«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مهر ۲۴, جمعه

به آن ها که نام مرا می خوانند بگو ...

تصویرنوشته ای دربردارنده ی درخواستی از دست اندرکاران رژیم تبهکار و ضدملی فرمانروا بر ایران است که با نام خدا آغاز می شود و باز هم یکبار دیگر، خدا بی آنکه چهره اش را نشانم بدهد، در گوشم چنین زمزمه می کند:
به آن ها بگو چشم انجام کاری از این تخم حرام ها که نام مرا نیز به تبهکاری های خود آلوده اند، نداشته باشید! آرمان آن ها کشور و اقتصادی چون عربستان خاندان سعودی است که برای منِ بی خانه و کاشانه، چاردیواری ساخته، سنگی آسمانی در میان آن آویخته و مشتی ساده لوح را می چاپند. با آنکه از اقتصاد چندان سر در نمی آورم، نیک می بینم که این ها نیز چون آن ها اقتصادی بر پایه ی داد و ستد کالا در پیش گرفته اند که شالوده ی آن، فروش نفت و گاز و فرآورده های خام دیگر از یکسو و واردات همه گونه فرآورده از آن میان، آب آشامیدنی از کشورهای دیگر است. به این ترتیب، آن ها نه در اندیشه ی فرآوری (تولید) و اقتصاد نیرومند ملی هستند که اگر در پی آن بودند، تاکنون به انجام رسانده بودند و نه برای شان مهم است که ایران سرتاسر بیابان شود. برای آن ها اینگونه حتا بهتر است؛ درست بسان عربستان خاندان سعودی که بگونه ای طبیعی بیابانی است و حتا برای بیرون کشیدن نفت و ساخت و ساز از کارگران نگونبخت کشورهای وامانده ی دیگر سود می برد، این ها نیز که به دروغ خود را برگزیدگان من می خوانند، چنین پنداری در سر داشته و آهنگ انجام آن را دارند. در چنان اقتصادی، نه به کارگر و آموزگار و دانش آموخته ی چندانی نیاز است و نه طبیعت و زیست بوم پیرامون از کم ترین اهمیتی برخوردار. به همین شَوَند است که از مدت ها پیش، مردم ایران را به مرگ گرفته اند تا بکشند؛ نه آنکه کسی را به تب خشنود نمایند!

به آن ها که نام مرا می خوانند بگو:
من به شما خِرد داده ام که با چشم جان به پیرامون خود بنگرید و زندگی را پاس دارید! مگر کورید و نمی بینید به چه کارهای ناشایست و پلیدی سرگرمند؟!

به آن ها بگو! مگر دست و پا ندارید که حق خویش را بستانید و حق آن لاشخوران و شکمبارگان پرخور که نام مرا چپ و راست، بیجا بکار می برند، کف دست شان بنهید؟!

در جایگاه پیامبری کوچک؛ نه خدای ناکرده پیامبری «اولی العزم» که رویِ دست آن پیامبرِ رند تازی که خویش را واپسین پیامبر خواند، بلند شده باشد!          ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ مهر ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!