«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ تیر ۱۷, پنجشنبه

به چه منظوری می‌نویسید؟

اقرار کن که نمی‌توانی زندگانی را طوری تصویر کنی که پرده‌ی تصویرت موجب شرمساری کینه‌توزانه‌ای در او شود و میل سوزان به ایجاد شکل دیگر هستی را در او پدید آورد ...

«به چه منظوری می‌نویسید؟ و شما هم که زیاد می‌نویسید ... آیا میل دارید در مردم احساسات نیکی را بیدار کنید؟ اما با کلمات سرد و سست که نمی‌توانید این کار را انجام دهید. نه! شما نه تنها نمی‌توانید چیز تازه‌ای به زندگانی اضافه کنید بلکه چیزهای کهنه را هم مچاله شده و له شده، فاقد صورت و شکل تحویل می‌دهید. وقتی که انسان آثار شما را می‌خواند، چیزی جز این‌که شما را شرمنده سازد از آن‌ها نمی‌آموزد. همه چیز معمولی و پیش پا افتاده، افکار پیش پا افتاده، وقایع ... پس چه وقت می‌خواهید درباره‌ی سرگشتگی روح و لزوم احیاء آن صحبت کنید؟ پس کو دعوت به خلاقیت زندگانی؟ کجاست درس های شهامت و کلمات نشاط‌ بخشی که الهام دهنده‌ی روح باشند؟

... ممکن است بگویی که زندگی نمونه‌های دیگری جز این‌هایی که ما به وجود می‌آوریم در اختیار ما نمی‌گذارد. این را نگو! زیرا برای کسی که خوشبختانه بر کلمات مسلط است، بس ننگین و شرم‌آور است که به ضعف خود در برابر زندگی و این‌که نمی‌تواند برتر از آن باشد، اعتراف کند. اگر هم‌سطح زندگی هستی، اگر نمی‌توانی با نیروی ابداع، نمونه‌هایی که در زندگی نیست ولی برای آموختن لازم است ایجاد کنی، کار تو چه ارزشی دارد؟ و چگونه خود را مستحق داشتن عنوان نویسندگی می‌دانی؟ وقتی که حافظه و توجه مردم را با ماجراهای بیهوده و با تصاویر کثیفی که از زندگانی شان می‌کشی، انباشته می‌کنید، فکر کن، آیا به مردم زیان نمی‌رسانی؟ تردیدی نیست! اقرار کن که نمی‌توانی زندگانی را طوری تصویر کنی که پرده‌ی تصویرت موجب شرمساری کینه‌توزانه‌ای در او شود و میل سوزان به ایجاد شکل دیگر هستی را در او پدید آورد ... آیا می‌توانی ضربان نبض زندگی را تسریع کنی؟ آیا می‌توانی مثل دیگران، تو هم نیرویی در او بدمی؟»*
                                                                                                
* برگرفته از کتاب «هدف ادبیات»، ماکسیم گورکی، برگردان م. ه . شفیعی‌ها و درج شده در نوشتار «اُمید که قبایش دو شود!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۳ آبان ماه ۱۳۸۹

... و نیز در پیوند زیر:

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!