازگرداندن و استفاده از تجربیات آن ها برای نیروهای باقیمانده ای که مایل به مبارزه بودند، جدا افتادن کادرهای خارج شده از مبارزه و به مرور پیوستن آن ها به جریانات رفرمیست و سوسیال دمکرات و نهایتا با ماسک های متفاوت، هجرت کردن به صف مقابل انقلاب بود. آنان که به صفوف مقابل هجرت نکردند، در بهترین حالت به گزارشگران و مفسران اخبار مبدل گشتند.

او این روند منفی را عمدتاً نتیجه عقب نشینی سازمان نیافته می دانست و بر این عقیده بود که انقلابیون واقعی ضمن آگاهی به حمله سازمان یافته باید عقب نشینی با برنامه را نیز بیاموزند. متاسفانه سازمان ها و احزاب ما به هیچیک تسلط نداشتند.

تشکیل هسته های مخفی به عنوان اولین نطفه های حزب انقلابی

تمرکز وی پس از این، ساختن زمینه ای برای تشکیل حزب انقلابی طبقه کارگر بود. شاهرخ با تشکیل هسته های مخفی انقلابی، عملا گام های مؤثری در همین راستا برداشت.

از جمله هسته های مخفی که شاهرخ خود از بنیانگزاران اصلی آن ها بود، می توان به «جبهه واحد کارگری» در تهران اشاره نمود که به مدت چهار سال فعالیت می کرد. این هسته شبکه ای از هسته های جداگانه بود که از طریق اعضای هسته ی مرکزی بهم متصل می شدند.

همچنین هسته «کمیته همبستگی برای ایجاد اتحادیه کارگران ساختمانی» در کرج که پس از دستگیری یکی از اعضاء در تابستان ۱۳۸۹، در جهت حفظ مراتب امنیتی تعطیل گشت.

هسته ی «جنبش دمکراتیک کارگری» در تبریز، پس از انتشار اولین شماره نشریه خود بوسیله پلیس شناسایی و برخی از اعضای آن دستگیر شدند. این هسته که پس از یک سال گفت و گو تشکیل شده بود، دارای گرایشات مختلفی بود و انتخاب برخی از اعضا با دقت انجام نگرفته بود؛ اما در مدت زمان کوتاه فعالیت خود، بیانیه ها و برچسب های بسیاری را منتشر و نشریه ی سایر تشکل ها را توزیع می کرد؛ و از این رو تاثیر زیادی در سراسر شهر گذاشته بود.

اگرچه فعالیت های شاهرخ بسیار گسترده بود و به این کمیته ها محدود نمی گشت، اطلاعات در زمینه برخی از کارهای او در دسترس نیست؛ و برخی نیز به دلایل امنیتی نمی بایست افشا شوند. به عنوان مثال او فعالیت هایی در زنجان، جاده خاوران، ساوه، شهریار و نقاط دیگر انجام می داده که جزئیات آن ها هنوز روشن نگشته است.(۲)

تشکیل هیات مؤسس سندیکای نقاشان و همکاری با سایر تشکل های مستقل

در سال ۱۳۸۴ شاهرخ بهمراه دوستان و همکارانش «هیات مؤسس سندیکای نقاشان» را تشکیل دادند که تا مدتی بطور مخفیانه فعالیت می کرد. آن ها با استفاده از این هیات، علیرغم سرکوب های شدید دولتی و اینکه به همین دلیل امکان تشکیل سندیکای نقاشان را نداشتند، فعالیت های قابل ستایشی را در زمینه مطالبات صنفی کارگران همچون شرایط بهتر کاری، حق بیمه تامین اجتماعی و بیمه ی بیکاری، بوسیله جمع آوری امضا و روش های مؤثر دیگر و همچنین همکاری با سایر تشکل های مستقل کارگری انجام دادند.

شاهرخ تقریبا یک سال پس از تشکیل هیات مؤسس سندیکای نقاشان، همکاری خود را با «کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل های کارگری» و همچنین «شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری»**** آغاز نمود. (۲، ۷، ۹)

دستگیری مجدد و اسارت در دهه ۹۰

در روز هجدهم خردادماه سال ۱۳۹۰، شاهرخ زمانی پس از ترک جلسه شش نفره هسته ی «جنبش دمکراتیک کارگری» واقع در شهر تبریز، برای بار سوٌم بهمراه رفیق خود محمد جراحی دستگیر شد. باقیمانده ی افراد حاضر در جلسه، در مرحله اول بدون مشکلی موفق به ترک محل گشتند. روز بعد نیما پوریعقوب که اشتباها به محل جلسه بازگشته بود، در همانجا دستگیر می شود. ساسان وهابی وش بوسیله مأمورین شناسایی شده و در روز بیستم خرداد ۹۰ در منزلش دستگیر می گردد. نفر پنجم موفق به خروج از شهر و پس از مدتی خروج از کشور می شود. متاسفانه از نفر ششم هنوز خبری در دست نیست.
   
پس از دستگیری، شاهرخ را به مدت ۳۶ روز در سلول انفرادی به همراه شکنجه های سخت جسمی و روانی نگاه داشتند. او در اعتراض به دستگیری غیرقانونی و رفتار ناعادلانه بازجوها، اقدام به اولین اعتصاب غذای خود کرد که تا ۳۲ روز ادامه داشت. در تمام این مدت با وجود شرایط بسیار دشواری که در آن بسر می برد، شاهرخ در برابر سوالات بازجوها سکوت کرد؛ هیچیک از اتهامات را بر علیه خود نپذیرفت و کلیه ی برگه های بازجویی را تکمیل نکرده به آن ها بازگرداند.

او در روز دادگاهی خود در بیست و هفتم مردادماه به دلیل اعتصاب غذا و شرایط سخت انفرادی از ضعف جسمی شدیدی رنج می برد؛ ولی علیرغم شرایط نامساعدش، شاهرخ را در شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز به ریاست قاضی حملبر با اتهاماتی چون: «تبلیغ علیه نظام» و «تشکیل گروه به قصد بر هم زدن امنیت ملی!» و با استناد به اعترافات متهم ردیف چهارم دادگاهی کرده و ده روز بعد در ششم شهریورماه به یازده سال زندان محکوم نمودند.

نگهداری طولانی در قرنطینه، بخش های مختلف زندانیان عادی و جابجایی های متعدد

در مهرماه ۱۳۹۰، شاهرخ بطور موقت از زندان مرکزی تبریز با قرار وثیقه دویست میلیون تومانی آزاد گشت. او در طی مدت سه ماه آزادی از زندان از سوی وثیقه گذارها تحت فشارهای زیادی قرار داشت تا از کشور خارج نشود. سپس در بیست و پنجم دی ماه همان سال، بدون احضار کتبی و بطور غافلگیرانه او را بهمراه محمد جراحی در محل کار دستگیر و به زندان مرکزی تبریز بازگرداندند. پس از دستگیری، شاهرخ را بیشتر از یک ماه در قرنطینه ی زندان نگهداشتند.

وی در اعتراض به این دو مسئله ـ دستگیری و نگهداری طولانی مدت در قرنطینه ـ که هر دو غیرقانونی بودند، دوباره اعتصاب غذا کرد و پس از مدتی به بند مالی زندان تبریز منتقل شد. در تمام مدتی که در زندان تبریز محبوس بود، او را چندین بار از بندی به بند دیگر فرستادند؛ و در آخر به بند ۱۵ متادون ویژه ی معتادین منتقل نمودند.

در تاریخ هفتم خردادماه ۱۳۹۱ شاهرخ را باز بطور غیرقانونی و بدون حکم قاضی با دست‌بند و پابند از زندان تبریز به زندان یزد منتقل نمودند. سپس در هفدهم امردادماه همان سال، او را دوباره به زندان تبریز بازگرداندند؛ اما پس از دو ماه، روز بیست و دوم مهرماه ۱۳۹۱ به زندان رجایی شهر کرج منتقل کردند.

در اواسط سال ۱۳۹۲ در پی انتقال وی از زندان رجایی شهر به زندان تبریز، در حین گذراندن محکومیت یازده ساله اش، رفیق شاهرخ مجددا در شعبه دوم دادگاه انقلاب تبریز محاکمه و با اتهام ساختگی «توهین به رهبری» به تحمل شش ماه حبس تعزیری اضافه محکوم شد.

جابجایی ها و سایر فشارهای مضاعف زندان همچنان ادامه داشت. در تاریخ ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۲ او را برای چندمین بار منتقل کردند؛ این بار به زندان قزلحصار کرج. شاهرخ در اعتراض به این عمل، دست به طولانی ترین اعتصاب غذای خود زد که چهل و هشت روز ادامه داشت تا سرانجام در تاریخ ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۳ ضمن حمایت های گسترده داخلی و بین المللی، مسوولین وادار به بازگرداندن وی به زندان رجایی‌شهر گشتند.

ادامه ی فعالیت ها و کشته شدن در زندان

زندان برای شاهرخ به مفهوم پایان مبارزه نبود. او در تمام سال هایی که در اسارت بسر می برد؛ علیرغم تمام شکنجه ها و فشارهای روانی از سوی مأموران اطلاعات و مسوولین زندان، هم بند شدن با زندانیان عادی و مجرمین جنایی، عدم هر گونه اجازه مرخصی و ... بهیچوجه سازش نکرد و تا حد توان خویش بطور مستمر در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی به فعالیت هایش ادامه داد.

شاهرخ صدای اعتراض همه زندانیان بود؛ مبارزات آن ها را بهمراه سایر زندانیان، برنامه ریزی و بیانیه ها و فراخوان هایی با آن ها صادر می کرد. او تقریبا در تمامی حرکت های اعتراضی که در زندان صورت می گرفت، از جمله حقوق ملیت ها و اقلیت های قومی و دینی، حضور داشت و در دفاع و همراهی با آن ها چند بار دست به اعتصاب غذای کوتاه مدت زد.

زندانیان رجایی شهر، او را به عنوان دبیر «شورای زندانیان» انتخاب کرده بودند که خود یکی از بنیانگزاران آن بود و در جهت بهبود شرایط زندان فعالیت می کرد. از نمونه فعالیت های رفیق زمانی در این زمینه، می توان به بیانیه اعتراضی به تاریخ دهم دیماه ۱۳۹۲ اشاره نمود که وی آن را در ۱۶ بند، درباره شرایط زندان و حق کشی های علنی و غیرقانونی نسبت به زندانیان سیاسی، بر اساس آیین نامه داخلی زندان های رژیم نوشته بود. او در مرحله اول، متن این بیانیه را در نامه ای جهت رسیدگی، خطاب به نهادهای قانونی ـ از جمله: رئیس زندان رجایی شهر، رئیس سازمان های زندان های کشور، کمیسیون اصل ۹۰ مجلس بازرسی کل کشور و ... ـ نوشته بود و به مسوولین زندان داده بود تا به آن ها برسانند. اما مسوولین از ترس افشای ابعاد بی عدالتی ها در نقض قوانین خودشان، نامه را به او باز نگردانده بودند. (۱۰)

ضمن اینگونه مبارزات در کنار زندانیان، شاهرخ فعالانه در جریان مبارزات کارگران و سایر زحمتکشان ـ معلمان، دانشجویان و سایر تشکل های اجتماعی ـ بود. در این زمینه ها می نوشت و رهنمودهایی ارائه می داد. (پ)

او در زندان ده ها مقاله در دفاع از سوسیالیزم به عنوان یگانه آلترناتیو نظام سرمایه داری و حقانیت طبقه کارگر نوشت که معمولا با نام های مستعاری چون: اسدالله غفارزاده، چنگیز احمدی، مرضیه اسکویی، علیرضا شکوهی، نابدل و ... منتشر می شدند.

شاهرخ نه تنها در سطح داخلی بلکه در سطح بین المللی نیز فعال و تاثیرگذار بود. او در زمینه ی شرایط زندان ها گزارشات متعددی را تهیه کرد؛ مطالبی درباره شرایط کارگران و زندانیان خطاب به «سازمان بین المللی کار»***** و نیز گزارشگر حقوق بشر «سازمان ملل» نوشت و اعتصابات غذای او موجی از همبستگی را بین فعالین کارگری و حقوق بشری در داخل و خارج کشور بوجود آورد.

از این رو، مقامات رژیم در او دشمنی خستگی ناپذیر می یافتند؛ کسی که اهداف و تلاش هایش برای رسیدن به آزادی، برابری ... درست در نقطه مقابل منافع آن ها قرار می گرفت؛ و به همین جهت آزادی او از زندان به هیچ وجه در تصور آن ها نیز نمی گنجید.

شاهرخ خود به خوبی از این واقعیت آگاهی داشت و چندین بار نیز در گفت و گو با رسانه ها از جمله در نامه ای به گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل ـ احمد شهید، اعلام کرده بود که اگر هر اتفاقی در زندان برایش بیافتد، عامل اصلی آن جمهوری اسلامی خواهد بود؛ تا سرانجام ، در روز بیست و دوم شهریورماه ۱۳۹۴، آن اتفاق شوم به وقوع پیوست. جنایتکاران رژیم او را در سالن دوازده زندان رجایی شهر به قتل رساندند و برای پوشاندن ماهیت عمل خود، بلافاصله گزارشی را از سوی بهداری زندان مبنی بر سکته مغزی ترتیب دادند.

اعتراضات و درخواست ها از سوی منابع متعدد، مبنی بر نیاز به انجام تحقیقات پزشکی مستقل در جهت کشف صحت یا عدم صحت این گزارش، تا کنون به نتیجه ای نرسیده است. (ت)

پیکر شاهرخ دو روز بعد در بیست و چهارم شهریورماه ۱۳۹۴، در آرامستان وادی رحمت واقع در شهر تبریز مدفون گشت. (۲، ۳، ۴، ۸، ۱۱)

نگاهی اجمالی به دیدگاه شاهرخ زمانی درباره مبارزات کارگران در ایران و ضرورت تشکل یابی

رفیق شاهرخ زمانی به تفکر انقلابی مارکسیسم، رسالت تاریخی طبقه کارگر و تئوری های عمل انقلابی لنین باور داشت و به درستی دریافته بود که تنها راه نجات انسانیت از استثمار طبقاتی، فقر، ستم ملی، تبعیضات ... و بحران های پی در پی سیستم سرمایه داری، انقلاب و نفی نظام سرمایه و استقرار یک نظام سوسیالیستی است. بدون انقلاب و نبرد قهرآمیز طبقه کارگر ـ به عنوان یگانه طبقه ای که منافعش تا آخرین مرحله انقلاب با آن منافات ندارد ـ چنین تغییراتی میسٌر نخواهند شد.

وی به دلیل حضور فعال خود در هر دو عرصه فکری و عمل انقلابی، خیلی زود به این مهم رسیده بود که برای به وقوع پیوستن انقلاب سوسیالیستی و رسیدن به پیروزی، طبقه کارگر و روشنفکران انقلابی، نیازمند داشتن پیوندی ارگانیک با هم می باشند. بگونه ای که: «ﻧﻪ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﺪون ﺁﻣﻮزش ﻋﻠﻤﯽِ اﺻﻮل و ﺗﺌﻮرﯾﻬﺎﯼ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺁﮔﺎهی ﻻزم را ﺑﺮاﯼ وﺣﺪت و ﺗﺸﮑﻴﻼت و ﻃﺒﻘﻪ اﯼ ﺑﺮاﯼ ﺧﻮد ﺷﺪن و ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ اﻧﻘﻼب و ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻼت ﺧﻮد ﮐﺴﺐ ﮐﻨﻨﺪ؛ و ﻧﻪ روﺷﻨﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺪون ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ و از ﻃﺮﯾﻖ ارﺗﺒﺎط ارﮔﺎﻧﻴﮏ ﻣﻴﺎن ﺟﺒﻨﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ و ﺟﻨﺒﺶ اﻧﻘﻼﺑﯽ، ﺧﻮد و هم ﭘﻴﻤﺎﻧﺎﻧﺶ را رهبرﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ اﻧﻘﻼب ﻣﺘﺼﻞ ﺷﻮﻧﺪ ... در ﻣﺴﻴﺮ اﻧﻘﻼب ﮐﺎرﮔﺮﯼ، اﯾﻦ دو ﺟﺰء ﺗﻔﮑﻴﮏ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﻧﺪ.» (۲)

از این رو وی ضمن اینکه به مطالبات صنفی کارگران برای کسب حقوقی از قبیل: ارتقاء سطح دستمزدها، حق مرخصی با مزد، حق بیمه بیکاری و بازنشستگی و غیره ، ارج می نهاد، آن ها را جزو لاینفک مبارزات طبقه کارگر در جهت پیشبرد خواسته های خود می دانست و خود در آن ها فعالانه شرکت می جست؛ ولی اینگونه تلاش ها را ناآگاهانه، بطور سازمان نیافته و متفرقه، در جهت رسیدن به اهداف نهایی و درازمدت جنبش کافی نمی دانست.

او نیاز به پیوند میان جنبش توده ای کارگران با انقلاب سوسیالیستی را در عرصه تئوری و عمل بطور ملموسی درک و برای رسیدن به آن از کوچک ترین امکانی دریغ نمی ورزید.

نیاز به ساختن حزب انقلابی طبقه کارگر

رفیق زمانی بر این عقیده بود که کارگران در هیچ شرایطی، خودبه خود به آگاهی طبقاتی با مفهوم انقلابی که بتواند آنان را در مسیر بدست آوردن مطالباتشان راهنمایی کند، نمی رسند. تا مادامیکه قدرت در دست طبقه بورژوازی است، طبقه کارگر نیازمند مبارزه، تشکل یابی و سازماندهی است؛ نیازمند ساختن حزبی [است] که به او هویت ببخشد؛ از مطالباتش دفاع کند و به عنوان قدرتی در برابر قدرت سرمایه داران و دولت بایستد. از این رو وی علیرغم  تمام محدودیت ها و سرکوب ها در داخل کشور و تجارب منفی گذشته، همواره بر این امر مهم تأکید می ورزید.

او پس از یک بررسی دقیق و همه جانبه با استفاده از روشی که از  سال های نوجوانی در جریان مبارزات صنفی و سیاسی به آن خو گرفته بود: مطالعه، نوشتن، یافتن اشتباهات و کوشش عملی در جهت رفع آن ها ـ به این نتیجه رسیده بود که علت اصلی شکست جنبش چپ در ایران و امکان سرکوب آن، جدایی جنبش انقلابی از پایه های توده ای انقلاب بود.

شاهرخ این تجربه و آگاهی را مبنای طرز تفکر و پراتیک انقلابی خود قرار داد. او همواره در نوشته های خود بر اهمیت پیوند ارگانیک میان جنبش خودبخودی کارگران و جنبش سوسیالیستی، برای رسیدن به پیروزی طبقه کارگر تأکید می نمود و عملاً همزمان با فعالیت های صنفی خود صمیمانه در میان کارگران، آن ها را با افکار انقلابی آشنا و برای سازماندهی کردن و پیوستن آن ها به هسته های انقلابی تلاش می کرد. (۲، ۴، ۵، ۶)

ویژگی های حزب مورد نظر

«حزب طبقه ی کارگر، بخش آگاه، پیشرو، متشکل و منضبط خود طبقه است ... سازمان اعضای حزب، معادل سازمان کارگران می باشد که با سلول بندی درون طبقه از طریق پیشروان، تشکل های توده ای و مبارزات جاری با کل طبقه ارتباط زنده، پویا و ارگانیک دارند..» و فرقش با دیگر بخش ها همان است. (۵)

مهم ترین ویژگی چنین حزبی همانگونه که در بالا اشاره شد، داشتن یک پیوند زنده و ارگانیک با طبقه کارگر است. مرکزیت آن با وجود غیرقابل دسترس بودن، لازم است که مدام در تماس و در جریان وقایع جاری کارگران و فعالیت های پیشگامان کارگری باشد.

ساختار مخفی مورد نظر باید بتواند در شرایطی که در داخل کشور نازل ترین اشکال فعالیت صنفی ـ حتی آن ها که بطور رسمی غیرقانونی شمرده نمی شوند ـ بشدت مورد سرکوب قرار می گیرند، کلیه ی اشکال مبارزه ی طبقاتی را از طریق سازماندهی صحیح و دقیق میسر سازد.

چنین تشکیلاتی دارای سه بخش اساسی است که بر پایه ی برنامه مشترک و ساختار غیر متمرکز ـ عدم تداخل و عدم تسرٌی اطلاعات ـ فعالیت می کنند:
۱. هیات مؤسس یا شورای رهبری
۲. کادرها با نیروهای حرفه ای تمام وقت مبلغ، مروج و سازمانگر ـ ماهر به اصول مبارزه با پلیس سیاسی و سازماندهی جمعیِ سازمان اعضا
۳. سازمان اعضاء یا سازمان کارگران، مرکب از سلول های مخفی مستتر در میان کارگران (به مثابه ی هویت طبقاتی و پایه ی اساسی حزب) ـ که مبارزات کارگران را توسط عناصر پیشرو، تشکل های توده ای و مبارزات جاری (مطالبات فوری و نهایی)، بسوی اهداف نهایی جنبش و استقرار حاکمیت شورایی و محو بهره کشی هدایت می کنند.

همچنین در شرایط ویژه ی سرکوب پلیس و سایر نهادهای حکومتی موجود، استفاده از وسایل ارتباطی نظیر سایت و نشریه به عنوان مکمل ـ «سایت» به عنوان مغز و سر بدنه و «نشریه» به مثابه ی سلسله اعصاب و ریسمان نامرئی پیوندی اُرگانیک میان تمامی اعضاء برای ارائه دادن راه کارهای عملی به نیازهای کارگران با توجه به شرایط موجود و مرکزی که به عنوان نقطه اتحاد فعالین عمل نماید ـ در هویت بخشیدن به چنین ساختاری، نقش اساسی ایفا خواهد نمود. (۴، ۵، ۶)

در مجموع، ساختار و روابطی که شاهرخ زمانی برای چنین حزبی ترسیم کرده است، بروشنی زنده، پویا و دارای پیوندی مداوم با هم می باشد ـ بخش ها (حلقه ها) در درون خود و با هم از طریق شبکه ای که آن ها را علیرغم فاصله مکانی، در زمینه ی فکری و عملی در کنار هم قرار می دهد. شبکه ای که با گذشت زمان باتجربه تر و آبدیده تر می گردد؛ و این طبقه را به سوی هدف نهایی خود که همانا کسب قدرت سیاسی است به پیش می راند.

او در گفتگوها و نوشته های متعدد خویش تا آخرین روزها از داخل زندان به بسیاری از این نکات پرداخته و در مواردی تا حد جزئیات به پیش رفته است. نکاتی که برای آشنایی با نظرات او به عنوان یکی از رهبران اصلی جنبش کارگری ایران که از نزدیک با مسائل این طبقه آشنا بود، در مبارزات آن شرکت می جست و دغدغه ای بجز هدایت صحیح این مبارزه ها در جهت رسیدن به انقلابی سوسیالیستی را نداشت، شایسته تعمق کردن می باشند.

تمرکز بر ایجاد سلول های کمونیستی و ساختن کادرها

رفیق زمانی در آخرین نوشته خود به تاریخ چهاردهم شهریورماه ۹۴ با عنوان «در ضرورت آلترناتیو کارگری»، اشاره می کند که در حال حاضر به جز شرایط عینی مبارزاتی مساعد، حلقه اول حزب انقلابی طبقه کارگر ـ هیات مؤسس یا شورای رهبری ـ با وجود همه کمبودها و انحرافاتش و همچنین، زمینه های سازمان اعضاء در داخل کشور موجود می باشند. بنابراین، تمرکز اصلی لازم است در جهت ایجاد سلولهای کمونیستی و پرورش کادرها ـ به عنوان حلقه واسط در سازماندهی عملی ـ صورت بگیرد:
«بدون اغراق می توان گفت، ما صاحب بهترین مروٌجین و مبلغین بوده و بهترین شرایط عینی مبارزاتی را به لحاظ غلیان اعتراضات و اعتصابات کارگری و توده ای دارا می باشیم.. این زمینه های مساعد باید با تقویت تمامی نیروها در جهت ایجاد سلول های کمونیستی و کادر سازی در داخل کشور با پیوند نیروهای موجود با بدنه ی کارگری در داخل با هویت یابی طبقاتی آنان در جریان سازماندهی مستقیم مبارزه ی طبقاتی به آلترناتیو کارگری منجر شود. به عبارت دیگر ما حلقه ی اول مؤسس و شورای رهبری را علیرغم انحرافات عدیده، دارا بوده و زمینه ی کامل و مساعد سازمان کارگران معادل سازمان اعضا را در داخل کشور دارا می باشیم. این حلقه ها را باید با بکارگیری و تخصیص تمامی امکانات در جهت پرورش کادر به عنوان حلقه ی واسط در سازماندهی عملی به هم پیوند و ساختارها را از حالت شبه فرقه های مذهبی مبلغ به طرف ارگانیسم زنده سازمانده، ارتقا دهیم.» (۵)

نقطه ضعف ها، اشتباهات و مشکلات راه

تطبیق تئوری و عمل، کار با برنامه، سازماندهی از طریق سلول های مخفی، پیوند جنبش انقلابی با پایه های توده ای انقلاب و ... نکاتی بودند که شاهرخ در مصاحبه ها و نوشته های خود، بارها به آن ها تأکید نموده بود.

از این رو، در انجام مسوولیت بزرگی که در خویش نسبت به هدایت صحیح جنبش کارگری احساس می کرد، وی همچنین ناگزیر متوجه کمبودها، مشکلات و اشتباهات موجود در آن گشته و به آن ها اشاره ها نموده بود. او با توجه به زمینه ی مساعد و رشد عینی جنبش کارگری از انحرافات موجود در آن به عنوان مهمترین سد در برابر پیشبرد اهداف سوسیالیستی یاد کرده بود؛ و اینکه ضرورتا برای رفع این عیب ها باید تلاش عمده ای صورت بگیرد:
* فرقه گرایی، در اصرار ورزیدن به وجود ساختارهای عمدتاً غیر ارگانیک و بدون ارتباط زنده با بدنه ی مبارزاتی جنبش کارگری و غیر جوابگو به ملزوماتِ سازماندهی طبقاتی کارگران.

* دنباله روی از جنبش خودبه­خودی کارگران، پرستش بی برنامگی و پراکندگی جنبش جاری؛ نظاره گری، تفسیر، انزوا و پاسیفیسم شدید.

* پوپولیسم خرده بورژوایی در درهم آمیزی مرزهای طبقاتی، گرایشات متعدد به سوسیال دمکراسی، دوری کردن از حزب انقلابی طبقه ی کارگر و مبدل شدن به زائده ی بورژوازی. (۵)
  
در رابطه با اهمیت پیوند تئوری با عمل که کمونیست ها را به ناگزیر به اهمیت پیوند ارگانیک باجنبش کارگری؛ و در پی آن نیاز به سازماندهی و تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر می رساند، رفیق زمانی به تز سوٌم فویر باخ از مارکس اشاره می کند ****** و همچنین تجربه ی انترناسیونال اول را خاطرنشان می سازد که چگونه به رهبری مارکسیست ها توانست از طریق انطباق دیالکتیکی این دو جنبه از مبارزه انقلابی به دستاوردهای مهمی در عرصه های سیاسی و اجتماعی برسد. 

وی در ادامه، تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر را به مثابه یگانه تشکلی که این طبقه و مبارزاتش را در کلیٌت خود نمایندگی و سازماندهی می کند، وظیفه ی فوری کمونیست ها برمی شمرد و یادآور می شود که بدون چنین امری، تلاش های بهترین مبلغین و مروجین ما ـ که هم اکنون نیز به بهترین وجهی موجودند ـ تنها در حد تفسیر و دنباله روی از حوادث باقی خواهند ماند:
«این رفقا باید بدانند، تبلیغ و ترویج خمیرمایه و زمینه ساز سازماندهی است؛ ولی به قول لنین، سازماندهی یک امر مشخص است که بدون ارتباط ارگانیک با طبقه ی کارگر، امری محال است؛ این امر فقط در پراتیک انقلابی می تواند مسجل گردد ...» (۵)

رفیق زمانی بارها در نوشته های خود به گرایشاتی اشاره نموده بود که نه به ضرورت تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر و نه حتی به لزوم موجودیت تشکل های صنفی کارگران ـ سندیکاها و اتحادیه ها ـ باوری ندارند؛ ولی ظاهراً از شوراهای سراسری کارگران دفاع می کنند. او این گرایشات را «کارگر کارگری ها» خطاب می کرد و در پاسخ به آن ها بارها اشاره نموده بود که «شوراهای سراسری» به عنوان نهاد انقلاب، تنها در شرایط اعتلای انقلابی و فضای آزاد می توانند موجودیت یابند؛ و نه در شرایط پلیسی و سرکوب شدید؛ یعنی تنها هنگامی که اعتراضات خیابانی عظیم و گسترده می شوند، مبارزات کارگران ماهیت طبقاتی می یابند و شرایط برای قدرت دوگانه فراهم است. آنگاه شوراهای سراسری کارگری می توانند تشکیل و بطور علنی فعالیت نمایند. (۴، ۵)

شاید بتوان روندی را که به شکل گیری شوراهای سراسری کارگری می انجامد، در دیاگرام ساده زیر نمایش داد:
سندیکاها و اتحادیه ها  ß مجمع عمومی کارگران ß  شوراهای سراسری کارگری که در آن «مجمع عمومی»، مرحله ی گذار مبارزات صنفی کارگران به مبارزات سیاسی آنان و تشکیل «شوراهای سراسری» را نمایندگی می کند.

وی بر این عقیده بود که پرستش بیش از اندازه ی مبارزات خودبخودی و متفرقه کارگران و هر گونه تبلیغ بر علیه تشکیل حزب انقلابی طبقه کارگر ـ چه با این استدلال که: «حزب و اتحادیه، آفت و مانع مبارزه ی طبقاتی هستند ...» و یا این که: «حزب و تشکل های توده ای حاضر آماده ای وجود دارند ...» به عنوان مانع شکل گیری آلترناتیو انقلابی ـ کارگری عمل خواهد کرد.

آنان که «به بهانه ی انحرافات احزاب و اتحادیه های موجود، کلیت تشکل های پایدار کارگران ـ به عنوان بزرگ ترین دستاورد انترناسیونال اول ـ را فراموش و یا کلاً نقض می کنند، نمی توانند در شرایط پراکندگی و بردگی کنونیِ کارگران، خود را مارکسیست و یا حتی دمکرات بدانند ..»

آنان «نقش شوراهای کارگری به مثابه ی محصول شرایط انقلابی و قدرت دوگانه برای درهم شکستن ماشین دولتی بورژوایی و پایه ی حاکمیت کارگران را تا حد مثلاً شوراهای ملیِ بورژوایی پایین می آورند. این دوستان باید کلام مانیفست را در ۵ مورد از یاد نبرند». (۵)

پیشنهاد ائتلاف برای جریانات چپ

در کنار پیشبرد وظیفه ی اصلی (تلاش در جهت ساختن حزب انقلابی طبقه ی کارگر)، شاهرخ تمام گرایشات موجود کارگری را ـ چه آنان که متعلق به احزاب موجود هستند و چه دوستانی که شعار ایجاد حزب می دهند ـ به جای تلاش کردن در جهت تخریب یکدیگر، دعوت به تشکیل جبهه ای به شکل یک بلوک واحد سوسیالیستی ـ با ائتلافی در سه سطح (کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت) می کند:
الف. اتحاد حول مراسم تاریخی و آکسیون ها؛
ب. اتحاد حول مطالبات صنفی کارگران، ایجاد اتحادیه ها و سایر تشکل های توده ای؛ و
ج. وحدت حزبی سیاسی بر اساس سازماندهی انقلابی و حاکمیت شورایی کارگران.

در مورد ج. «وحدت حزبی سیاسی» که وی آن را مهمترین مورد می داند به رفقا توصیه می کند که ضمن مبارزه با «فرقه گرایی، پوپولیسم، گرایشات به سوسیال دمکراسی، انحلال طلبی، خود بخودیسم، اکونومیسم و ...» موجود؛ تمرکز باید در جهت کادرسازی و سلول های سازمانده پایه در میان طبقه کارگر باشد:
«الف ـ جبهه ای به صورت میان مدت و دراز مدت، دومی برنامه ی حداقلی براساس یک بلوک واحد سوسیالیستی و کوتاه مدّت در برگزاری مراسم مانند اول ماه مه، روزجهانی زن و آکسیون های گوناگون مانند دفاع از زندانیان سیاسی و …
ب ـ وحدت بر اساس منافع صنفی طبقاتی کارگران در ایجاد اتحادیه های سراسری و دیگر اشکال تشکل های توده ای؛
ج ـ وحدت حزبی سیاسی، براساس سازماندهی انقلابی و حاکمیت شورایی کارگران از طریق کادر سازی و ایجاد سلول های سازمانده کمونیستی در محل کار و زندگی کارگران. در این رابطه، مهم­ترین مسأله دست رفیقانه ی همکاری و اتحاد بین دو طیف رفقای احزاب موجود و دوستانی که شعار ایجاد حزب می دهند، می باشد که باید به جای تخریب همدیگر، تمامی تجارب خود را برای کادرسازی و سلول های سازمانده پایه در میان کارگران جهت تقویت عیار طبقاتی و هویت اجتماعی فعالین را احزاب موجود انجام دهند. مبارزه ی فکری در عین نقد کمونیستی انحرافات موجود باید تقویت کننده ی اشکال دیگر مبارزه ی طبقاتی از طریق سازمان یافتن و آگاه کردن این اشکال با توضیح و جا انداختن ضرورت سازماندهی سیاسی کارگران صورت گیرد. در این راستا در عین مبارزه علیه فرقه گرایی، پوپولیسم، سوسیال دمکراتیک، انحلال طلبانه و هم چنین مبارزه علیه خودبخودیسم و اکونومیسم دنباله رو، هر دو طیف باید روی کادرسازی تمرکز کنند؛ مخصوصاً این که بهترین زمینه ی آن در میان کارگران، زنان و جوانان به وجود آمده است ... به قول لنین کبیر سازمانی از انقلابیون حرفه ای به ما بدهید؛ ما روسیه را فتح خواهیم کرد.» (۵)

توافقات هسته ای و ضروری تر شدن امر تشکل یابی

پس از توافقات به اصطلاح هسته ای، همه ما به انواعی در جریان تنگ تر شدن ریسمان فشار بر گلوی زحمتکشان و آزادیخواهان در ایران بوده ایم. اینکه چگونه دسته دسته زندانیان سیاسی و عقیدتی را به قتلگاه ها می کشانند و پاسخ هر گونه اعتراض در محیط کار با شلاق و اخراج ها و بازداشتها، سهمگین تر از گذشته داده می شود.

شاهرخ در این زمینه تأکید می کرد که مذاکرات هسته ای، تنها نامی برای پنهان کردن ماهیت واقعی توافقات وسیع تری بین سران جمهوری اسلامی و دولت های قدرتمند غربی است. توافقاتی که با باز کردن مسیر برای تبادلات اقتصادی میان دولت ها و سرمایه داران بزرگ این کشورها به تغییرات و گشایش هایی در کلیه زمینه های اجتماعی ایران منجر خواهند شد. از این رو، برای پیشگیری از اعتراضات و خیزش های انقلابی در هر یک ار این زمینه ها، بطور همزمان و با وانمود کردن به توسعه، تلاش در جهت عقب نشینی های گام به گام نیز صورت خواهد گرفت. چنین روندی لاجرم با اِعمال فشار فراوان، کشتار و ایجاد فضای رعب و وحشت در میان توده ها ـ در بین جنبش کارگری، زنان، دانشجویان و سایر قشرهای اجتماعی همراه خواهد بود ...

مهار جنبش کارگری، یکی از ابعاد مهم این روند است که انعکاس آن تا کنون در تلاش برای ایجاد تشکل های زرد از بالا با حمایت «سازمان جهانی کار» و یورش همه جانبه به رهبران این جنبش تا سر حد حذف فیزیکی آن ها، بروشنی پیداست.

وی بر این اساس، تأکید می کرد که در این برهه از زمان، تلاش برای همبستگی و پیوند تشکل های مستقل کارگری و فعالین انقلابی به عنوان نیروی مقاومتی در برابر این فشارها و در جهت تشکیل حزب طبقه کارگر از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد.

فراخوان به تشکیل «فدراسیون سراسری کارگران» و «حزب انقلابی طبقه کارگر»

اتحاد و اتحاد ... همواره شعار شاهرخ زمانی، رفیق صدیق کارگران و زحمتکشان بود؛ زیرا در برابر قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی سرمایه داران و ستمگران، این تنها چیزی است که به طبقه کارگر و سایر قشرهای مورد ستم جامعه نیرو می بخشد؛ اما اگر وحدت، بدون آگاهی صورت بگیرد، نه می تواند مقصد درستی را در پیش داشته باشد و نه دوام بیاورد. از این رو، او همیشه بر اهمیت این دو جنبه ی مبارزه تأکید می نمود.

وی با توجه به مشکلات و پراکندگی موجود در صفوف کارگران و فعالین انقلابی، طی نوشته های متعددی که از داخل زندان برای منابع مختلف ارسال می کرد، سبک کار و متدی را برای ادامه مبارزه رهنمود می داد که توسط «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی» و «جمع قدم اول» در عبارت زیر جمعبندی شده است:
«کار عملی مشترک در نقاط مشترک و بحث و تبادل نظر در نقاط اختلاف.»

راهکاری که او برای عملی شدن این طرح در بستر عینی مبارزه ارائه می داد، اینگونه است:
«ﺗﺸﮑﻞ هاﯼ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﻮﺟﻮد ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ دﺳﺖ در دﺳﺖ، اﻗﺪام ﺑﻪ اﯾﺠﺎد ”هیأت ﻣﻮﺳﺲ ﻓﺪراﺳﻴﻮن ﺳﺮاﺳﺮﯼ“ ﮐﻨﻨﺪ و اﻧﻘﻼﺑﻴﻮن ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، همزﻣﺎن اﻗﺪام ﺑﻪ اﯾﺠﺎد ﻧﻄﻔﻪ های اوﻟﻴﻪ ﺣﺰب اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ”هسته های ﻣﺨﻔﯽ ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﺘﯽ“ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻓﻘﻂ از ﻃﺮﯾﻖ اﯾﻦ دو ﻋﻤﻞ، ﻣﻮازﯼ ﺑﺎ هم ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ همبستگی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﺧﻮد را ﻣﻤﮑﻦ ﮐﺮدﻩ و ﺑﻪ وﺣﺪت و ﺗﺸﮑﻴﻼت دﺳﺖ یابد.»

بدیهی است که چنین راهکاری، نیازمند هماهنگی، ابتکار عمل و تلاش پیوسته فعالین جنبش کارگری و انقلابی است، در جهت تشکیل «فدراسیون سراسری کارگران» در حوزه های عمومی و همچنین «حزب انقلابی طبقه کارگر» به عنوان تشکلی بزرگ و نیرومند– برای تدارک انقلاب سوسیالیستی و رسیدن به سوسیالیزم. (۲) (۴)

نتیجه گیری:

رفیق شاهرخ زمانی، یک کارگر انقلابی و از رهبران برجسته جنبش کارگری ایران بود. او انقلاب، نفی نظام سرمایه داری و استقرار سوسیالیزم را به مثابه یگانه راه نجات انسان از استثمار طبقاتی، فقر، تبعیضات و سایر مشکلات جوامع امروزی می دانست. از این رو با وجود همه ی مشکلات و بدون هیچ تردیدی تا آخرین نفس های خود راهی را که برگزیده بود، ادامه داد ...

او همواره در کنار کارگران، زحمتکشان و فرودستان جامعه بود و در جهت ایجاد تشکل های مستقل صنفی و سیاسی آنان، در هر کجا و از هیچ امکانی دریغ نمی ورزید.

دولت ارتجاعی حاکم بر ایران او را شناخته بود؛ از آگاهی و عشق او به هدفش و از محبوبیت و نفوذ وی در میان کارگران و پیشگامان طبقه کارگر آگاه بود و در نتیجه تا آنجا که در توان داشت برای ضربه زدن به او و در هم شکستن اراده اش تلاش کرد.

عده ای از سطحی نگران و اپورتونیست ها تلاش کردند با اشاره به فعالیت های صنفی که انجام می داد، بر او برچسب هایی نظیر سندیکالیست و رفرمیست بزنند؛ اما برای قضاوتی صحیح درباره شاهرخ می بایست در طرز تفکر او، تجارب و دلایلش برای سبک کاری که برگزیده بود، تعمق کنیم. تنها هنگامیکه با فعالیت های او در عرصه های تئوری و عمل بخوبی آشنا شویم، خواهیم توانست به این نتیجه روشن برسیم که او یک انقلابی واقعی بود و اصلی ترین هدفش رسیدن به سوسیالیزم.

در واقع شاهرخ از همان اوائل سابقه مبارزاتی خود تا آخرین روزهای عمرش در زندان، در سخت ترین شرایطی که رژیم بر او تحمیل می کرد، هدفی به جز این را دنبال نمی کرد. او نامتعارف بودن ساختار نظام سرمایه داری ایران را بوضوح می دید، بحران ها، شرایط اسفبار کارگران و اینکه چگونه کوچک ترین مطالبات صنفی آنان با سرکوب های شدید دولتی مواجه می شوند و در بسیاری موارد، ماهیت سیاسی می یابند. از این رو، همواره بر ضرورت تشکل یابی و نیاز به ساختن حزب انقلابی طبقه کارگر تأکید می ورزید و در این زمینه، خود عملا گام های مؤثری را برداشت.

نگهبانان رژیم ارتجاعی، او را به دلیل تلاش های مستمر و انقلابی اش، چند بار بازداشت و با اتهامات واهی رایج در بیدادگاه های خود به زندان افکندند؛ اما جرم او چیزی به غیر از داشتن وجدانی آگاه و سر فرود نیاوردن در برابر ظلم نبود. تلاش های خستگی ناپذیر او تنها برای کمک به محرومان جامعه و رسیدن به روزی بود که دیگر انسانی ناچار نباشد، جهت دستیابی به اساسی ترین حقوق خود به مبارزه روی آورد و حتی جان خویش را نیز در این راه از دست بدهد.

متاسفانه، در شرایطی که چون ابری سیاه سال هاست تحت حکومت سرمایه داری مذهبی بر سرزمین ایران سایه افکنده، اساسی ترین حقوق انسان ها به سادگی از آن ها سلب می شود و هیچکس اجازه سخن گفتن در جهت دفاع از خود و حقوق خود را ندارد. کوچکترین اعتراضی در برابر اربابان کار و دستگاه دولتی، سخت ترین پیامدها ـ بازداشت، شکنجه، زندان و گاه مرگ را به دنبال دارد ...

سرنوشت شاهرخ را نیز چنین شرایط سختی رقم زد.
 
او را در زندان بین سال های ۹۰ تا آخرین روزهای زندگی اش در شهریورماه سال ۱۳۹۴، تحت شدیدترین فشارها قرار دادند.  از محروم کردن وی از حق مرخصی تا تبعیدهای پی در پی از زندانی به زندانی و از بندی به بند دیگر از هر گونه روشی که برایشان ممکن بود، استفاده کردند تا ثبات و آرامش و روحیه مبارزه جویی را از وی سلب کرده و او را به تمکین کردن وادارند؛ اما شاهرخ همچنان استوار تا آخرین لحظه زندگی برای بدست آوردن حقوق خویش و هم طبقه ای هایش مبارزه می کرد.

تلاش بدون وقفه وی با ظلم و نابرابری، افشاگری ها، مقالات، بیانیه ها و فراخوان به مبارزه ها او را به یکی از محورهای سازماندهی جنبش کارگری و اجتماعی در کشور مبدل کرده بود. از این رو، تبهکاران رژیم، ناتوان از وادار کردن او به سکوت به آخرین حربه خویش متوسل شدند و در صبحگاه روز بیست و دوم شهریورماه، او را به خیال خود برای همیشه خاموش نمودند. غافل از اینکه امروز در هر گوشه ی سرزمین پهناور ایران، آزاد اندیشان بسیاری، معترض، خشمگین و جستجوگر، قدم در راه او نهاده اند. آنان مشعل داران و تداوم بخشان راهی خواهند گشت که در اوج تاریکی، شاهرخ بنیانش نهاد ... و این واقعیت انکارناپذیر تا روزهای خروش اعتراضات، سرنگونی رژیم و پایان دادن به بردگی سرمایه، ادامه خواهد داشت. 

زهره مهرجو   ۲۷ شهریورماه ۱۳۹۵

برگرفته از تارنگاشت «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی»

توضیحات:

* شهرستان خداآفرین از توابع استان آذربایجان شرقی است که از سمت شمال با کشور جمهوری آذربایجان، از شرق با استان اردبیل، از غرب با شهرستان جلفا و از سمت جنوب با شهرستآن های کلیبر و ورزقان هم مرز است.

** اَرَسباران از جنگل های ناحیه شمالی استان آذربایجان شرقی است که از شمال کوه قوشاداغ تا در جنوب اهر، تا رود اَرَس امتداد یافته است.

*** قطعه ای از شعر به زبان ترکی:
«ﻣﻨﻪ دﻳﺪﻳﻠﺮکی ﺗﻮﺗﻮﻟﻮب اوﻏﻠﻮن. او ﻇﺎﻟﻢ ﺟﻼدﻳﻦ ﺗﻠﻪ سینده دى  الو و ون ایچینه آتلیب اوﻏﻠﻮن.  إﻋﺪاﻣﻰ کسیلن ﻟﺮﻳﻦ ﺳﻴﺮاﺳﻴﻨﺪادی ...»

**** این شورا در بهمن ماه سال ۱۳۸۵ توسط جمعی از تشکل ها، فعالین کارگری و دانشجویی به منظور ایجاد وحدت در جنبش طبقه کارگر و پیشروان جنبش اجتماعی این طبقه تأسیس شد.

***** «سازمان جهانی کار»
International Labour Organisation
سازمان بین المللی کار، یکی از مؤسسات تخصصی سازمان ملل متحد است که به امور کار و کارگران می پردازد؛ و ظاهراً تلاش می کند تا دولت ها، صاحبان کار و کارگران ۱۸۷ کشور عضو خود را به هم نزدیک سازد.

****** تز سوم فویرباخ، از «تزهایی درباره فویر باخ»، اثر کارل مارکس:
«آن آموزه ی ماتریالیستی که انسان را محصول اوضاع و احوال و تربیت می داند و در نتیجه معتقد است که برای تغییر انسان ها شرایط و نحوه تربیت باید تغییر یابند، فراموش می کند که این انسان ها هستند که اوضاع و احوال را تغییر می دهند و مربی نیز خود به تربیت نیاز دارد. به همین سبب  این آموزه به ناگزیر جامعه را به دو بخش تقسیم می کند که یکی از آن دو بر فراز جامعه قرار می گیرد. تغییر شرایط موجود، فعالیت انسانی یا تغییر خودبخودی را تنها به مثابه پراتیک انقلابی می توان درک کرد و به درستی فهمید.»

(الف) در کنار سایر فشارهای مضاعفی که در زندان نسبت به شاهرخ اعمال می شد از قبیل نگهداشتن او در بندهای عادی و شرایط خطرناک و جابجایی های متعدد وی، در تمام  سال های زندان حتی یک بار نیز اجازه مرخصی داده نشد ـ نه حتی پس از مرگ مادرش در زمستان سال ۹۳ یا برای حضور در مراسم ازدواج دخترش نینا در شهریورماه همان سال. 

(ب) سندیکای نقاشان که شاهرخ در این  سال ها در کنار فعالیت هایش در هسته های مخفی با آن همکاری می کرد از سندیکای نقاشان استان البرز که بعداً در سال ۱۳۹۳ بنیانگزاری شد و وی جزو هیات مؤسس آن بود، متفاوت است.

(پ) به عنوان نمونه، می توان به رهنمودهای او در زمینه تشکیل «سندیکای نقاشان البرز» و نیز کمیته های انقلابی چون «جمع قدم اول» اشاره کرد که بسیار مؤثر واقع شدند.

(ت) از جمله می توان به «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی»، «کمیته اقدام کارگری»، «کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل های کارگری»، «کانون مدافعان حقوق کارگر»، «اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران»، «سازمان عفو بین الملل» و «کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری» اشاره نمود.

حشمت الله طبرزدی، زندانی سیاسی و هم بند سابق شاهرخ زمانی، در مصاحبه با رادیو فردا در این زمینه گفت:
«وضعیت جسمانی شاهرخ بسیار خوب بود، همیشه در زمان هواخوری ورزش می کرد و مشکل جسمی نداشت.»

مسوول «سازمان عفو بین الملل» در لندن اظهار داشت:
«عفو بین الملل از مقام های ایران می خواهد تا بلافاصله تحقیقاتی کامل، شفاف، مستقل و بی طرفانه را در مورد شرایط و دلایل فوت شاهرخ زمانی انجام بدهند.»

یک روز پس از حادثه مذکور، فعالین کمیته اقدام کارگری و کانون کارگران متحد در زنجان، پوسترهایی را با مطالبه ی کالبدشکافی پیکر شاهرخ، از سوی نهادهای مستقل بین المللی برای مشخص شدن علت واقعی جان باختنش توزیع کردند. این فعالین همچنین در پنجم مهرماه ۱۳۹۴ با توزیع تراکت هایی خواستار اضافه کردن «پیگیری قتل شاهرخ» به مطالبات کارگری و انعکاس صدای دیگر زندانیان شدند.
 
سایر منابع:

۱. «برای مادرم» ـ از شاهرخ زمانی، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2015/01/blogـpost_6.html

۲. فایل صوتی «زندگینامه ی شاهرخ زمانی»، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2016/08/blogـpost_30.html

۳. «ستاره ای بود در دل شب مقاومت می کرد» فیلم کوتاه ـ تهیه کننده: شراره ها
(شامل فایل صوتی شاهرخ زمانی از زندان قزل حصار):
http://www.ofros.com/etelayee/hrana_mshzdz1.htm

۴. گفتگو با علیرضا بیانی و اسماعیل فتاحی درباره زندگی و مبارزات رفیق شاهرخ زمانی، صدای کارگر سوسیالیست:
https://www.youtube.com/watch?v=yLXoqa5dـrI&feature=youtu.be

۵. در ضرورت آلترناتیو کارگری، ۱۴ شهریور ۱۳۹۴
http://lefttribune.com/%D8%AF%D8%B1ـ%D8%B6%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AAـ%D8%A2%D9%84%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%88ـ%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C/

۶. مصاحبه با شاهرخ زمانی پیرامون حزب سیاسی طبقه کارگر و ویژگی های آن، زمستان ۱۳۹۲
http://www.azadiـb.com/J/2015/09/post_150.html

۷. شاهرخ زمانی، سایت تریبون چپ:
http://lefttribune.com/author/sharoxـzamani/

۸. مرگ ناباورانه شاهرخ زمانی، مبارز جسور طبقه کارگر – اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران ایران:
http://www.etehadbinalmelali.com/HTML_2015/22_Shahrivar_94_ZamaniـEtehad.html

۹. اطلاعیه اعلام موجودیت "شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری"، ۱۳۸۵: 
http://www.wsuـiran.org/azad/elam_mojodiyat.pdf

۱۰. بیانیه اعتراضی نماینده شورای بند دوازده سیاسی رجایی شهر، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2013/12/12_31.html

11. درخواست ها برای تحقیق درباره دلایل مرگ شاهرخ زمانی در زندان، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2015/09/blogـpost_56.html

بزودی منتشر می شود:
کتاب «برگزیده آثار شاهرخ زمانی»

http://chzamani.blogspot.co.uk/2016/09/2261394.html

این نوشتار، بگونه ای عمده در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. با آنکه نه از «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی» شناختی دارم و نه با نام ها و نشانی های یادشده در پیوندهای «سایر منابع» آشنایی دارم، دانسته و بیش تر به پاس نویسنده از پیرایش آن ها خودداری ورزیده ام.     ب. الف. بزرگمهر  
  
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!