«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ خرداد ۲۹, شنبه

هنگامی که آدمی از برون به پدیده ای می نگرد! ـ بازانتشار

آرزو بر جوانان عیب نیست! 

«چوخ بختیار»ی اصلاح طلب یا چیزی در همین مایه هاست که پایش به «ینگه دنیا» باز شده و «به دانشگاه دعوتش کرده اند»؛ کم و بیش، بسان «باقرزاده» که «در شهر به وی پیشنهاد کرده بودند به دانشگاه برود» و نمی دانم سرانجام به دانشگاه رفت یا نه؛ ولی هرچه بود، صاف و ساده تر از نسل روستازادگانی بود که در جمهوری تبهکار اسلامی، تنها به خاطر خوب نماز خواندن و خوب روزه گرفتن و نمایش های پرهیزکاری فریبکارانه به جایگاه های کوتاه و بلندی دست یافتند و با مردم همان کار را کردند که پیش تر با گوسپندان خود می کردند؛ از پریدن به پشت آن ها در کهریزک و جاهای دیگر گرفته که نمادی جهانی شده و «کهریزکی شدن» (kahrizakation)* نام گرفته تا سر بریدن یا در بازار فروختن شان چون آن قرارداد ننگین و "بسته" ای با نام ریشخندآمیز «شفاهی» که زیر عبای آن الدنگِ بیشرم، پنهان مانده است!

تصویر را که می بینم و دیدگانم به جمال «چوخ بختیار» روشن می شود (!)، چنین چیزی در ذهنم جوانه می زند:
این روح الله همراه عین الله و محمود کوچیکه و حسن بلبل و باقرزاده تا چند سال پیش نماز خوب می خواندند و روزه هایشان را هم یک در میان می گرفتند؛ گرچه، میان گوشت کوبیده و پِهِن تفاوتی نمی گذاشتند ...

به تصویر آن خانم بنگرید و ببینید، این یکی هم اکنون چه پیشرفت هایی نموده است! آدم انگشت به دهان می ماند از اینگونه "اصلاح شدن"! گرچه، چندتایی شان هنوز ریش و پشمی از «خوف الله» بر چهره تا بناگوش دارند و هنوز با پول بیت المال، عبارتی که حالم را بهم می زند، نمازهایی باحال می خوانند،** ولی بیش از آن، کلنجاری درونی و تنها نمودی از گذشته چون با پای چپ یا پای راست به آبریزگاه رفتن و نشسته شاشیدن باشد؛ همین و بس!

در متن زیر که تنها دو بند نخست آن را آورده ام، اندکی درنگ کنید! «چوخ بختیار»، "اصلاح طلبی" هایش را در «ینگه دنیا» نیز پی گرفته و شاید خواب های پنبه دانه ای برای آینده می بیند. کسی چه می داند؟! شاید وی نیز چندسالی پس از این با داشتن دو ملیت فرانسوی و ایرانی که این دومی را بیگمان مانند بسیاری دیگر از چپ و راست گام بگام فراموش نماید، به رویایی بس فراتر از «عین الله»*** در آنجا جان بخشد:
خدمتگزاری باوفاتر و بُرنده تر از رییس جمهوری مجاری تبار پیشین فرانسه: «سرگوزی» که اگر به وی بگویند:
برو کلاه را بیاور، کلاه را همراه با سر پیشکش اربابان خود کند!

چه باید گفت، جز آنکه:
آرزو بر جوانان عیب نیست!

ب. الف. بزرگمهر نهم شهریور ماه ۱۳۹۳

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/08/blog-post_488.html

* ... و باید گفت: خاک بر سر ما!

** یکی دیگر از همین ها که شاید در کنار «کرم های الله» بتوان به آن ها نامی زیبنده چون «دوزیستان الله» داد، چندی پیش تصویری از خود با شکمی چون طبل اسکندر در «گوگل پلاس» درج کرده بود که به بازدید خانه ی نیما در روستای زادگاهش رفته و فراموش هم نکرده بود، بویژه یادآور شود که «نمازی باحال» در مسجدی کمی بالاتر از همان خانه در آن روستا خوانده است!

*** نام کوچک «باقر زاده» در سریال تلویزیونی سال های پیش از انقلاب: «صمد آقا»

********

دو جوان ۳۷ ساله، وزیران اقتصاد و آموزش ملی فرانسه فرانسه شدند 

درهیاهوی «بازچینی» دوباره‌ی دولت فرانسه، یک نکته‌ ی بسیار جالب کم و بیش نادیده گرفته شد.

نخست‌وزیر، دو چهره‌ی جوان را به مسوولیت دو وزارتخانه‌ی کلیدی گماشت. آموزش ملی و اقتصاد.

نجات ولوود بالقاسم، مهاجر ۳۷ ساله‌ی مراکشی تبار، همزمان نخستین زن و نخستین مهاجری است که هدایت این وزارتخانه را در دست می‌گیرد و اگر اشتباه نکنم، جوانترین وزیر آموزش ملی در جمهوری پنجم است.

امانوئل ماکرُن همچون نجات (او را با اسم کوچکش می‌خوانند.) زاده‌ی سال ۱۹۷۷. البته هرچه نجات به سمت چپ حزب سوسیالیست گرایش دارد، اما ماکرن در منتهی‌الیه راستِ این حزب جای می‌گیرد. او رابطه‌ی بسیار نزدیکی با فرانسوا اولاند رییس‌جمهوری فرانسه دارد و از وی به عنوان الهام‌بخش برنامه‌ی اقتصادی جدید دولت فرانسه نام می‌برند. برنامه‌ای که باعث شکاف جدی در این حزب شده و جناح چپ این حزب را وادار به خروج از دولت کرده است.
...

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!