«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

سنجشی ناشایست و از دیدگاه تاریخی نابجا! ـ بازانتشار

آدمی گویا «اصلاح طلب» است که تصویرهای محمد مصدق و حسین موسوی را پهلو به پهلوی یکدیگر درج کرده و می نویسد:
«محمد رضا پهلوی در توجیه حصر مصدق می گوید:
”مصدق بابت امنیت خودش توی ملکی که دارد حبس است؛ چون اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد … او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و به ورزش مورد علاقه‌اش می‌پردازد.“

محمد مصدق پس از کودتای ۲۸ امرداد در دادگاه نظامی، محاکمه و با توجه به تبرئه ی او از اتهامات اصلی چون ”تلاش برای برهم زدن اساس سلطنت“ و ”کودتا علیه قانون اساسی“ به سه سال حبس انفرادی محکوم شد. 

دادگاه، اگرچه او را از اتهامات مهمی چون اقدام علیه اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی که حکم اعدام داشت، تبرئه کرد، ولی به جهت نافرمانی از فرمان شاه او را به سه سال زندان محکوم کرد. دکتر مصدق پس از گذراندن سه سال زندان، در باغ خود در احمدآباد حصر و تا پایان زندگی زیر دیده بانی شدید دولت بود.» 

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر 

می نویسم:
«چه سنجش نابجایی! افزون بر آنکه نه آن یکی آنگونه بوده است که در تاریخ نوشته اند و نه بویژه این یکی که به نوبه ی خود در بسیاری از تبهکاری های جمهوری اسلامی از همان نخست دست داشته است.»

کسی می پرسد:
«دلیل شما برای سنجش نابجا را درک نکردم. اگر میر حسین به دلیل اینکه نخست وزیر دهه ۶۰ بوده، شریک تبهکاری بوده با همین استدلال مصدق هم به دلیل نخست وزیر شاه بودن، لابد باید شریک تبهکاری های شاه باشه...»

به وی چنین پاسخ می دهم:
بحثش درست به دلیل اینکه خروارها کتاب و نوشته ی بی پایه از نظر علمی درباره ی مصدق و به انگیزه ی بزرگداشت یا بزرگنمایی وی نوشته اند، بسیار گسترده است و بیگمان انتظار ندارید از من که اینجا یک جمعبندی همراه با یادآوری های تاریخی در میان بگذارم؛ ولی تنها سخن مادر شاه گوربگورشده ی ایران و زن رضاشاه را که اگر در آن خانواده بگردی از همه شان سیاستمدارتر بوده را درباره ی مصدق برای شما می نویسم و آرش آن هم این نیست که دربست هرچه این یکی گفته بپذیریم؛ ولی سخنی است از کسی که از نزدیک این آدم ها را دیده و با آن ها نشست و برخاست داشته و به خاطر تیزبینی سیاسی اش که من به عنوان مخالف فکری وی بر آن پافشاری می کنم، باید روی آن درنگ کرد؛ ضمنن این یادمانده ها را در بخشی از یک نوشته ی نیمه کاره ام بکار برده ام که در واقع نباید اینجا آن را درج کنم؛ ولی برای پاسخ به پرسش شما این کار را می کنم:
«مصدق در فرنگ تحصیل کرده و بزرگ شده بود و از یک خانواده اشرافی و متمول و خان زاده و اصلا شازده بود. تا دلتان بخواهد زمین داشت. صدها پارچه آبادی در نقاط محتلف مملکت داشت. هیچ اعتقادی هم به ایرانی جماعت نداشت. ده بار پیش خود من از ایران و ایرانی بدگویی کرده است ... سخت اهل تظاهر و ریا بود و هر وقت در برابر مخالفانش کم می آورد، فورا خود را به مریضی می زد  ...
...
اول اصلا دنبال این معنی نبود که نفت را ملی کند بلکه تنها هدفش این بود که یک مقدار لیره بیش تری بگیرد و سهم ایران از درآمد نفت را زیادتر کند و درآمد خزانه را بالا ببرد. در آن ایام، افکار چپی و بلشویکی بین کارگران شرکت نفت آبادان هواخواه داشت و توده ای ها که دنبال بیرون کردن انگلیسی ها از ایران بودند، دور او جمع شدند و شروع به تشویق مصدق کردند. 

مصدق خیلی جاه طلب بود و وقتی ملاحظه کرد مورد تشویق و مرکز توجه قرار گرفته است در عناد و لجاجت با انگلیسی ها مصمم تر شد ...
...
یک مرتبه حرف های جدیدی در ایران شروع شد و یک دستجاتی پیدا شدند که حرف از دمکراسی و ملیت و اینجور چیزها می زدند. قوام السلطنه که به سیاست انگلیسی ها نزدیک بود و حسین علا که به سیاست آمریکایی ها نزدیک بود، هر دو پیش من می آمدند و ما با هم صحبت زیاد می کردیم. از این صحبت ها معلومم شد که آمریکا دستجاتی درست کرده و می خواهد عرصه را به انگلیسی ها و سیاست آن ها در ایران تنگ کند.
...
حرف و حدیث ها همه در مورد آزادیخواهی و ملیت خواهی و آرمانخواهی و چیزهای قلمبه سلمبه از این قبیل بود؛ اما به مصداق آنکه گفته اند:
«مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه!»، هدف یک چیز و فقط یک چیز بود . آن هم ماده سیاه و بدبوی نفت!
...
در مجلس، فراکسیون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال می کرد و اگر بخواهیم حقیقت را بدون هیچگونه آلودگی بیان کنیم، باید با شهامت اقرار کنیم که حزب توده اصلی، یعنی توده ای های بلشویک مذهب (!) ازبیخ وبن خواستار ملی شدن نفت ایران و اخراج انگلیسی ها از ایران بودند ...
...
توده ای ها خیلی نفوذ در بین کارگرهای صنعت نفت داشتند و آبادان آن روز معروف شده بود به استالینگراد ایران!
...
وقتی حزب توده در ایران قوت گرفت، هم ما به وحشت افتادیم و هم دوستان انگلیسی و آمریکایی و حتی منطقه ای ما!
 ...
...  آمریکا با دست این عوامل و این عناصر، عرصه را بر انگلستان تنگ کرد و مصدق هم که دید اگر دیربجنبد، هدایت احساسات مردم کاملا" به دست حزب توده می افتد خود را جلو انداخت و شد رهبر جمعیتی که خواسته شان ملی شدن نفت بود. یک روز یادم هست که سر میز شام بودیم. مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود ... مصدق گفت:
...  الان نارضایتی در بین مردم زیاد شده و اگر ما بخواهیم در برابر خواسته مردم بایستیم، آن ها ما را کنار زده و می روند دنبال توده ای ها که شعارهای تند می دهند. بنابراین، ما باید خودمان رهبری مخالفین را عهده دار شویم ... 

مصدق برای آنکه اطمینان خاطر به ما بدهد، فاش ساخت که در مسافرت خودش به واشنگتن، آمریکایی ها به او قول محرمانه داده اند در صورتی که انگلیسی ها از ایران بیرون بروند، آن ها حاضر هستند به عنوان مستخدم دولت ایران بیایند و اداره نفت را عهده دار شوند و نفت ایران را به قیمت بالاتر از انگلیسی ها خریداری کنند!

خوب. حالا فهمیدید پشت قضیه نفت چه بود؟
...
بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فضل الله زاهدی او [مصدق] را گرفت . اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستور داد در مورد مصدق سخت نگیرند. خودش تقاضا کرده بود به دیدن ما بیاید . آمد پیش من و محمدرضا و از همه ما حلالیت طلبید و گفت با توجه به قول و قسم که در برابر رضا (شاه) ادا کرده بوده است، نه تنها در صدد تعطیل سلطنت برنیامده بلکه از همکاری با توده ای ها برای اعلام جمهوری و اعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم می گفت.
...
ما بعد فهمیدیم که توده ای ها حتی چند روز قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از طریق جواسیس خود از نقشه فضل الله زاهدی برای قلع و قمع مخالفان و بازگشت محمد رضا و ثریا از رم مطلع شده بودند و اطلاعات و اخبار خود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق، فضل الله زاهدی را که در خانه مرحوم موتمن الملک در شمال تهران پنهان شده و برنامه ریزی می کرد به اتفاق عده ای از افسران وفادار به محمد رضا دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کار خودش را انجام دهد. 

درواقع مصدق فهمیده بود که لجاجت او درعناد با انگلیسی ها باعث شده است یک عده عناصر تندرو و چپ رو و بلشویک سررشته امور را دردست بگیرند. بنابراین، اگر می خواست با توده‌ای ها همکاری کند به عینه می دید که توده ای ها اساس سلطنت را بهم می ریزند و پادشاهی ایران را تعطیل و دراینجا هم یک مملکت شبیه شوروی درست می کنند تا عده ای پابرهنه و کارگر و زارع بیایند حزب درست کنند و اداره مملکت را دردست بگیرند! خوب معلوم بود دراین شرایط وضع امثال مصدق هم بهم خواهد ریخت و اول از همه اموال و املاک او مصادره خواهد شد!

اگر هم می خواست خودش به عنوان نخست وزیری که چندسال شعار ملیت وحمایت ازپابرهنه ها و مبارزه با شرکت نفت را داده بود، وارد عمل شود و همه را سرجای خودشان بنشاند وجهه ای را که برای خودش ساخته بود، خراب می کرد! پس بهترین موقعیت پیش آمده بود که فضل الله زاهدی بیاید و متجاسرین (!) را سرکوب کند و مملکت را از خطر بلشویکی نجات دهد. مصدق هم مظلوم نمایی کرده و وجهه مردمی و ملی اش حفظ گردد!

تازه ما بعدها فهمیدیم که سفیرکبیر آمریکا (اگر اشتباه نکنم هندرسن) از قبل مصدق را در جریان گذاشته بود که قرار است چه بشود!

محاکمه مصدق بیش تر به خاطر این بود که چند دستور محمدرضا را انجام نداده بود ... بعد از محاکمه هم به تقاضای خودش پیش ما آمد و گفت این بهترین صورت برای بازنشستگی او از سیاست بوده است.

کاری که مصدق کرد، ملی کردن نفت نبود. شما بروید، ببینید آیا حقیقتا نفت ملی شده بود؟! کار مصدق این بود که آمریکایی ها را آورد شریک انگلیسی ها کرد! البته این به نفع ایران تمام شد؛ چون هم سهم ما از درآمدهای نفتی زیادتر شد و هم با آمدن آمریکایی ها به انحصار انگلیسی ها و قلدری و زورگویی ایشان پایان داده شد ...»
از یادمانده های تاج الملوک، ملکه مادر پهلوی 

از دید من سرشت و شخصیت و چارچوب طبقاتی آقای مصدق همین است که این خانم تیزبین در گفتگویش بر زبان رانده است؛ دیدگاه طبقاتی خودش نیز بجای خود! من با آن دیدگاه ها بیگمان مخالفم.

در مورد این یکی "شخصیت" که شماری نانخور همین رژیم که اکنون به پیرامون آن رانده شده اند و جز «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم!» و جیره و مواجب شان از «باران» رحمت «آقا» و برخی کارچاق کنی های دیگر در اقتصاد و سیاست چیزی بیش تر نمی خواهند، کوشیدند تا با «یاحسین، میرحسین» وی را حتا به ارجمندترین امام شیعیان که برای بسیاری دیگر از آدم ها و از آن میان کمونیست ها نیز ارجمند است، پیوند زده، بزرگش کنند؛ ولی تنها یک نمونه از فریبکاری همین آدم، اظهار ناآگاهی وی از کشتار گروهی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ است که زنده یاد حسینعلی منتظری برابر آن ستم و تبهکاری ایستاد؛ ولی این آقا که نخست وزیر بود و همین آقای نماینده ی خدا در ایران که از ابندای کارش در جمهوری اسلامی با بخش اطلاعات آن همکاری تنگاتنگی داشته، گفتند که نمی دانستند. هنگامی که آدم دروغ می گوید، چه کوچک و چه بزرگ، نخست و پیش از هر چیز دیگر، شخصیت خود را در دیدگاه دیگران و در این مورد افکار عمومی مردم ایران خرد کرده است و این آقا و آن «میرحسین، یا حسین»، چنین آدم های ناچیز و بی ارزشی هستند!

آن یکی آقا اشراف زاده نیز گرچه با این ها سنجش پذیر نیست و به دلیل شرایط اجتماعی دوره اش و کار و کوشش جانفشانه ی توده ای ها و کارگران و زحمتکشان سندیکایی ایران از سطحی به مراتب بالاتر از این موجودات آویزان به "ریسمان الهی" برخوردار بوده، می بینید که چگونه عمل کرد و همه ی نیروها را در روز کودتا در سردرگمی و ناچاری نگه داشت و دانسته و آگاهانه حتا یک اعلامیه از خود منتشر نکرد که به مردم بگوید:
به خیابان ها بریزید و جلوی کودتاگران بایستید! 

این وقت را بنا بر گواهی های نیرومند تاریخی، دستکم از بامداد روز کودتا تا کم و بیش ساعت دو نیمروز آن روز داشت؛ ولی نکرد. مادر شاه گوربگور شده درباره ی وی نه تنها دروغ نمی گوید که از دید من، بهتر و بیش تر از هر تاریخدانی وی را شناخته بود!

امیدوارم تا اندازه ای پاسخ شما را داده باشم ...

ب. الف. بزرگمهر    چهارم دی ماه ۱۳۹۲

پاسخ می دهد:
«ممنون از توضیحات مفصل تون، اما من باز هم قانع نشدم. فکر میکنم صفر و صد دیدن آدما به ویژه تو وادی سیاست،  مبنای درستی نیست. حالا آدم مورد قضاوت مصدق باشه یا منتظری یا میرحسین. همه آدمای مهم تو تاریخ معاصر ایران که منشا برکاتی بودن در دوره هایی از زندگی سیاسیشون اشتباهاتی داشتن که بعضن این اشتباهات بسیار بزرگ بوده؛ اما این نباید موجب نفی اعمال مثبت اونا بشه، از جمله با شما در مورد اینکه مصدق به سهو یا عمد در مورد کودتا منفعلانه برخورد کرد، کاملن موافقم؛ اما نیم قرن بعد میر حسین تمام قد در مقابل کودتاگران ایستاد و این چیزی نیست که بشه به سادگی پا روی اون گذاشت.»

سخنی رویهرفته منطقی در میان نهاده است؛ گرچه همراه با شتاب ورزی در نتیجه گیری. به وی پاسخ می دهم:
درباره ی صفر و صد دیدن یا بهتر از آن سیاه ـ سپید دیدن، بطور کلی با شما موافقم و می پندارم اتفاقن کسانی که دنبال میرحسین و مانند او راه می افتند، سیاه و سپید می بینند. خودم هم در پاسخ فشرده ولی کم و بیش روشن خودم، نوشته بودم:
«به عنوان نمونه ...»! معنایش این است که نمونه های دیگری هم هست. یکی دیگرش را که از آن یکی بسیار مهم تر است، برایتان بگویم. در دوره ای که جنگ با صددام با شدت جریان داشت و بچه های مردم زحمتکش ایران (کارگران و دهگانان و آدم های زحمتکش دیگر) جبهه های جنگ را پر کرده و جانفشانی می کردند، سوداگران هست و نیست مردم، نه تنها از راه احتکار که از همین خرید و فروش کالاها و از آن میان خرید و فروش جنگ ابزار (رفسنجانی بیشرف و آن مردک فرمانده ی سپاه آن هنگام که من به وی خر قبرسی می گویم و نام اصلی اش را هم همیشه فراموش می کنم؛ یادم آمد: محسن رضایی و بسیاری انگل های ریز و درشت دیگر) و قاچاق و هزار بند و بست دیگر حتا با اسراییلی ها سودهای سرسام آور و افسانه ای بردند؛ درست زیر بینی همین «آقای میرحسین یاحسین»! حتا یکی دوبار که خیزی برداشت تا جلوی گران شدن مرغ و یکی دو کالای دیگر را بگیرد، بازاریان «حبیب خدا و خرما» حال آقا و دولتش را گرفتند؛ از سوی دیگر همان ها کوپنی کردن کالاهای اساسی را که کاری معمول در همه ی کشورها (از آن میان در انگلیس، هنگام جنگ جهانی دوم!) است را کمونیسم معرفی کردند. در آن هنگام، هنوز فشار انقلاب و مردم ده ها برابر هم اکنون بود و این آقا و گروه های پیرامون وی می توانستند با روشی انقلابی و به پشتوانه ی توده های مردم، این سوداگران و قاچاقچیان را بگیرند (و حتا در کشوری انقلابی، چنین بیشرف هایی را به دار می آویزند) و بازرگانی خارجی را ملی کنند و بسیار کارهای دیگر. سخن ضمنن بر سر فرد نیست؛ میرحسین یکیست در میان سایرین آن هنگام. سخن بر سر جریان های سیاسی و عملکرد آن هاست.

با همه ی این ها من تفاوت های «میرحسین، یا حسین» با گروه های رودروری وی را می بینم؛ اگر آن گروه ها قشری و تاریک اندیش هستند و جلوی آزادی های مردم را می گیرند و در کردار سبب پسرفت کشور می شوند، «میرحسین، یاحسین» و مجموعه ی گروه به اصطلاح «اصلاح طلب» هم، بهترین راهی که به نظرشان می رسد، همین است که به نوکری امپریالیست ها درآیند و گونه ای دیگر و از دید من حتا پرشتاب تر کشور را به باد دهند؛ کاری که گروه لیبرال کنونی به رهبری آخوند ریش حنایی و رهبر نادان در حال انجام شدن است.

خوب! اگر اجازه بدهید به همین بسنده کنیم و بد نیست، اگر مشتاق دانستن و آگاهی بیش تر هستید، دست به پژوهش بیش تر بزنید. چنانچه پرسش های مشخص تری داشتید، همچنان در خدمت شما هستم!

در این مورد هم که میرحسین برابر کودتاگران ایستاد، بسیار یکسویه نگاه کرده اید؛ این جستار اندازه ها و دامنه های دیگری نیز دارد که هنوز بدرستی روشن نشده است؛ ولی برای شما همین را بگویم که از سوی دیگر ماجرا، عملیات مهندسی شده از سوی امپریالیست ها و همدستان دیرینه شان در ایران (باند رفسنجانی) پدید آمد که گروه های طرفدار سرمایه داری باختر را بیش تر روی کار آورند؛ همین کاری که اکنون، هشت سال پس از آن در آن کامیاب شده اند.

به شما یک پیشنهاد می کنم:
همه ی سخنرانی های «میرحسین، یاحسین» برای انتخابات سال 88 را از هنگامی که وی خود را نامزد کرده بود به بعد با درنگ بیش تر بخوانید؛ بیگمان بسیاری چیزها دستگیرتان خواهد شد.

موفق باشید.

ب. الف. بزرگمهر    چهارم دی ماه ۱۳۹۲


http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_8261.html



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!