«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

انگار که مرده اید و هم اکنون روحی بیش نیستید ...

بگمانم بانویی است که آرام آرام مرز جوانی را می پیماید و پا به سن می گذارد و ناگفته روشن است که این مرز به شَوَند اوضاع نابسامان اجتماعی در میهن مان به زیر کشیده شده و بسیاری از جوانان کشورمان را دلمرده و رنجور نموده است. می نویسد (و این نخستین نوشته ی نگران کننده از این دست نیست!):
«به نظر من وقتی کسی نمیتونه درست زندگی کنه و درست تصمیم بگیره و خیلی فرصتها رو از دست داده و نمیتونه از گذشته اش بگذره و نمیتونه زندگی اش رو بسازه، دلیلی نداره به زندگی اش خاتمه نده. یعنی تنها دلیلش برای معتقدین، دلیل شرعی اش هست که به نظرم خدا باید این حق رو برای ما انسانها قایل باشه. وقتی نمیخوایم ادامه بدیم و ادامه اش هم فایده ای جز اذیت نداره، خب نمیخوایم دیگه.»

از «گوگل پلاس»

به یاد نوشته ای می افتم که همین یکی دو روز پیش درباره ی زینب پاشا، آن زن دلاور تبریزی در دوران آغاز جنبش مشروطیت ایران، خواندم و برایش می نویسم:
نه خانم ...! بجای آن، بینگارید که مرده اید و هم اکنون روحی بیش نیستید؛ روحی که می تواند چون زینب پاشا، زنان را بر ضد نابرابری بشوراند و با  چماقی در دست بر سر و گرده ی واپسگرایان و تاریک اندیشان بکوبد! مگر تفاوتی می کند؟! بینگارید که مرده اید که اگر خدای نکرده، زبانم لال مرگ به سراغ تان آمد، نامی نیک از خویش برجای نهاده باشید.

ب. الف. بزرگمهر     سوم اسپند ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!