«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

سرانجام، علی می ماند و حوضش! ـ بازانتشار

بچه ها پای تلویزیون به تماشای فیلمی هیجانی و پر از صحنه های ماجراجویانه و برانگیزاننده نشسته اند: دو پسرم که دیگر دوران کودکی را به پایان رسانده و نوجوانانی پر جنب و جوشند و دخترم که هنوز در مرز این دوران گام برمی دارد و به خاطر داشتن دو برادر بزرگ تر از خود و نداشتن همبازی های دختر، بیش تر خوی و سرشت پسرانه گرفته است. از سرِ کار به خانه بازگشته، خسته و کوفته ام. هر سه سلامی می کنند و دوباره همه ی توجه شان به فیلم جلب می شود. از راهرو، صدای شلیک رگبار مسلسل در فیلم و فریاد زنی که «جَک» را برای کمک فرامی خواند به گوشم می رسد. با خود می اندیشم:
باز هم «جَک»؟! چرا قهرمان بیش تر فیلم های «اَکشِن» نام شان «جَک» است؟! حتمن فلسفه ای دارد که بیش تر این نام را برای هنرپیشه ی اصلی اینگونه فیلم ها برمی گزینند؟ ...

بیش از این چیزی به ذهنم نمی رسد؛ ولی جُستار خوبی است برای سر بسر گذاشتن بچه ها. وارد اتاق که می شوم، بی درنگ می پرسم:
ـ بازهم قهرمان داستان «جَک» است؟ چند تا را تا به حال کشته؟

روشن است که از حال و هوای فیلم درشان آورده و کمی آزرده خاطرشان کرده ام. پسر بزرگم که پارسی را کمی سنگین و با گویشی چون ارمنی ها ادا می کند، می گوید:
ـ بابا، شما هیچوقت نگذاشتید ما یک فیلم را درست و حسابی نگاه کنیم. همیشه اذیت می کنید ...

در ذهن خود به او حق می دهم و با خود می اندیشم:
راست می گوید. آخر این بیچاره ها سرگرمی دیگری جز تماشای اینگونه فیلم ها ندارند و تو هم پا روی دُم شان می گذاری ...

اکنون همو که بزرگ تر از آن دوتاست و مرز سی سالگی را نیز پشت سر گذاشته، این ها را با شوخی و خنده به یادم می آورد و با گویشی که همچنان رگه هایی از پارسی سخن گفتنِ ارمنی ها در آن بگوش می خورد، می گوید:
ـ راستی بابا، شما حق داشتید. این فیلم ها (فیلم های آدمکشی زیر پوشش عنوانی چون اَکشن) چقدر بدآموزی برای کودکان و نوجوانان دارند ...

دیشب با خود می اندیشیدم:
راستی چرا بیش تر هنرپیشگان نقش نخست صحنه ی سیاست ایران از کشوری آن گرفته تا حزبی هایش، علی نام دارند؟! آیا از سرِ تصادف است که این همه علی در صحنه و پشت صحنه، نقش آفرین ماجراهای سیاسی در کشورمان اند؟! چه حکمتی در کار است که برخلاف نقش «جَک» در آن فیلم های سینمایی امریکایی، همه ی این «علی» ها رویهمرفته و کم و بیش نقش منفی در سرنوشت کشورمان یا فلان حزب سیاسی داشته اند؟

همه ی آن «جَک»ها با آنکه خود نیز در کشت و کشتارها دستی دارند و اینجا و آنجا دشمنان را به گلوله می بندند و سر به نیست می کنند، سرانجام به عنوان قهرمانانی که شهر یا کشوری را از دست فلان باند مواد مخدر یا از بمباران اتمی «نیروهای سرخ» رهانیده بر همه ی دشمنان خویش پیروز می شوند؛ ولی چرا از این «علی»ها با آنکه یکی نماینده ی خداست، آن دیگری سال ها سُکان کشتی حزبی توده ای را در دست داشته و هنوز هم دستی بر آن دارد و آن یکی دیگر که هفت خط نُخاله گری را خوب آموخته، جز ندانمکاری، بند را به آب دادن و سپردن کارها به نااهل ترین آدم ها و خود در جایگاه رهبر به دیده بانی نشستن، کاری دیگر سر نزده و گاه دودمان مردمی که به آن ها اعتماد نموده اند را نیز به باد داده اند؟! چرا هیچکدام از این ها ذره ای مدیریت و رهبری حتا در دوره ی کارآموزی درازمدت خود نیاموخته اند؟! بیگمان، حکمتی در کار است که من از آن سر درنمی آورم. سپس یاد آن زبانزد پرآوازه می افتم که می گوید:
«علی ماند و حوضش!»

جوان تر که بودم، آرش این زبانزد را از کسی که در روزگارِ خود، آموزش آخوندی نیز دیده بود، پرسیدم. برایم گفته بود:
... این ضرب المثل ریشه در این داستان دارد که گویا خداوند حضرت علی را به نگهبانی «حوض کوثر» که هر که از آب آن بنوشد، زندگی جاودان می یابد، برگزیده است. وی نیز هر کس را که به آن حوض نزدیک شد تا جرعه ای آب بردارد، به بهانه ی اینکه در فلان هنگام، مالی را از کسی دزدیده ای یا در بهمان هنگام، گناه دیگری از تو سر زده از دور وبر آن حوض بهشتی راند و هنگامی که کسی دیگر برجای نماند یا شهامت نزدیک شدن به آن حوض را نیافت با خویشتن خود تنها ماند و هنوز هم تنها بر سرِ آن حوض نشسته است.

اکنون آن یکی، هرکسی را به بهانه ای چون ناخودی، جریان فتنه، جریان انحرافی و ... می راند؛ این یکی، سال هاست که خود را به تنهایی حزب و نماینده ی همیشگی آن می پندارد و از آن نُخاله که دیگر هیچ نباید گفت؛ زیرا جز دانش و خِرَدی درخور برای دریافت ساده ترین پرسش ها و یافتن راه گشودن آسان ترین دشواری ها به هر هنری از سبزی پاک کنی و پادویی «ریش الدّین ابوالمحاسن» گرفته تا دزدی اندیشه ی دیگران و شعبده بازی و هرچیزی را از دل چیزی دیگر درآوردن، آراسته است! و برای همین، مانند قهرمانان فیلم های امریکایی بیش از آن دو نمونه ی دیگر در جلوی صحنه به هنرنمایی، شلیک به این و آن و برپا کردن گرد و خاک به هوا سرگرم است.

با خود می اندیشم:
آیا خداوند از روز ازل برای هرکسی که مُهر نام علی بر پیشانیش کوبیده شده، مُقدّر نموده تا با حوض خودش تنها برجای بماند؟!
اگر چنین باشد، من خدا را که بود یا نبود آن به هیچ روی اثبات شدنی نیست، مانند بچه ی لوس و نُنُری به دیده می آورم که در سیاره ای میلیون ها سال نوری پیشرفته تر از کره ی خاکی* ما، گاهی ماجراهای غم انگیز و همزمان خنده داری (از نگاه ما ساکنین زمین و نه لزومن از دید خود وی) بر سرِ اسباب بازی هایش درمی آورد!

ب. الف. بزرگمهر      ۲۳ فروردین ماه ۱۳۹۲

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/04/blog-post_12.html 

* «مارک تواین»، نویسنده ی شوخ سرشت آمریکایی، نامی چون «زگیل کهکشان» را در یکی از داستان هایش برای کره ی زمین بکار برده بود.


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!