«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ دی ۱۶, چهارشنبه

وه چه جوانمردند، اسلام پیشگان!

به یادبود آن «دو پاره استخوان» و پیشکشی کوچک به خانواده ی داغدیده اش!

در پوچ نمای زیر، روشن نیست که آن «تبار رام نشده»، پس از درماندن در برابر پاسخ هوشمندانه ی بیگانه ای که پا به آبخُست آن ها نهاده بود، چه واکنشی نشان دادند؛ ولی بگمان نیرومند می توان چنین انگاشت که وی را برای هیچکدام از دو خدای مقدس خویش قربانی نکردند و شاید حتا وی را به هموندی تبار خود پذیرفتند؛ ولی درباره ی «تبار رام شده»* ی فرمانروا بر میهن مان، ماجرا پیشاپیش روشن است:
آنگاه که در کارِ جنگ با «صددام» درماندند و شکست خوردند، استوارترین و پایبندترین زندانیان سیاسی به باورهای خویش را که پیش تر حکم گرفته و زندانی شده بودند به خونخواهی آن درماندگی و شکست به دار کشیدند؛ یا آنگاه که قراردادی ننگین و مایه سرافکندگی ایرانیان را با خواری هرچه بیش تر دستینه نمودند، یاد «فرهنگ جامعه» افتادند که گویا در قوزک پای زنان انباشته شده و درماندگی خویش را با اسیدپاشی به روی زنان تا اندازه ای جبران نمودند.

در مورد سعید زینالی نیز چون ستار بهشتی، شاهرخ زمانی و دیگرانی چُون آن پایمردان نیز، گرچه خرده ریز ماجرای هر یک بدرستی روشن نشده، ولی کل ماجرا رویهمرفته روشن است؛ این بار نیز بیگمان در برابر ایستادگی، پاسخ های منطقی و شاید گزنده ی وی درمانده و چاره را در کشتن وی دیده اند؛ و اینک حتا آن دو پاره استخوان که نمودی از پایداری ایرانیان در برابر بیداد است را به خانواده ی داغدارش نمی سپارند تا کمی آرام بگیرند. وه چه جوانمردند، اسلام پیشگان! و چنین است رسم سرای درشت! «تباری رام شده» که در ناجوانمردی و نیرنگبازی، دست ناجوانمردترین و نیرنگبازترین فرمانروایان تاریخی چون برگماشتگان عمر پورخطّاب در ایران و چنگیزخان را از پشت بسته است. «تباری رام شده» که با فرمانبرداری از خداوندان زر و زور جهان سرمایه داری از یکسو و همچشمی و همکاری با همچشمانی چون عربستانِ خاندان سعود و رژیم فاشیستی ترکیه، کارِ تکه تکه کردن و نابودی ایران و آنچه از فرهنگ آن بر جای مانده را به پیش می برد؛ ناجوانمردانی بزدل و بیشرم و دروغگو چون رهبر دَبَنگ شان که نمی خواهند پاسخگوی آن دو تکه استخوان باشند. روز و روزگاری بدتر از شاه گوربگورشده ی ایران، چشم براه شما دزدان بی آبروست.
 
ب. الف. بزرگمهر     ۱۶ دی ماه ۱۳۹۴

* درباره ی تبار رام شده، پی نوشت را بخوانید!

***

پوچ نمای تبار رام نشده

در آبخُستی، تباری رام نشده می زیست که دو خدا: «خدای راستی» و «خدای دروغ» داشت. هر کس که به آن آبخُست پا می نهاد، قربانی می شد؛ به این ترتیب که با وی پرسشی در میان می نهادند؛ اگر راست می گفت، او را قربانی «خدای راستی» و اگر دروغ می گفت، قربانی «خدای دروغ» می کردند.

روزی کسی به آن آبخُست پا نهاد. او را گرفتند و پرسیدند:
سرنوشت تو چه خواهد بود؟

وی در پاسخ گفت:
شما مرا قربانیِ «خدای دروغ» خواهید کرد!

با چنان پاسخی، رام نشدگان درماندند؛ نمی دانستند، وی راست می گوید یا دروغ؛ زیرا چنانچه راست گفته بود، می بایستی قربانی «خدای راستی» شود و اگر دروغ گفته بود، می بایستی قربانی «خدای دروغ» شود.

برگرفته از کتاب «فلسفه ریاضی»، گردآوری و نوشته ی محمد صال صالحیان با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

«پوچ نمای تبار رام نشده» را بجای «پارادوکس قبیله وحشی» (Savage Tribal Paradox) بکار برده ام.

از آنجا که عبارت «رام نشده» (وحشی) را ناگزیر بکار برده ام، این نکته را نیز یادآور می شوم که از دیدِ بهره کشان و به بند کشندگان توده های مردم جهان در آفریقا، آسیا و آمریکا، بویژه در دوران "زرین" سده های هفدهم و هژدهم ترسایی، همه ی تبارها، خلق ها و ملت ها تا آن هنگام که به یوغ بندگی و بردگی و بهره کشی شان گردن نداده بودند، رام نشده بشمار می رفتند. آن ها که برای دستیابی به زر و گوهر و نیروی کار ارزان حتا بگونه ی ناسزاوارتر از برده داران جهان باستان، نزدیک به ۲۰ میلیون از آدمیان را آن هنگام که بیش از ۲۰۰ میلیون تن در سراسر کره زمین نمی زیستند، سر به نیست کردند (نزدیک به ۱۰ درصد آدمیان روی زمین)، خود را ملت های بافرهنگ و فرهیخته بشمار می آوردند و  همجنان بشمار می آورند.

در ایران کنونی خودمان، تنها کمی بیش از سه دهه فرمانروایی رژیم ضد تاریخی اسلام پیشگان، روشنفکرانی پدید آورده که با بزرگنمایی گزافه گویانه درباره ی جُستارهایی چون «فرهنگ» و «رویش فرهنگی» و جدا نمودن مطلق مانش آن ها بی آنکه پایه های اقتصادی ـ اجتماعی چنین جُستارها و مانش هایی را بشمار آورند (انتزاعی ناتوان از تعمیم!) با پست تر و وامانده تر پنداشتن و انگاشتن خویش در سنجش با جامعه هایی که نزدیک به ۳۰۰ سال، جهان را از خاور تا باختر و از شمال تا جنوب چاپیده اند، بگونه ای ذهنی، مطلق گرایانه و ضد تاریخی، واماندگی کنونی میهن مان را به پای «فرهنگ وامانده» ی آن می نهند و سده ها فراز و نشیب از آن میان، در زمینه ی پیشرفت ها و پسرفت های فرهنگی را در جایی که بدرستی یکی از گهواره ها و کانون های پیشرفت آدمی از دوران کهن تاکنون در کره زمین شناخته شده، نادیده می گیرند.

ب. الف. بزرگمهر     ۱۶ دی ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!