«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

او را نشانه بگیر که به سود اوست! ـ بازانتشار

به گزارش زیر باریک شده و در آن اندکی درنگ کنید! نمونه ای کلاسیک از شیوه ی بهره برداری از آدم های خودفروخته  و مزدوری است که برای زندگی بهتر به هزاران پلیدی و پلشتی تن در می دهند و آنگاه که دیگر مهره ای سوخته از کار در می آیند و در بیش تر چنین موردهایی به دلیل آگاهی از بسیاری جُستارها و زد و بندهای پشت پرده ی «از ما بهتران» جهان سرمایه، هستی شان دردسرآفرین می شود، سر به نیست شان می کنند؛ شوربختانه، آنچنان نمونه های ریز و درشتی از آن ها در تاریخ کنونی کشور خودمان هست که چندان نیازی به گواه گرفتن نمونه های جهانی نیست:
از «شاه دزد» بزرگ همه ی تاریخ ایران: رضاشاه گرفته که چنانچه به دادگاه محاکمه ی همکاران هیتلر و آلمان نازی کشانده می شد و لب تر می کرد، آبروی امپریالیست های به اندازه ای بسنده بی آبروی انگلیس را بازهم بیش تر می برد و نمونه هایی چون «یادگار دست اول امام» که در "خوش نویسی" و دستینه سازی از دستینه ی پدرش مهارت فراوان یافته بود و خواسته یا ناخواسته، کمک های شایانی به نیرو گرفتن نیروهای راست، حجتیه و فراماسونری در دستیابی به کلیدی ترین جایگاه های حاکمیت جمهوری اسلامی بازی نمود تا ریزه خواران دیگری چون سعید امامی، بابک زنجانی و کسی که در این گزارش از وی به عنوان «بازرگان ایرانی ـ بریتانیایی» یاد شده است؛ کسی که از دید من، پادوی بی سر و پایی برای پولشویی و گونه های دیگر زد و بندهای مالی با جهان سرمایه از سوی آقازاده ی خرگردن و خانواده ی رویهمرفته۱ تبهکار «اکبر بهرمانی» (آوازه یافته به نام: هاشمی رفسنجانی!) و سایر همدستان و همپالکی هایش که اکنون بخشی از آن ها در دولت آخوند بیشعور نشسته اند و کسی چه می داند، شاید «آخوند ساده زیست ۹۵ میلیارد دلاری»، بیش نبوده است؛ پادویی که به هنگام می بایستی سر به نیست می شد تا سرِ نخِ رازهای مگو گم و گور شود و سر به مُهر بماند!

هنگامی که در جریان های سیاسی و اجتماعی، چیستان هایی پدید می آید و «پدیده» ها از سویه هایی آنچنان فریبنده و گول زننده برخوردار می شوند که «ماهیت» ناهمتا۲ با خود را در لایه هایی پیازگونه نهفته می دارند، نخستین کاری که می تواند ما را به بازشناسی و دریافت ماهیتِ پدیده نزدیک نموده و گره چیستان را بگشاید، کوشش برای یافتن پاسخ به این پرسش ساده است که آن جریان سیاسی و اجتماعی رمزآلود یا آن رخداد چیستان برانگیز به سود کدام طبقه یا طبقات اجتماعی و یا به سود کدام کشور یا گروه کشورها در پهنه ی جهانی است. به عنوان نمونه ای کم و بیش روشن شده، رخداد برخورد دو هواپیمای مسافربری به برج های دوقلو و ریزش آن ها در سال ۲۰۰۱ ترسایی در شهر نیویورک را گواه می گیرم که از مدت ها پیش از آن، امپریالیست های «یانکی» با کوبیدن بر دُهُل پیکار با «بنیادگرایی اسلامی»۳ و «تروریسم» از سویی زمینه ی یورش به عراق و افغانستان را آماده می کردند و حتا یورش به ایران را در سر می پروراندند و از سوی دیگر به این بهانه، کارهای غیرقانونی چون شنود گفتگوهای تلفنی و بگونه ای کلی، خفقان در جامعه ی آمریکایی را گسترش می دادند. همان هنگام و اگر باریک تر بگویم در همان روز رخداد که با دیگر همکارانم، پای تنها دستگاه تلویزیون محل کار گرد آمده بودیم تا برخورد هواپیماها به آسمانخراش ها را ببینیم، آن کار زشت و پلید را با رخداد کهنه و تاریخی آتش زدن «مجلس ملی آلمان» («رایشتاگ») بدست نیروهای «حزب نازی» آن کشور و انداختن گناه به گردن پنج کمونیست و سپس یورش از پیش برنامه ریزی شده به بزرگ ترین و نیرومندترین حزب کمونیست آن هنگامِ اروپای باختری و جهان سرمایه داری: «حزب کمونیست آلمان» همانند دانسته و یادآور شدم که چنین کاری، حتا با نادیده گرفتن ناتوانی فنی و اجرایی آن از سوی به گفته ی آن ها «بنیادگرایان مسلمان» از هر سویه دیگری نیز که به آن نگریسته شود، نمی تواند کار آن ها باشد و به گمان بسیار، کارِ خودِ سازمان اهریمنی «سیا»ست که با پرخاشِ یکی دو کارمند «بادنجان دورقابچین» که نمونه های آن ها را در همه جای جهان می توان یافت، روبرو شد و یکی از آن ها بگونه ای آشکارا برانگیخته، گفت:
«مگر آمریکایی، آمریکایی را می کشد؟!»

پس از آن، در یادداشتی در این باره از آن میان، نوشتم:
«... انگشت اشاره به سوی "بنیادگرایان" اسلامی و کشورهای "یاغی" نشانه رفت ... همین اشاره ها به کشورهای "یاغی" و گروه های احتمالی عامل آن، بررسی امکان استقرار نیروهای نظامی امریکا و پیمان ناتو در جمهوری های آسیای میانه ... و نیز درخواست عبور نیروهای امریکایی از کشورهای منطقه و از جمله کشور ما ایران بیش از پیش ماجرای آتش سوزی ساختگی ”رایشتاک“ (مجلس نمایندگان آلمان) توسط عوامل حزب فاشیست ”ناسوینال سوسیالیسم“ آلمان در سال های ۱۹۳۰ را به یاد می آورد که با متهم نمودن کمونیست ها به این عمل و دستگیری های گسترده و به زندان افکندن نیروهای مترقی جامعه آلمان آن روز، حاکمیت فاشیست ها در این کشور را در پی داشت ...

اکنون صحبت بر سر لشکرکشی امپریالیستی به افغانستان است و از ”اسامه بن لادن“ ثروتمند سعودی مقیم افغانستان به عنوان متهم اصلی یاد می شود. فردی که همکاری غیرقابل انکار وی با عوامل امریکایی در براندازی دولت دمکراتیک افغانستان ـ حتی اگر او سازماندهنده چنین عملیات تروریستی باشد ـ سوء ظن نسبت به ماجرای پیش آمده را دو چندان می کند.

به نظر می رسد که کلید حل معما در پاسخ درست به این پرسش نهفته است که چه جریانی بیش ترین سود را از این واقعه می برد؟ آیا، این نیروهای راست افراطی درون و حاشیه هیات حاکمه ایالات متحده نیستند که برای برونرفت از رکود اقتصادی شدیدی که گریبانگیر سرمایه داری و پیشبرد ”نظم نوین جهانی“ مورد نظرشان شده، نیازمند ایجاد چنین سناریوهایی هستند؟»۴ 

در زمینه ی جُستار این نوشتار، شیوه های بهره برداری از سعید امامی و سپس سر به نیست کردن وی که بنا به گواهی های دیگری و از آن میان گفته های همسرش، هماوندی بسیار نزدیک به خانواده ی رهبر نابکار کنونی جمهوری اسلامی تا آن اندازه داشته که خانواده ی وی را نیز هنگامی دورتر به مسافرت دو ماهه به لندن برده بود، درخور درنگ است:
«نام سعید امامی اولین بار پس از مرگ مبهم او در بیمارستان لقمان تهران در شماره یک شنبه ۳۰ خرداد سال ۷۸ روزنامه کیهان منتشر شد. این روزنامه از سعید امامی به عنوان ”متهم اصلی پرونده قتل های زنجیره ای نامبرد و خبر داد که“ سعید امامی معروف به سعید اسلامی متهم اصلی پرونده قتل های مشکوک با غافلگیر کردن نگهبانان، خودکشی کرده است.

این روزنامه از سعید امامی به عنوان ”عامل مشکوک در ارتباط با بیگانگان“ نامبرد و افزود ”پیش از این حجت الاسلام نیازی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح از وجود سرنخ هایی خبر داده بود که دخالت عناصر بیگانه در قتل های مشکوک را تائید می کرد. گفته می شود که نامبرده سعید امامی به عنوان عامل اصلی مشکوک درارتباط با بیگانگان بوده است.
...
خودکشی سعید امامی با داروی نظافت را کمتر کسی باور کرد و تقریبا چهره های سرشناس هر دو جناح سیاسی بارها از کشته شدن سعید امامی سخن گفته اند. به ادعای دوستان قدیمی سعید امامی و از جمله روح الله حسینیان نماینده فعلی تهران در مجلس”سعید امامی کشته شد تا طراحی قتل ها را به گردن او بیندازند.بسیاری از چهره های اصلاح طلب نیز بارها تاکید کرده اند که سعید امامی توسط دوستان سابق خود حذف شد تا آمران اصلی قتل های زنجیره ای را معرفی نکند. 

سعید امامی از دانشجویان ایرانی مقیم امریکا در سالهای پایانی دوران پهلوی بود که به نوشته روزنامه کیهان با استفاده از نفوذ دایی اش که از مقام های ارتش شاهنشاهی بود با کسب بورسیه برای ادامه تحصیل به امریکا رفته بود. در دوره دانشجویی، او چندی در کنفدراسیون دانشجویان فعالیت می کرد؛ اما پس از آن به ”انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در امریکا“ پیوست.
...
حجاریان که مسوولیت مصاحبه و گزینش سعید امامی در زمان سفر او به تهران به وی سپرده شد بود، گفته است پس از مصاحبه با سعید امامی به این نتیجه رسیده که وزارت اطلاعات باید از سعید امامی تنها به عنوان منبع یک طرفه استفاده کند ... سعید امامی در دوره وزارت محمد محمدی ری شهری در وزارت اطلاعات رشد کرد و به عنوان یکی از مدیران کل اطلاعات خارجی منصوب شد. با آغاز دوره وزارت علی فلاحیان، سعید امامی ۳۰ ساله به معاونت امنیت وزارت اطلاعات منصوب شد.»۵

حجاریان در یکی دیگر از گفتگوهای رسانه ای خود درباره ی سعید امامی با روشنی بیش تر درباره ی آماج رژیم جمهوری اسلامی و «وزارت اطلاعات» آن برای سود بردن از سعید امامی به عنوان مهره ای یکبار مصرف از همان نخستین روزهای بکارگیری وی، یاد نموده بود.

اکنون، گفته های خانم یزدی در گزارش زیر را بهتر می توان دریافت که از زبان همسرِ «یک بار مصرف» خود به «بی بی سی» گفته بود:
«واقعا باور کردنش سخت است؛ چون عباس به آن‌ها [اداره مبارزه با جرایم بزرگ بریتانیا] گفته بود که اگر این مدارک را در اختیار ایران قرار دهند، جان او را به خطر می‌اندازند.»۶ 

می پندارم که پاسخ به این پرسش که کدام جریان اجتماعی یا خانواده و حتا فرد از خاموشی ابدی آن «سوداگر یک بار مصرف» بیش از همه بهره مند شده اند، چندان دشوار نباشد.

ب. الف. بزرگمهر ۲۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

 http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/05/blog-post_2190.html 

پی نوشت: 

۱ ـ رویهمرفته به آرش همه ی آن خانواده نیست که به آرش بیش تر یا شاید همه ی آن ها با درصد اندکی از این گمان است که به عنوان نمونه: «خانم والده»ی این خانواده ی پلید، شاید انشاء الله در گند و گه کاری های سایرین انباز نباشد؛ گرچه، از دید من، حتا کودکی که بر سفره ی پدر و یا مادری دزد می نشیند، به هر رو، نانی آلوده و ناپاک به دهان می گذارد.   

۲ ـ ناهمتا بویژه از دیدگاه بیرونی! وگرنه، «پدیده» جز برونزدی چند پهلو از «ماهیت» خود بیش نیست که اگر همه ی سویه ها یا دستِکم برونزدهای عمده ی آن نیک دریافته شود، شناخت ماهیت آن بسی آسان تر از آن است که در پندار بیش تر آدمیان، پیچیده می نماید. 

۳ ـ یادآور می شوم که سنگِ بنای آنچه با برنام نادرست و فریبنده ی «بنیادگرایی اسلامی» شناخته و در دوره ای با تبلیغات پرهیاهوی امپریالیست ها از آن بهره برداری شایانی شد، «سیهونیسم» یا اگر بخواهم همان واژه ی ساخته و پرداخته و نادرست نظریه پردازان امپریالیستی: «بنیادگرایی» را بکار برم، «بنیادگرایی یهودی» است.

«اگر سیاست رژیم نژادپرست و سیهونیستی اسراییل تا پیش از فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی، تنها سیاستِ نامگذاری شده با عنوان «بنیادگرا» (fundamentalist) در منطقه بشمار می آمد، پس از فروپاشی اردوگاه کشورهای سوسیالیستی، پندار نادرست برخی از رهبران «جنبش آزادیبخش پلستین» درباره ی تک قطبی شدن جهان و برخوردی شتابزده در پذیرش پیمان صلحی گرانبارشده از سوی امپریالیست ها و سیهونیست ها که سپس بسیاری از بندهای همان پیمان را نیز زیر پا نهادند، واکنشی زنجیره ای در پدیداری و گسترش "جنبش" های «بنیادگرا» در کالبد اسلامی را در پی داشت؛ "جنبش" هایی تنگ نظرانه، تندروانه و از همه مهم تر ضدکمونیستی برپایه ی مذهب های گوناگون اسلام که بذر آن را امپریالیست ها با کمک برخی یهودیان همکار نیروهای نازی در «جنگ جهانی دوم» کاشته بودند. با جوانه زدنِ چنین "جنبش"هایی که نه تنها در منطقه ی چنگ انداخته از سوی رژیم سیهونیستی که در دیگر کشورهای مسلمان نشین نیز پدیدار شد و گسترش یافت، «بنیادگرایی اسلامی» کالبد روشن تر سازمانی و پشتوانه ی مالی نیرومند یافت و با ساز و برگ یافتن به باورها و انگاره های گوناگون اسلامی که در این یا آن کشور، گاه ناسازگاری های عمده ای نیز با یکدیگر دارند، نهادینه و ریشه دار شد. نمونه ای از چنین "جنبش" هایی که با کمک و همکاری عربستان سعودی، پاکستان و امپریالیست های انگلیسی و آمریکایی، جان گرفت و سازمان یافت، «طالبان» در افعانستان بود. بالندگی و گسترش "جنبش حماس" در خاک چنگ اندازی شده از سوی اسراییل و کمک های مادی راستگرایان و نیروهای ملی گرا ـ لیبرال کشورهای عربی، اسراییل، ایران و برخی دیگر کشورها که چشمِ دیدن جنبش خلقی، دامنه دار و دربرگیرنده ی «سازمان آزادیبخش پلستین» را نداشتند، نمونه ای دیگر از "جنبش" های پر و بال یافته و پنهان و آشکار پشتیبانی شده از سوی امپریالیست ها، سیهونیست ها و نیروهای تاریک اندیش و واپسگرای اسلامی در دیگر کشورها را به نمایش نهاد. بهانه ی همه ی آن ها از سردمداران رژیم های پوشالی و گوش به فرمان امپریالیست ها گرفته تا گروه هایی آدمکش با صورتک اسلامی بر چهره در یکی از وامانده ترین منطقه های جهان از سویه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی، یکی بود و همچنان نیز هست:
«پاسداری ازِ بیضه ی اسلام» که در جایی با بیضه ی پادشاه آل سعود و در جایی دیگر با بیضه ی فلان آخوند حجتیه ایِ جانشین شاه، برابری می کند و نگهبانی از آن، سودهایی سرشار در منطقه ای نفتخیز به جیبِ بهره کشان ریز و درشت و اربابان امپریالیست شان سرازیر می کند؛ بازی برد ـ بردی که قربانیان جنگ و ستیزه های آن، بیش از همه، مردم غیرنظامی، زنان و کودکان هستند.»

«زمان را نیک دریابیم و برای آفرینش جبهه ی نیروهای خودی راستین بکوشیم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ امرداد ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/08/blog-post_8.html 

۴ ـ «از کشتی های توپدار تا موشک های کروز»، ب. الف. بزرگمهر، «راه توده»، مهر ماه ۱۳۸۰
http://rahetudeh.com/rahetude/Baygani/r111.pdf 

گاهنامه ی «راه توده» در آن هنگام، بسان دوره ی کم و بیش ده ـ دوازده ساله ی کنونی اش، هنوز به مزدوری و سرسپردگی بخشی از حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی تن نداده بود یا دستِکم، اگر چنین نیز بوده و من آن را باور ندارم، نمود برونی روشنی نداشت یا من آن را ندیدم. از دید من، آنچه گاهنامه ی «راه توده» را به شرایط کنونی آن کشاند، کوشش جانکاه و ناکام آن برای دستیابی به رهبری حزب توده ایران بی اندک مایه ای درخور و سپس در دوره ای، توده ستیزی این گاهنامه ی بی آبرو بود که سرانجامی جز آغل نیروهای لیبرال بورژوای ایران به رهبری «اکبر بهرمانی» (پرآوازه به نام: اکبر هاشمی رفسنجانی!) و به گمان من، همزمان با آن هماوایی با نیروهای امپریالیستی در پی نداشت. همکاری من با این گاهنامه به چند بار شرکت در نشست های آن و فرستادن چند نوشتار که درونمایه ی برخی از آن ها نیز با سیاست آن گاهنامه زاویه داشت، محدود بود و تنها دوره ی کوتاهی را دربرگرفت. آنگاه که به سرشت کار آن و بگونه ای مشخص تر آماج های مسوول این گاهنامه بدگمان شدم و این بدگمانی، کم و بیش بی درنگ، جای خود را به یقینی بی برو برگرد درباره ی نابکاری این گاهنامه سپرد، همکاری خود با آن را بریدم. 

۵ ـ «سعید امامی، مردی که با داروی نظافت خودکشی کرد»، «بی بی سی»، سوم آذرماه ۱۳۸۸
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/11/091123_ag_emami.shtml 

۶ ـ «امارات شش ایرانی را 'متهم به ربودن' عباس یزدان ‌پناه ‌یزدی کرد»، «بی بی سی»، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/05/140508_u07_yazdanpanah_dubai_arrest.shtml 

***

امارات شش ایرانی را 'متهم به ربودن' عباس یزدان ‌پناه ‌یزدی کرد 

نام آقای یزدان‌پناه یزدی، نخست در چند پرونده هماوند با داد و ستدهای نفتی شرکت‌های خارجی با ایران به عنوان دلال و واسطه مقام‌های وقت و آدم های صاحب نفوذ در ایران به میان آمد.

دادستانی دوبی، شش ایرانی را در هماوند با ناپدید شدن عباس یزدان‌ پناه ‌یزدی، بازرگان ایرانی ـ بریتانیایی پاسخگو دانسته است. آقای یزدان‌ پناه‌ یزدی از تابستان سال گذشته ناپدید شده است. 

خبرگزاری «رویترز»، روز پنجشنبه (۱۸ اردیبهشت) به نقل از مقام های قضایی دوبی نوشت که مظنونان بازداشت شده "اعتراف کرده اند" که در ربودن و جابجایی آقای یزدان پناه به بیرون از خاک «امارات متحده عربی» نقش داشته‌اند.

ماه ژانویه گذشته هم رویترز خبر داده بود که پلیس «امارات»، چهارمین فرد مظنون هماوند با ناپدید شدن عباس پزدان پناه یزدی را دستگیر کرده است؛ اما در بیانیه ی تازه اشاره شده که از میان شش متهم این پرونده، سه نفر در بازداشت به سر می‌برند و سه نفر دیگر زیر پیگرد هستند. 

سه ایرانی بازداشت شده را نیروهای امنیتی «امارات متحده عربی» در دی ماه سال گذشته دستگیر کرده بودند.

آتنا یزدی، همسر آقای یزدان‌پناه، پیش‌تر ایران را پاسخگوی ناپدید شدن شوهرش دانسته بود. این در حالی است که ایران این اتهام را بی پایه می‌داند.

خانم یزدی پیش‌تر به برنامه «پانورامای بی‌بی‌سی» گفته بود که وزارت امور خارجه بریتانیا او را آگاه کرده که شوهرش در جریان آدم ربایی جان باخته، اما نمی‌توان این موضوع را قطعی دانست. 

خانم یزدی همچنین گفته بود که او دولت بریتانیا را پاسخگوی به خطر انداختن جان همسرش می‌داند. 

عباس یزدان پناه یزدی در تیرماه سال ۱۳۹۲، چند ساعت پس از آنکه از دوبی از راه ویدیویی در دادگاه رسیدگی به یک پرونده بین‌المللی در لاهه گواهی داد، ناپدید شد و گفته می‌شود که ربوده شده است. این دادگاه به یک ستیز بین‌المللی به طرفیت شرکت ملی نفت ایران رسیدگی می‌کرد.

نام آقای یزدان ‌پناه یزدی، نخست در چند پرونده هماوند با داد و ستدهای نفتی شرکت‌های خارجی با ایران به عنوان دلال و واسطه مقام‌های وقت و آدم های صاحب نفوذ در ایران به میان آمد. «قرارداد گازی کرسنت» از جمله این پرونده‌هاست. 

پرونده «قرارداد نفتی کرسنت» از سوی برخی از گروه‌های سیاسی در ایران، «غیرقانونی و مغایر با منافع ملی» توصیف شده است. 

به گمان همسر این بازرگان، ربوده شدن او هماوند با جنگ قدرت تندرو‌ها و میانه‌رو‌ها در ایران بوده است؛ چون همسرش با مهدی هاشمی، پسر اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس «مجمع تشخیص مصلحت نظام» دوستی داشته است. 

آقای یزدان‌پناه در دهه ۹۰ میلادی به بریتانیا آمد و در لندن جای گرفت و دو فرزند وی در همین شهر زاده شدند. 

در سال ۲۰۰۳، «اداره مبارزه با جرایم بزرگ بریتانیا» (SFO) به درخواست مقامات نروژی اسناد شرکت خصوصی آقای یزدی را به اتهام نقش داشتن ارتشاء توقیف کرد. آقای یزدی در آن پرونده رسما متهم نشد و یک سال پس از آن به همراه خانواده‌اش به دوبی کوچ کرد. 

بازرگان ایرانی ـ بریتانیایی چند سال پس از آن متوجه شد که اداره مبارزه با جرایم بزرگ بریتانیا ۲۰ هزار صفحه از مدارک بازرگانی وی را به درازای چند سال، در زمان ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد به دولت ایران تحویل داده است.

خانم یزدی پیشتر در این خصوص به «بی بی سی» گفته بود:
«واقعا باور کردنش سخت است؛ چون عباس به آن‌ها گفته بود که اگر این مدارک را در اختیار ایران قرار دهند جان او را به خطر می‌اندازند.» 

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ 

برگرفته از تارنگاشت وابسته به امپریالیسم انگلیس: «بی بی سی» 
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/05/140508_u07_yazdanpanah_dubai_arrest.shtml 

برجسته نمایی های متن، همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!