«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ اسفند ۲۰, پنجشنبه

نامی ناشایست و سیاستی دورویانه

خود را «هواداران حزب توده ایران» می نامند و تارنگاشتی نیز به همین نام و با شعار «پیش به سوی وحدت اصولی توده ای ها در حزب توده ایران» راه انداخته اند که گاه گداری نیز از کار بازمی ماند؛ هرچه نباشد، آن ها نیز چون دیگر آدمیان، گاهی به آرامش و بازیافت نیرو برای پیشبرد کار خویش نیازمندند. گردانندگان آن، دو تن از بیرون رانده شدگان از حزب توده ایران هستند که یکی نقش «مغز اندیشمند» را بازی می کند و دیگری در جایگاه کارپرداز، این ور و آن ور می دود؛ تا اندازه ای بسان آن فیلم کارتونی سال های دور که نقش آفرینان آن، روباهی نقشه کش و گربه ای کودن بودند و تا جایی که به یاد دارم، برنامه هایی که سر هم می کردند یا به شَوَند کارکرد نابجا و جست و خیز ناشکیبانه از سرِ خنگی این یکی یا نقشه ی نادرست آن یکی با ناکامی روبرو می شد.۱ با همه ی این ها و با آنکه در زمینه ی «وحدت اصولی» دلخواه شان تا آنجا که می بینم، کم ترین کامیابی بدست نیاورده اند، سرنوشت هر دو، یادآور این زبانزد توده ای است که می گوید:
خدا در و تخته را خوب با هم جفت و جور می کند.

این تنها اشاره ای بود و بس! بیش تر به این سویه از جفت و جور بودن در و تخته به این شَوند که ناخواسته کار به جاهای باریک می کشد، نمی پردازم. به کارکردشان تاکنون، اشاره ای کوتاه و گذرا خواهم نمود و بگمانم همین اندازه بس باشد تا چرایی ناکامی شان در برگزیدنِ آماجی کوته بینانه را به چشم جان ببنند یا دستِکم، تلنگری باشد برای آزمون های در راه.

از همان شعارشان می آغازم که آرش آن، رک و پوست کننده، دربردارنده ی دو نکته ی زیر است:
الف. حزب توده ایران از یگانگی (وحدت) در کلیّت خویش برخوردار نیست و تنها دربردارنده ی «توده ای ها»ی جدا از یکدیگر است؛ و
ب. یگانگی آن حزب اصولی نیست.

با نادیده انگاشتن آماج چنان شعار سفسطه آمیزی که در اینجا به آن نمی پردازم، درونمایه ی شعار که افزوده ی «اصولی» در آن، شاید از محکم کاری «گربه نره» سرچشمه گرفته باشد، حتا از دیدگاه «منطق صوری»، دچار ناهمتایی است؛ زیرا از یکسو، یگانگی آن حزب را به چالش کشیده و از سوی دیگر با پذیرش نسبی «یگانگی»، روی اصولی نبودنِ آن انگشت نهاده است!۲

نگاهی کوتاه به دو بخش شکافته شده در آن شعار نشان می دهد که ادعای نبود یگانگی در حزب توده ایران (بند «الف») با همه ی نارسایی های سیاسی و ساختاری دامنگیرِ آن حزب، یاوه ای بیش نیست؛ به عنوان نمونه، اگر آن حزب را با سازمان بی در و پیکری به نام «فداییان اکثریت» بسنجیم،۳ این حزب، رویهمرفته از «یگانگی خواست و کارکرد» («اراده و عمل») درخوری برخوردار بوده  هست؛ اینکه سیاست راست روانه و «سوسیال دمکراتیکِ» آن حزب بگونه ای دربرگیرنده و این یا آن سویه از سیاست های راهبردی آن، گاه مورد انتقاد قرار گرفته،۴ نشانه ای از نبود یگانگی در آن حزب نیست؛ بخودی خود باید روشن باشد که سخن از پدیده ای مطلق در میان نیست و نمی تواند باشد؛ حتا در طبیعت بیجان، بلوری که همه ی گوشه های آن بگونه ای کامل رویش یافته باشد، نداریم؛ چه برسد به اجتماع آدمیان! همواره نسبیتی در کار است؛ ولی نه آنچنان نسبیتی که به «پلورالیسم» و «رلاتیویسم» بینجامد؛ پدیده هایی که در پیِ درست فرانگرفتن «سوسیالیسم دانشورانه» («مارکسیسم ـ لنینیسم») و دریافت و کاربردی کودکانه از آن با اندک دگرگونی اوضاع اجتماعی ایران و جهان، در سازمان یادشده نمودهایی چشمگیر یافت و از آن «باشگاه سخن سرایی های گل و بلبل» ساخت.

درباره ی بند «ب»، در هیچکدام از یادداشت ها و نوشتارهای درج شده در «تارنگاشت هواداران حزب توده ایران»۵ که من آن را «تارنگاشت هواداران دروغین حزب توده ایران» می نامم به اینکه چرا و بر بنیاد کدام منطقی یگانگی آن حزب اصولی نیست، اشاره نشده است! شاید، تنها شَوَندی که برای آن بتوان تراشید، این باشد که این دو روشنفکر باندباز از آنجا بیرون رانده شده اند! و چنانچه آنجا بودند و جایگاهی، آنگونه که در سر می پرورانند، سزاوار خویش داشتند، همه چیز بی درنگ «اصولی» می شد و «وحدت اصولی توده ای ها در حزب توده ایران» نیز با جای دادن همین دو تکه۶«پازل»، بجای خویش بازمی گشت!

نیک که بنگرید، حزب و سازمانِ حزبی برای آن ها ـ و نه تنها آن ها! ـ آماج است؛ ابزار نیست. آنچه برای چنین روشنفکران برخاسته از لایه های میانی و میان به بالای اجتماعی در میان نیست، وضعیت کارگران و زحمتکشان و تهیدستانی نیازمند به حزبی کارگری و کمونیستی است؛ هستی و گرایش طبقاتی آن ها هر اندازه نیز که «مارکسیسم ـ لنینیسم» را  از بر کرده باشند، نمی گذارد تا چون «و. ای. لنین» و «لنینیست» ها به حزب چون ابزاری برای پیشبرد آماج های اجتماعی بنگرند. دشواری کار، بیش از هر چیز دیگر برخاسته از این واقعیت ناگوار است؛ واقعیتی که بروشنی نشان می دهد، جای چنین روشنفکرانی در حزبی کارگری یا دستِکم در جایگاه های رهبری و راهبردی آن نیست؛ پدیده ای که کمابیش در همه ی حزب ها و سازمان های مدعی رهبری طبقه کارگر با آن روبروییم؛ آن هم در شرایطِ بی هیچگونه زبان بازی و گزافه گویی: جانگداز برای آن طبقه و سایر زحمتکشان ایران!

در زیر به یکی دو نمونه از شَوَندِ نامگذاری «تارنگاشت هواداران دروغین حزب توده ایران» خواهم پرداخت و پرسش هایی در میان خواهم نهاد.

از واپسین نمونه که گزارشگونه ای با انشایی باسمه ای است و گویی بنا به سپارش نوشته شده،۷ می آغازم و برخلاف میلم با آنکه پرداختن به درونمایه ی چنان نوشتاری در چارچوب این نوشتار نمی گنجد، بخش هایی دستچین شده از آن را در پی نوشت درج نموده ام تا خوانندگان نیز با صنعت بکار رفته در سخن، بهانه جویی هایی همراه با به میخ و به نعل زدن و چگونگی زمینه سازی برای انجام کاری ناشایست و حتا نابکارانه، همانا شرکت در "گزینشی" که بیش از گزینش، چینش آمیزه ای درخور از بله قربانگویان رژیم تبهکار بیش نبود، آشنا شده و ببینند چگونه هستی اجتماعی آدمی، خِرَد وی را در هماوندی و سازگار با آن هستی، درهم می پیچاند و خرد می کند.۸ نویسنده در جایی با شرمساری می گوید:
«برای رفقا هم روز برگزاری انتخابات (۷ اسفند)، یادآور همان روز شومی‌ بود که افضلی و یارانش در سال ۶۲ به جوخه اعدام سپرده شدند. با درد و رنج می‌دیدیم که نام حاکم شرع بیدادگاه یاران ما نیز در ”لیست امید“ آمده است. چه شوخی تلخی دارد با ما این روزگار! برخی از رفقای قدیمی‌، همان‌ها که سال‌های زیادی را در زندان ‌های جمهوری اسلامی گذرانده بودند، همان‌ها که در کنار هم در ”روزگار تلخ و تار“، روزگاری که ”بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره“ بود، شعله امید را در دل‌هایشان فروزان نگه داشته بودند، به برخی نام‌ها در ”لیست امید“ اشاره می‌کردند؛ همانانی که در سیاهی آن روزها سهم داشتند. رفقا می‌گفتند که شاید از نوشتن این نام‌ها پرهیز کنند؛ اما به دیگران چنین توصیه‌ای نخواهند کرد! ... گمان می‌کنم بسیاری از ما در روز انتخابات بر تردید جانکاه‌مان غلبه کردیم ...»۹ (برجسته نمایی های متن در همه جای این نوشتار از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

نویسنده یادش می رود یا شاید رویش نمی شود که در پی بنوییسد:
... و با سری افکنده از شوخی تلخ روزگار به آن لیست سیاه رای دادیم!۱۰

دومین نمونه، نوشتاری است کمابیش تحلیلی درباره ی چرایی شرکت در "انتخابات" که در بخشی از آن، پس از برخوردی کوته بینانه به دیدگاه مخالفین شرکت در آن نمایش ریشخندآمیز از آن میان، چنین آمده است:
«به اعتقاد ما چنین استدلال‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی، پیامدهای سیاسی ـ اجتماعی تقویت بیشتر تندروان در مجموعه هیأت حاکمه جمهوری اسلامی را درنظر نمی‌گیرد. زیرا:
اول: از زمان آغاز جنبش سبز تاکنون، جناح تندرو حاکم به‌دلیل هراس ناشی از دست دادن قدرت و موقعیت خویش، به‌طور مداوم از «فتنه» و «فتنه‌گران» فریاد سر ‌می‌دهد و هر روز هشدار می‌دهد‌ که باید مراقبت کرد تا راه بازگشت «فتنه‌گران» مسدود باقی بماند. جناح حاکم در دستگاه حاکمه جمهوری اسلامی به‌خوبی از وجود مخالفت بخش بزرگی از مردم با خود و زمینه یک جنبش ضدحکومت در جامعه اطلاع دارد و به‌همین دلیل دست به تصفیه گسترده داوطلبان انتخابات زده است. روشن است که شیوه عمل جناح حاکم در عین‌حال نمایان‌گر برنامه‌ریزی برای بسته‌تر کردن فضای سیاسی جامعه با هدف حفظ قدرت است. با تحریم انتخابات توسط مردم، جناح حاکم که رأی ثابت خود را دارد، به اهدافش می‌رسد. شرکت گسترده مردم در انتخابات، راه ورود نمایندگان موردنظر حاکمیت به مجلس را با مانع روبرو خواهد ساخت. به‌عبارت دیگر برخلاف نظر موافقان تحریم، شرکت در انتخابات به معنای تثبیت قدرت جناح حاکم نخواهد بود.
دوم: اقتصاد ایران اکنون در طولانی‌ترین دوره رکود تورمی خود در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم است و شیرازه آن از هم گسیخته است؛ تحریم‌ها بنیان اقتصاد کشور را تضعیف کرده است؛ درآمدهای نفتی در دورنمای نزدیک افزایش نمی‌یابد؛ فساد به مرزهای نجومی رسیده است؛ آمار بیکاری آشکار و پنهان به مرز ۸ میلیون تن و تعداد حاشیه‌نشینان به مرز ۱۱میلیون تن رسیده‌ است؛ …. گرانی، رکود، بیکاری و فقرِ همه‌گیر، رمق کارگران، زحمت‌کشان و تهیدستان را گرفته است. اگر برجام و سیاست‌های غیرانسانی نئولیبرالی در شرایط فضای بسته‌تر و استبدادی‌تر موردنظر جناح تندرو حاکم به‌پیش برده شود، به تشدید سرکوب حرکات اعتراضی کارگران و زحمت‌کشان میهن‌مان خواهد انجامید‌.»۱۱

با آنکه پرداختن به این یک نیز در چارچوب جُستار و آماج این نوشتار نمی گنجد، در هماوندی با بخش های برجسته نمایش داده شده در بالا، دو نکته را بگونه ای فشرده یادآور می شوم:
الف. «تسویه۱۲ گسترده ی داوطلبان»، افزون بر کنار نهادنِ شمار بسیاری آدم های ناشناخته از سوی «شورای نگهبان واپسگرایی و تاریک اندیشی»، برانگیختن لایه های میانگین به بالای جامعه به شرکت در "انتخابات" را نیز دربرداشت. به همان شَوَندهای برشمرده درباره ی «وجود مخالفت بخش بزرگی از مردم با خود و زمینه یک جنبش ضدحکومت در جامعه»، رژیم تبهکار اسلام پیشگان، پیشاپیش می دانست که هیچگونه امیدی برای کشاندن انبوه سترگ زحمتکشان به آن نمایش ریشخندآمیز ندارد؛
ب. شیوه ی برخورد نویسنده به آنچه «جناح حاکم در دستگاه حاکمه جمهوری اسلامی» نامیده به این سردرگمی دامن می زند که گویا گروه های پراکنده و گوناگونی با نام هایی چون "اصلاح طلب"، "مستقل" و ... نه تنها بخشی از به گفته ی وی «جناح حاکم» بشمار نمی آیند که به رویارویی با آن در «جنبشی ضدحکومت» برخاسته اند! چنین برخوردی، نخست و پیش از هرچیز دیگر، برخوردی سفسطه گرانه به واقعیت است و دروغی بزرگ دربردارد؛
پ. نکته ی نادیده گرفته شده ی دیگر، همسویی همه ی بال (جناح) های حاکمیت در سرکوبی توده های مردم ایران از یکسو و همکاسه بودن در خوردن آش آلوده ی رژیمی ضدملی و ضدخلقی به نسبت ریزی و درشتی هر یک از دیگرسوست؛ در این زمینه، نیاز به باریک بینی چندانی نیست که از دیدگاه طبقاتی، همچشمی ها بگونه ای دربرگیرنده، میان نمایندگان و نامزدهای کلان سرمایه داران، بویژه کلان سوداگران وابسته یا با گرایش های چشمگیرِ تن دادن به وابستگی و دگردیسگی به «بورژوازی وابسته» («بورژوازی کُمپرادور) از یکسو با بوقلمون های پر سر و صدای پیش افتاده از سوی کدخدایانِ دلواپسِ همبودهای کهنه و میرنده ی اجتماعی،۱۳ انجام پذیرفته و می پذیرد و از نمایندگان و نامزدهای توده های مردم، دربرگیرنده ی کارگران، دهگانان بی زمین یا کم زمین و لایه های میانگین به پایین اجتماعی و حقوق بگیران دون پایه ی دولتی نشانی نیست. افزون بر آن، در شرایط ضدانقلاب گسترده در حاکمیت که خود نویسنده نیز به نمودهایی از آن اشاره داشته، جایی برای پنداربافی درباره ی هستی نامزدهای "گزینشی" که گزینش نیست و همه ی پذیرفته شدگان از ده ها صافی، پیش از بررسی در «شورای نگهبان واپسگرایی و تاریک اندیشی» رد شده و با این همه، در آنجا نیز ردّ صلاحیت می شوند، نیست؛ و
ت. سیاه بازی گسترده و هماهنگ میان نهادها و بال های گوناگون رژیم برای گرم کردن تنور "انتخابات" از آن میان، بویژه در زمینه ی مخالف خوانی ها دروغین و ساخت و پرداخت «اُپوزیسیون» های ساختگی.

بند دوم "گواهمندی" ("استدلال") بالا را حتا نمی توان سست و نارسا خواند؛ زیرا از گزاره ی خبری آن درباره ی «اقتصاد ایران، تحریم‌ها، درآمدهای نفتی، فساد، بیکاری آشکار و پنهان، تعداد حاشیه‌نشینان، گرانی، رکود، بیکاری و فقرِ همه‌گیر» که بگذریم، آنچه می ماند از هیچ آرش و مانش و دربرگیرندگی و حتا منطق درونی درخور برخوردار نیست. بگمانم نیازی به پرداختن بیش تر به آن نیست؛ تنها برای آنکه پنداربافی ناشایست و بی هیچگونه بنیاد منطقی آن را نشان دهم، یکی از تازه ترین سخنان محمد باقر نوبخت، طوطی دولت زهدان اجاره ای را یادآور می شوم:
«رییس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی با اشاره به کسری بودجه منفی ۴۵ هزار میلیارد تومانی کشور در سال ۱۳۹۴ آن را نشاندهنده اجبار دولت برای تامین این مبلغ از هزینه‌های خود از محلی جز درآمدهایش دانست.»۱۴ و روشن است که «محلی جز درآمدهایش»، کیسه ی گل و گشاد سوداگران، خُمس و زکات بگیران یا چپاولگرانی دیگر از این دست، نیست؛ کیسه ی تهی شده ی کارگران، کارمندان و حقوق بگیران است که بیش تر از پیش به آن دستبرد زده خواهد شد؛ و این را نیز مش ممد باقر که هنگام عکس انداختن یادش نمی رود لُنگش را از شانه بردارد و بختی نو به نو در رژیم تبهکار برای چاپیدن یافته، در جایی دیگر با اشاره به کاهش و زدودن باز هم بیش تر یارانه ها، پایین نگاه داشتن حقوق کارگران و کارمندان و کارهای دیگری از این دست برزبان رانده است.

در اینجا می رسم به نکته ی بنیادین و آنچه انگیزه ای برای نگارش این نوشتار شد. ناچارم برای روشن شدن جُستار و داشتن زمینه و پایه ای استوار برای سنجش گفتار و رفتارِ «تارنگاشت هواداران دروغین حزب توده ایران» از خود بگویم:
من نه هموند (عضو) حزب توده ایران هستم و نه خود را هوادار آن حزب می نامم. با این همه، هر جا که دستم رسیده، در اندازه و گنجایش توان خود از هیچ کمکی به آن حزب و نیز دیگران، حتا به بهای بر زمین نهادنِ کار پولساز و در دست انجام خویش تا گذشته ای نزدیک، دریغ نورزیده ام. تا آنجا که به «سوسیالیسم دانشورانه» چیرگی یافته ام، حزب و سازمان بگونه ای کلی و حزبی سیاسی چون حزب توده ایران بگونه ای ویژه را نه آماج که ابزاری برای به پیروزی رساندن طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ایران در دستیابی به رهبری سیاسی و فرمانروا بر سرنوشت خویش و جامعه می دانم و گفتار و کردار خویش را بر این پایه استوار می کنم. بر بنیادِ موضعگیری سیاسی ام که ریشه ای تاریخی در حزب توده ایران دارد، هرگاه برای کسی، چنین پرسشی پیش آمده که هموند یا هوادار آن حزبم، رُک و پوست کنده، بی آنکه حتا یک بار هم به ریز و شپش چگونگی جدا ماندنم از آن حزب پرداخته باشم، برای جلوگیری از اندیشه ای ناروا گفته ام که هموند یا هوادار آن حزب نیستم. انتقاد و انتقاد از خود به شیوه ی دانشورانه و رُک و پوست کنده را بهترین و کارآترین ابزار برای بهبود نارسایی ها و پیشرفت در کار می دانم و از آن بخوبی و در بیش تر موردها از آن میان، درباره ی سیاست های حزب توده ایران که بگمانم نادرست رسیده اند، سود برده و می برم.

نگاهی حتا گذرا به «تارنگاشت هواداران دروغین حزب توده ایران» و اندکی باریک شدن در سیاست های در پیش گرفته شده از سوی دست اندرکاران آن از آغاز تاکنون، شیوه ی برخوردی از سرِ ناراستی و رفتاری دورویانه را به نمایش می گذارد. به عنوان نمونه، بینگاریم که جوانی نوپا در پهنه ی سیاست به همین دو نوشته ی یادشده در آن تارنگاشت که در بالا به آن ها اشاره نمودم و هر دو در رویارویی با اعلامیه ی کمیته مرکزی حزب توده ایران است، نگاهی بیفکند؛ آیا آن را سیاست آن حزب نخواهد پنداشت؟ بگمان نیرومند، چنین خواهد بود. خواندن آن دو نوشته، حتا برای آدمی کمابیش آشنا با سیاست و چالش های گرایش های چپ ایران می تواند این پندار را دامن بزند که شاید حزب توده ایران، «فراکسیونیسم»۱۵ را برسمیت شناخته و  سیاستی دوپهلو در بررخورد با رویدادها و در این مورد، نمایش ریشخندآمیز انتخاباتی در پیش گرفته است! آیا گردانندگان آن تارنگاشت از چنین گولزنکی خرسند خواهند بود؟ همه ی نشانه ها گواه مثبت بودن پاسخ به این پرسش است.

آیا حزب توده ایران، حزبی فراکسیونی یا از آن بدتر، باشگاهی سیاسی است که هوادارانش، زیر تابلوی هواداری از آن، هر زرزری دل تنگ شان خواست بزنند و هر نوشته ی بیمایه ای چون همین دو نوشته که به ناچار از آن ها یاد نموده ام را در تارنگاشت خود درج کنند؟! آیا چنین کرداری ناجوانمردانه نیست؟ آیا به شَوَندهای نهفته در این پرسش ها و آگاهی بر نابکاری انجام شده زیر برنام «هواداران» نبوده است که گردانندگان  آن تارنگاشت، چنین سیاست هایی را از زبان حسنقلی و حسینقلی، پیش برده و از خود مایه نمی گذارند؟

دو فراز از اعلامیه آن حزب را در زیر می آورم:
«این نوع برگزاری انتخابات در سال ۹۴ پدیده تازه‌ای در میهن ما نیست. این انتخابات نیز همچون دیگر نمایش‌های انتخاباتی در دههٔ اخیر، در روندی سازمان‌یافته و مهندسی‌شده از سوی حاکمیت ارتجاع برگزار شد که در آن مردم فقط می‌توانستند به کسانی رأی بدهند که از فیلتر شورای نگهبان و نهادهای امنیتی سپاه عبور کرده‌اند.»۱۶

«هم پیام شرکت‌کنندگان در این انتخابات و هم پیام میلیون‌ها ایرانی‌ای که در این انتخابات شرکت نکردند، اعلام صریح و قاطع انزجار عمیق از رهبری حاکمیت رژیم ولایت فقیه و نهادهای سرکوبگر است. مردم کشور ما در انتخابات اسفند سال ۹۴ بار دیگر اعلام کردند که با این‌گونه شیوهٔ حکومتمَداری سر سازگاری ندارند و خواهان طرد نظام سیاسی‌ای هستند که در آن حق انتخاب آزادانهٔ مردم با ارعاب و سرکوب و ”نظارت استصوابی“ پایمال می‌‌شود.»۱۷
 
هوادار کدام حزب توده ایران هستید؟! حزب توده ی ایرانی در آسمان؟! یا شاید حزب توده ای به رمز و رازآلوده و پنهان در زیرِ زمین که به یاری «از ما بهتران» در حال تراشیده شدن و کالبد یافتن است؟

نیک می دانم که روی «سوسیال دمکرات» های تمرگیده در رهبری و بدنه ی آن حزب، حسابی ویژه برای آینده باز کرده اید؛ ولی خاطرجمع باشید به جایی نخواهید رسید؛ این را آن نُخاله که با وی و دیگرانی چون وی جیک و پیک نیز دارید، بهتر از شما می داند. آیا سرتان را چون کبک در شن یا برف پنهان نکرده اید؟! دُم تان که بیرون زده را کجا پنهان خواهید نمود؟

آیا آبرومندانه تر نیست که آن تابلوی دروغین را از سردرِ تارنگاشت تان برداشته، نامی فراخور خویش برگزینید؟

هنگامیکه آن تابلو را برداشتید، دیگر چندان نیازی به چنان نیرنگبازی هایی آموخته از دیگران نیست؛ حتا می توانید از نام هایی "هنری" چون: «بهمن مُخ آزاد» و «اردشیر کوتاه دست» یا حتا نام های کارتونیِ «روباه مکّار» و «گربه نره» سود ببرید! و جرا که نه؟ به جایی برنخواهد خورد و کسی نیز شما را به پرسش نخواهد کشید که چرا بالای چشم تان ابروست؛ حتا به عنوان نمونه، خودم می توانم برخی برگردان های تان را با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور در تارنگاشتم درج کرده، سرفرازتان نمایم!

ب. الف. بزرگمهر     ۲۰ اسپند ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ آن هنگام با آنکه در سن و سال جوانی بودم، هم این فیلم کارتونی که نام آن بگمانم «روباه مکّار و گربه نره» بود و هم «پلنگ صورتی» را با دلبستگی بیش تری در سنجش با فیلم های بزرگسالان به تماشا می نشستم؛ شاید گونه ای سرشت بچگانه که هنوز هم آن را دارم.

۲ ـ این نکته برای آن «رفیق عکس برگردان» نیز شاید سودمند باشد که خود زمانی دورتر، شمشیر از نیام برکشیده، چیزی در این مایه نوشته بود که تنها کسانی می توانند یکدیگر را رفیق بخوانند که در حزب هموند باشند؛ و پس از چندی با فراموش نمودن آنچه به رُخ دیگران کشیده بود به تارنگاشت این هواداران دروغین، سر زده و آن ها را «رفیق» خوانده بود! آنگاه اگر چنین کسانی را با سود بردن از زبانزدهای زیبای هندی ـ ایرانی که در آن از جانورانی چون اُلاغ و روباه و شیر، بسیار سود برده می شود، «اُلاغ» بخوانم، کینه ای بیش تر از ب. الف. بزرگمهر به دل می گیرند و چون شتر، چنان دندان قروچه می روند که اگر این آدم زبان دراز، درست در آن هنگام به چنگ شان بیفتد، خرخره اش را بجای کاربرد کاردِ داعشی با دندان هواداران "توده ای" از گونه ای دیگر خواهند جوید! بیچاره، این آدم زبان دراز!

۳ ـ به تازگی، یادداشتی از سر راستی و درستی، ارزنده و خواندنی درباره ی ناهنجاری های سیاسی و ساختاری آن «باشگاه سیاسی» که هر کسی در آن ساز خودش را می زند از سوی یکی از کهنه هموندان آن سازمان در یکی از نارنگاشت ها درج شد.

۴ ـ یکی از دشواری ها و دلنگرانی هایی که همواره با آن روبرو بوده ام، انتقادهایی بوده است که در میان نهاده و در کمابیش همه ی موردها یا جُستاری نو دربرداشته اند یا جُستاری کهنه را از گوشه چشمی تازه نگریسته ام؛ انتقادهایی که برخی از آن ها با کارِ سنگین اندیشگی و تا اندازه ای بیرون از توانمندی فیزیکیم همراه بوده اند. کارهایی که بی درنگ یا اندکی پس از آن، سوژه ای درخور برای "مارمولک" هایی که گویی خوراکی تازه یافته اند، قرار گرفته و با گواریدن آن ها (هر یک به فراخور خویش!)، جانی تازه یافته اند!

۵ ـ کمابیش هفته ای یکبار، ای ـ میلی دربردارنده ی پیوند نوشتارهای هفتگی درج شده در آن گاهنامه بدستم می رسد.چندین بار خواسته ام برای شان، چنانکه برای تارنگاشت «کله مکعبی ها»ی دروغگو و ناجوانمرد و آن یک تَن "نظریه پرداز" نادان که خود را «توده ای ها» می نامد و بیش از دیگران، سوژه های نوشتارها و یادداشت هایم را دزدیده و به نام خود درج کرده، نوشته بودم، بنویسم که از فرستادن ای ـ میل خودداری کنند؛ ولی با خود گفتم:
بگذار بفرستند! برای آدمی که اسب روغن کشی درون سرش، کمابیش همیشه در چرخش است، یادآوری خوبی است ...

این را نیز ناگفته نگذارم که گاه برگردان های پرمایه ای درباره ی کوبا و جاهای دیگر در تارنگاشت شان درج می کنند و با آنکه چون تارنگاشت «کله مکعبی ها» که دیگر بسیار کم تر از گذشته به آن سر می زنم، آن نوشته ها نیز از نارسایی های بسیار در زمینه ی پارسی نویسی برخوردارند، بازهم: کاچی به از هیچی!

۶ ـ باز هم این «نخودِ آش» در گوشم زمزمه می کند که بنویس: «تیکّه»! این بار سخنش را بگوش نمی گیرم.

۷ـ دستوری بودن یا بنا بر سپارش نوشته شدن گزارشگونه در یکی دو جا بروشنی به چشم می خورد؛ ولی به آن ها به این شَوَند اشاره نمی کنم که یاد می گیرند و سوراخ سنبه های شان را بهتر می پوشانند.بگذار، همانگونه که خواست خدا بود: خر بی شاخ بماند (خدا خر را شناخت و شاخ نداد)!

۸ ـ «با اضطراب غریبی به بستر رفتم. روزی که از پی می‌آمد، روز برگزاری انتخابات بود. در محل کار با تنی چند از همکارانم که مسلمانان معتقدی هستند، پیرامون انتخابات گفت‌و‌گو کرده بودیم.تصمیم داشتند که به «لیست امید» رأی بدهند. اما در عین‌حال با افسوس چنین می‌گفتند:
موفق نشدیم که آشنایان جوان خود را برای شرکت در انتخابات اقناع کنیم. یکی از همکارانم نیز می‌گفت که مسوولین اداره در هفته پیش از برگزاری انتخابات، دعوت‌نامه‌ای برای تعدادی از همکاران فرستاده بودند. از افرادی که در سال‌های گذشته، فرم‌های بسیج را پر کرده بودند، دعوت شده بود که در یک جلسه سخنرانی شرکت کنند. در جلسه مورد اشاره، وظیفه خطیر حاضران به آنان گوشزد می‌شود و لزوم شرکت در انتخابات مجلس خبرگان به‌طور اخص مورد تأکید قرار می‌گیرد.

سخنران هشدار می‌دهد:
”آقا، امام حاضر را تنها نگذارید! اجازه ندهید که اصلاح‌طلبان وارد مجلس شوند؛ به‌ویژه مجلس خبرگان.“

بر خلاف دوره‌های پیشین انتخابات، مردم علاقه‌ای به بحث نشان نمی‌دادند و در تاکسی‌ها و اتوبوس‌ها هم سکوت برقرار بود. در محل کار هم برخی به‌طور آشکار می‌گفتند که در انتخابات شرکت نخواهند کرد. احساس تنهایی و یأس به همه وجودم رخنه کرده بود. دیر بود، دیر بود. وقت کمی‌ برای اقناع کردن باقی مانده بود.

برای رفقا هم روز برگزاری انتخابات (۷ اسفند)، یادآور همان روز شومی‌ بود که افضلی و یارانش در سال ۶۲ به جوخه اعدام سپرده شدند. با درد و رنج می‌دیدیم که نام حاکم شرع بیدادگاه یاران ما نیز در «لیست امید» آمده است. چه شوخی تلخی دارد با ما این روزگار!

برخی از رفقای قدیمی‌، همان‌ها که سال‌های زیادی را در زندان ‌های جمهوری اسلامی گذرانده بودند، همان‌ها که در کنار هم در ”روزگار تلخ و تار“، روزگاری که ”بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره“ بود، شعله امید را در دل‌هایشان فروزان نگه داشته بودند، به برخی نام‌ها در ”لیست امید“ اشاره می‌کردند؛ همانانی که در سیاهی آن روزها سهم داشتند. رفقا می‌گفتند که شاید از نوشتن این نام‌ها پرهیز کنند؛ اما به دیگران چنین توصیه‌ای نخواهند کرد.

من نیز در نوشتن برخی نام‌ها تردید داشتم. گمان می‌کنم بسیاری از ما در روز انتخابات بر تردید جانکاه‌مان غلبه کردیم. بسیاری از ما در حالی‌که در چنبره زندگی روزمره اسیر هستیم با استدلال‌های مشابه یا کمابیش مشابه در کنار یکدیگر قرار گرفتیم.
...
ساعت هشت و نیم صبح بود که راهی شدم. خیابان خلوت بود.وارد حیاط مسجد شدم. در آنجا صفی تشکیل شده بود. دیدن این صف به من قوت قلب داد. چهره رأی‌دهندگان را از زیر نظر گذراندم. به‌طور عمده هم‌ سن‌ و سال من بودند:
جوانان انقلاب بهمن ۱۳۵۷! اما جوانان امروز کجا هستند؟ ناامیدی و یأس همکارم را به‌یاد آوردم که موفق به اقناع جوانان آشنای خود نشده بود ...

به چهره جوانان انقلاب که آرام و صبور در صف تغییر ایستاده بودند، نگاه می‌کردم. لبخندی محو بر لب داشتند؛ لبخندی و نگاهی آشنا. با وقار و مطمئن ایستاده بودند. ابایی نداشتند از نشان دادن لیست‌هایشان.
...
وارد محوطه مسجد می‌شوم. نگاهم با هر نگاهی که تلاقی می‌کند، لبخندی روشن بر لبان‌مان می‌نشیند. جوانان نسل انقلاب که فریاد ”مرگ بر شاه“ ‌شان سقف فلک را می‌شکافت، این بار با موهای خاکستری آمده‌اند تا تأثیرگذار باشند. ”لیست امید“ را به‌روی دسته صندلی‌ها می‌گذاریم و از روی آن‌ها می‌نویسیم.برخی نام‌ها ناآشنا هستند.

... زنی میانسال، بی‌گدار به آب می‌زند و می‌گوید:
”لیست امید! می‌خواهید بدهم؟

یکی از همان جوانان نسل انقلاب به او هشدار می‌دهد:
”خانم محترم! بهانه به‌دست این‌ها ندهیم.این بار، هر رأی بزحمت به‌دست آمده. نباید هیچ صندوقی باطل شود. زن می‌پذیرد.همه از آرای خود صیانت می‌کنند. نفسی به راحتی می‌کشم و از مسجد خارج می‌شوم.

نگاهم به صف بلندی می‌افتد. از ظاهر آنانی که در صف ایستاده‌اند، پیداست که از جوانان ”کوچه امید“ هستند. آرام و متین ایستاده‌اند.
...
هنوز روز به نیمه نرسیده است که خبرهای دلگرم‌کننده، حفره‌های خالی قلب‌مان را پر می‌کند:
تصویر «سایه» عزیز را نشسته بر صندلی، در حال نوشتن «لیست امید» می‌بینیم.
در زیر تصویر آمده است:
حضور بی سابقه!
شاعر منتقد، هوشنگ ابتهاج (سایه)، شاعر ترانه ماندگار «ایران، ای سرای امید»، در اقدامی ‌بی‌سابقه در انتخابات شرکت کرد.
...
روز به نیمه نرسیده است که جوانان امروز در کنار جوانان انقلاب بهمن و  سالخوردگان، صف بلندی را در مقابل حوزه‌های رأی‌گیری تشکیل می‌دهند. ساعت به ساعت بر شوری که در روزهای پیش به چشم نمی‌آمد، افزوده می‌شود. ساعت به ساعت، زمان رأی‌گیری تمدید می‌شود. سیلی بنیان‌برانداز به‌راه افتاده است. سیل مردمی‌ متحد، دانا و بی‌ادعا.
...
شب هنگام که با هیجانی متفاوت از شب گذشته به بستر می‌روم، درس‌هایی را به‌یاد می‌آورم که در دانشکده‌ای بزرگ، در هر بزنگاهی از مردم می‌آموزیم.»

برگرفته از «ایران، ای سرای امید / دیده‌ها و شنیده‌های من در روز انتخابات»، تارنگاشت «۱۰مهر»، ۱۴ اسپند ماه ۱۳۹۴   (برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

۹ ـ همانجا

۱۰ ـ نمی دانم چرا هنگامی که این بخش از متن آن گزارش باسمه ای را می خواندم، بار دیگر یاد صحنه ای از آن فیلم بسیار زیبا و غمگین روسی درباره ی نبرد سخت پارتیزان های روسی در منطقه های چنگ اندازی شده ی روسیه یا اکرایین از سوی نیروهای آلمان نازی افتادم. در آن صحنه، دو پارتیزان زخمی شده از سوی آلمانی های جای گرفته در خانه ی بزرگ روستایی، دستگیر می شوند. یادم نیست برای چه آن ها را زیر فشار نهاده بودند؛ برای همکاری و خبرچینی به سود آن ها یا کاری دیگر؟ به هر رو، یک زیر بار نمی رود و دیگری زود می شکند. آلمان ها جلوی دیدگان این یکی که چون توله سگی، پشت سر گروهان آلمانی ناچار به ایستادن و تماشا شده، آن پارتیزان پایدار را در آن شامگاه تیره، سرد و یخبندان به دار می آویزند؛ ساعتی پس از آن که شب، تاریکی خود را همه جا پهن کرده، نوای موسیقی و دست افشانی آلمان ها در طبقه ی دوم ساختمان است که به گوش می رسد و در نوری که تا اندازه ای حیاط بزرگ خانه و دیوارهای بلندش را روشن کرده، چهره ی پارتیزان رهایی یافته از دار که زیر نهیب وجدان خویش، در هم فشرده شده دیده می شود. پس از آن، بر آن شدن آنیِ وی در به دار آویختن خویش در آبریزگاه ساختمان:
کوششی نه چندان پایدار و استوار برای انجام آن و بیش از آن، کلنجار رفتنی بیهوده و ناکام ...

۱۱ ـ برگرفته از نوشتار «شرکت در انتخابات: آری! اما براساس کدام ضرورت و با چه هدفی؟»، تارنگاشت «۱۰مهر»، یکم اسپند ماه ۱۳۹۴

۱۲ ـ «تصفیه» به آرش «پالایش»، برای آب و هوا و گازها و مایعات دیگر بکار می رود! برای هماوندی های میان آدمیان، باید از واژه ی «تسویه» (سوا نمودن!) سود جُست؛ به عنوان نمونه:
«تسویه حساب» یا در نمونه ی بالا: «تسویه ی داوطلبان»

۱۳ ـ بگونه ای عمده دربرگیرنده ی برجای مانده های سامانه ی خاوندی (ارباب ـ رعیتی)، زمینداری (گونه هایی از سرمایه داری زیر پوشش هماوندی ها و ساختارهای کهنه ی اجتماعی) و ایلخانی!

دانسته و آگاهانه «لُمپن پرولتاریا» را که شوربختانه از شمار نسبی فراوانی در کشورمان برخوردار است و هر روز نیز بر شمار آن افزوده می شود، در هیچیک از گروهبندی ها نگنجانده ام.

۱۴ ـ «نوبخت: ۴۵ هزار میلیارد تومان کسری بودجه داریم»، ۱۱ اسپند ماه ۱۳۹۴
                                 
۱۵ ـ «فراکسیونیسم» به آرش سرجنباندن (تایید) و پذیرش گروهبنندی های سیاسی درون حزبی در حزبی سیاسی، یکی از ویژگی های کمابیش همه ی حزب های بورژوازی در همه جای جهان است؛ اگر موردهای جداگانه و ویژه ای که گاه در پی همچشمی های دو یا چند همچشم کمابیش نیرومند درون گروهبندی ها، کار به جنجال و پرده دری و حتا جدایی بخشی از بخش دیگر و در فرجام کار، پارگی سازمان حزبی می شود را نادیده بگیریم، در همه ی اینگونه حزب ها تصمیم های نشانه گذار، بگونه ای جا افتاده و پرکاربرد، پنهان و دور از دیدگان هموندان و هواداران حزب و توده های مردم از سوی همان همچشمان نیرومند گرفته شده و به اجرا گذاشته می شوند. در حزب های با گرایش چپ و بویژه حزب های مارکسیستی ـ لنینیستی که در آن ها نباید از پدیده های یادشده در بالا، کم ترین نشانی باشد، «فراکسیونیسم» به جدایی میان خواست (اراده) و کردار اجتماعی (عمل) انجامیده و با پیشرفت آن از هم پاشییدگی درونی و تکه تکه شدن حزب را پی آورده یا آن را به باشگاه سیاسی بی هیچ خواست و کردار اجتماعی یگانه و کارآیی دگردیسه می کند. سرنوشت «سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) و روزگار کنونی آن، نمونه ای از چنان باشگاهی است.  

«حزب مارکسیستی، تنها یک گردان پیشاهنگ و آگاه طبقه کارگر نیست که گردان سازمان یافته ی طبقه کارگر نیز هست؛ گردانی که هموندان آن را خواست مشترک به واقعیت پیوستن اندیشه های انقلابی مارکسیسم ـ لنینیسم به هم پیوند می دهد. در چنین حزبی، جایی برای «فراکسیونیسم» و گروهبندی، جایی برای اپورتونیسم چپ و راست که می کوشند یگانگی سازمان حزبی را برهم زنند، آن را از درون بپاشانند و از این راه نیروی رهبری پیکار طبقاتی پرولتاریا را از آن بگیرند، نیست.»
برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی و اجتماعی»، رفیق دانشور، پرکار، فروتن و استوار، زنده یاد هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)، چاپ دوم، سال ۱۳۸۷ خورشیدی، انتشارات حزب توده ایران (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

۱۶ ـ اعلامیۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران: انتخابات اسفند ۹۴ تبلور روشن انزجار عمیق مردم از رژیم ولایت فقیه!، ۹ اسفندماه ۱۳۹۴

۱۷ ـ همانجا

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!