«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

این یکی نیز به نوبه ی خود، رهبری است ...

پریشب که یاد «علی مسیو»، انقلابی هوشمند، سازمانده، استوار و از جان گذشته ی ایران افتادم و دنبال نوشتاری درباره ی وی می گشتم، کَلکی را که وی به آدم رویهمرفته نادان، پرمدعا و کنجکاو درباره ی این و آن به نام: «باقر خان» زده بود نیز در خاطرم نقش بست. وی آن آدم پرمدعا و کنجکاو که دو پایش را در یک کفش نموده بود تا «مرکز غیبی»۱ تبریز را ببیند با گذراندن از دالانی تاریک به سرداب خانه اش برده و در آستانه ی دری نیمه گشوده به اتاقی تاریک نشانده بود تا گروهی دستار به سر را که وی با زمینه سازی در آنجا گرد آورده بود، ببیند و کنجکاویش فرونشیند. «ستّار خان» با همه ی بزرگی اش، تنها یکی از دست پرورده های وی به یاری دیگر رفیقان کمونیست و قفقازی اش چون حیدرعمواوغلی بود و در آن هنگام که توده های مردم  ساز و برگ یافته به جنگ ابزار در تبریز به کوشش و نوآوری «علی مسیو»، در کالبد «مجاهد» و «فدایی» پای به میدان نبرد نهاده بودند، وی دیگر به عنوان چهره و نمادی استوار از جنبش و آن «مرکز غیبی» از سوی دوست و دشمن چهره ای شناخته شده بود.

***

این یکی نیز به نوبه ی خود، رهبری است؛ از آن دست رهبران که بیش از رهبری به فرماندهی و از آن بدتر، فرماندهی از راه دور گرایش داشته، درگیر شدن در دشواری های راستینِ و نیازمند به هوش و کوششی کاربردی را همواره به دیگران سپرده است. کارنامه ی زندگی اش، رویهمرفته دربردارنده ی کاری درخشان و حتا چشمگیر نیست و بزرگنمایی های دوره ی زندانی شدنش در رژیم گوربگور شده ی شاهِ زنهارخواه از سوی برخی نیز کوششی بیهوده است که راه به جایی نخواهد برد؛ آدمی با دریافتی نه چندان درخور از «سوسیالیسم دانشورانه» که اینک دوران کهنسالی خویش را می پیماید. گرایش به آفتابی نشدن جلوی دیدگان دیگران، گونه ای گوشه نشینی و خو گرفتن به محفل های بسته را بیش از آنکه به پای کهنسالی اش بتوان نهاد، ریشه در سرشت و شیوه ی نگرش وی به جهان هستی دارد؛ گونه ای نگرش که گویی زمانی در گذشته ای دور از پویایی و جنبش بازایستاده و در چارچوبی رنگ و رو رفته، خشک شده است.

به تازگی، پس از یکی دو سال خاموشی یا شاید بیش تر، زبان گشوده و از آن میان گفته است:
«من یکی از دستاوردهای بزرگ حزب مان در این سال های دشوار سرکوب و مهاجرت ناخواسته را تمرکز خلل ناپذیر بر امر رهبری جمعی و تلاش واحد برای حل مشکلات پرشمار حزب می دانم.»

... و این سال های دشوار به بیش از سه دهه سر می زند. از آن «دستاوردهای بزرگ» و «تمرکر خلل ناپذیر بر امر رهبری»، جز سالیان دراز پیگیری سیاستی راست روانه بر بنیاد «سوسیال دمکراسی» که در سال های کنونی، بیش از پیش سرشت ضد مارکسیستی ـ لنینیستی خود را به نمایش نهاده و دست پروردگانی چون «رفیق دیپلمات» و "دیپلمات" های کوتوله ای دیگر، جا خوش کرده در این یا آن سوراخ۲، نشانه ای در دست نیست:
"علی مسیو"یی پناه برده  به سرداب که از همانجا «رهبری جمعی» مشتی "دیپلمات" کارکشته را پنداربافانه پی می گیرد ...۳

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ «مرکز غیبی»، کانون رهبری جنبش و انقلاب مشروطیت که میان توده های کار و زحمت در تبریز و تا اندازه ای آذریایجان و جاهای دیگر ایران، آوازه ای نیکو یافته و نقش برجسته ای در پیگیری و به بار نشاندن جنبش و فرارویی آن به انقلابِ مشروطیت داشت.

۲ ـ بیگمان برای پر نمودن سوراخ های رهبری!

واژه ی از ریشه عربیِ «خِلَل» به آرش های «گشادگی میان دو چیز»، «رخنه»، «پراکندگی در رأی» و نیز بگونه ای دربرگیرنده تر: «سوراخ» بکار برده می شود. در برگرفته ی یادشده، نزدیک ترین آرش آن، «پراکندگی در رأی» است و به این ترتیب، «تمرکز خلل ناپذیر بر امر رهبری جمعی» به آرش «کانونمندی پراکندگی ناپذیر در رای رهبری جمعی» از آب درمی آید که به نوبه ی خود، آماجی آرمانی است. به هر رو، آن را دانسته و آگاهانه ـ و بیگمان نه چندان ناهماوند ـ به آرش دربرگیرنده تر «سوراخ» بکار برده ام که از دید من، بیش تر با واقعیت همخوان است.

۳ ـ خِرَدِ آدمی، فرآورده ی هستی هر دوره ی اجتماعی است؛ گرچه این نوشته، بیش تر با خوی و سرشت و شیوه ی رفتار آدمی سر و کار دارد، این نکته که «علی مسیو»ی تاریخی و "علی مسیو"ی پناه برده به سرداب، هریک فرآورده ی دوران خود هستند تا اندازه ای نادیده انگاشته شده است. به هر رو، میان آن رهبر کارکشته ی به تاریخ پیوسته و این "رهبر" درسایه نشسته، جداگانگی (تفاوت) از سخن سرایی تا کردار است!


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!