«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ بهمن ۲۴, شنبه

به قمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم ...

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی

مژه‌ها و چشمِ یارم به نظر چنان نماید
که میان سُنبلستان چَرد آهوی ختایی

درِ گلسِتان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گل ها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کُشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟

به قمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من که یکی ز در درآمد
که: درآ، درآ، عراقی که تو خاص از آنِ مایی

فخرالدین عراقی

با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:     ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!