«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

به بهانه ای دیگر ـ بازانتشار

واکنشی است از دوستی ناشناس به نوشتاری که پریروز آن را در تارنگاشتم و نیز «گوگل پلاس»  درج نموده بودم.* حیفم آمد آن را تنها در پی نوشت همان نوشتار درج کنم؛ هم از این سویه که واقعیتی را بازتاب داده و هم از سویه ای دیگر که به شیوه ی نگرش و برخورد به واقعیت برمی گردد. به آن پاسخی فشرده نیز داده ام که شاید از سویه هایی دیگر نیز سودمند باشد.

می نویسد:
«درودکاکا. چگونه ای؟ بخت بد می بینی؟ من هنوز به اجبار نفس می کشم ... دُرگفتی. دُر افشاندی. کلام محض پاک و حق ... و دقیقا، حکایت من و ما همین است ... اما در این اوضاع به نظرت چندنفر آمدند این دُرنبشته را خواندند؟ فقط ۳نفر ... و جای بسی تاسف هست ... داعشیان داخلی عمری چون آن یابوی درشکه کش بار به گرده ی ما گذارده و تازه حین رفتن، چند ضربه شلاق حواله زندگی بسیاری از ما کرده اند و سر آخر مزد چرب و چلی ستانده اند. و ماییم و پوز بسته و پهلوهای شلاق خورده و شکم های گرسنه ... و نمی دانم که این مثل میدانی یا خیر. اما دانی که هیچ مثلی نیست که بر پایه تجربه و راستی نباشد ... «اگر می خواهی از ایرانی کار بکشی، بگذار گرسنه باشد. اگر خواهی برتازی سوار شوی، بگذار سیر باشد» ... و راکبین ما این مثل را خوب دانسته و به ارزشش پی برده اند. 

از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

به وی پاسخ داده ام:
درود و بامداد به خیر بر تو کاکا! من بد نیستم. از نظر روحی نه چندان تراز، آنگونه که باید باشم. دیروز ناخواسته، جانی شیفته و حساس را از خود رنجاندم و خود را نمی بخشم؛ ولی کم کم خود را بازمی یابم. می دانم که هنوز خروارها کار در پیش است؛ و ما همگی به هر رو بویی از ستارخان، علی مسیو و دیگرانی چون آن ها برده ایم؛ گرچه به گردشان نیز نمی رسیم. سخنانت به دل می نشیند و اندیشه را می خُلد (برای این واژه ی خُلیدن، لرها چیزی در همین مایه و زیباتر دارند که یادم رفته است.) و مردم ایران را که می شناسی؛ هنگامی که برخروشند ...

درباره ی آن سه خواننده، فکر می کنم اشتباه می کنی؛ شمار بازدید از صفحه من، بسیاربسیار بیش تر است. آن ها کسانی هستند که آن را +۱ زده اند. دیگرانی هم می خوانند و این کار را نمی کنند و شاید بهتر این باشد؛ زیرا همه ی این رسانه ها که برپایه ی اینترنت استوار شده اند، سامانه های باز (open system) هستند و با همه ی مهارهای امنیتی و ... «هکر»ها می توانند گاه به آسانی باورنکردنی به درون شان راه یابند و چنین آدم هایی، می دانی، خریداری نیز می شوند؛ کسی از آن سر جهانی که کوچک نیز شده، می تواند امنیت و جان آدم ها را در گوشه ای دیگر از جهان به خطر بیندازد ... به همین دلیل است که کنشگران سیاسی و اجتماعی باید از اینگونه رسانه ها که در کردار، کاربردهای جاسوسی فراوان برای بهره کشان جهان و ایران دارند بگونه ای محدود و حساب شده سود برند. نیک که بنگری از بهترین پیشرفت های فن آورانه ی آدمی که باید در خدمت نزدیک کردن آدم ها و ملت ها به کار گرفته شود، برای به جان هم انداختن شان و آماج های پلید دیگر سود برده می شود و این نکته ای است که باید همه آن را درنظر بگیرند. 

اگر جای شما بودم، بجای عبارت های فشرده و دوپهلو از این و آن، مانند همان چیزی که درباره ی تازی و ایرانی نوشته ای، امید به آینده را می گستراندم؛ جوانان را از تجربه های نسل پیشین پربار می کردم؛ نمونه و نمادی می بودم در همان راه و در همان چارچوبی که «علی مسیو» بود و با فروتنی و پرکاری، کاری سترگ را به یاری توده ی مردم به پیش می بردم. این «توده ی مردم»، "گاو" نیست؛ نیک و بد را به گاه شایسته، خوب می بیند و از آن پیروی می کند. به نظرم، این ها مهم ترند که باید پی گرفته شود.

خوب و خش باشی و امید بیافرینی کاکا!

ب. الف. بزرگمهر    ششم شهریور ماه ۱۳۹۳ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/08/blog-post_921.html

* «باید جنبید و تا دیر نشده، حساب کار با دشمن درونی را روشن نمود!»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم شهریور ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!