«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

آخوند با "منطق" خویش، دست و پای خود را بسته است!


به یادداشت زیر، برگرفته از تارنگاشتی به نام «پارسینه»، اندکی باریک شوید! درسی است از میان سایر درس های آخوندی ضدانقلابی، واپسگرا  و تاریک اندیش که هم از سویه ی نداشتن پاکیزگی اخلاقی در دوران جوانی اش و هم از سویه ی سیاسی، دارای پیشینه ای گمان برانگیز است؛ آخوندی که در دوره ی کنونی به لطفِ پول های دریافتی کلان از بودجه عمومی کشور و جاهای دیگر در جایگاه "نظریه پرداز" رژیم تبهکار جمهوری اسلامی هر از گاهی یاوه های بلغور می کند؛ چه باید گفت جز آنکه:
«بِلَه دیگ، بِلَه چغندر!»۱ 

از درس یادشده که دربردارنده ی حقوقی بیش از اندازه برای مرد یا بهتر بگویم: «نرینه» و بی حقوقی هرچه بیش تر «مادینه» است، نکته هایی برکشیده و تنها به اشاره ای بسنده نموده ام. آنچه رویهمرفته، حتا با نادیده گرفتن درونمایه ی همه ی گواهمندی های به میان آمده از سوی آخوند واپسگرا چشمگیر است، نبود منطقی پیگیر و هماوندی استوار میان «صغرا» و «کبرا» و نتیجه گیری هاست که خود را در پی گرفتن بیجای یک جُستار در بندهای گوناگون نیز نشان می دهد. از دیدگاه دانشورانه می شد همه ی آنچه در هفت بند آمده را دست بالا در دو یا سه بند فشرد و بند چهارم آن را نیز زدود.

اینک آن نکته ها:
در مورد بند یکم (ب)، اینکه چون زن در ايام خونریزی ماهیانه كه هر ماه، چند روزی بیش نیست، مرد باید زنی دیگر برای همخوابگی چندروزه اش بیابد، نه تنها آدموار نیست که کاستن زناشویی، این ویژه ترین هماوندی میان جان و تنِ زن و مرد به هماوندی های جهان جانوران و نادرست ترین شیوه ی برخورد با تفاوت های میان جهان آدمی با جهان جانوران است؛ چنین شیوه برخوردی، این تفاوت سترگ را که نیازمندی زن و مرد به همخوابگی و هم آغوشی، بویژه هر چه بیش تر پا به سن بگذارند، تنها برای نیازمندی های کالبدشان به عنوان «جانوری دو پا» نیست که نیازمندی های روحی و یگانگی روح و روان شان را نیز دربرمی گیرد با جفتگیری جانوران که در بیش تر موردها تنها در موسم ویژه ای از سال انجام می گیرد و کرداری غریزی برای پیگیری نسل است را نادیده می گیرد و آدمی را به تراز گاو و گوسپند فرو می کاهد؛ این شیوه ی برخورد، جُستار خرد و آگاهی آدمی به عنوان تنها جانور هوشمند روی زمین که بیش از یک میلیون سال پیش از جهان جانوران گسسته و از چهل هزار سال پیش به این سو فرگشتی بگونه ای عمده و تعیین کننده، اجتماعی و نه زیستی می پیماید را نادیده گرفته و کردار آگاهانه ی وی در نزدیکی و همخوابگی را با رفتار غریزی جانور یکی می گیرد؛

در مورد بند دوم (ب)، گرچه بخشی از آنچه در بالا نوشته ام، پاسخ به یاوه گویی در میان نهاده شده در این شماره نیز هست، این پرسش به میان می آید که مگر مرد، ماشین کاشت و فرآوری بچه است؟ و خدای نکرده، آن کودکان برای فروش در بازار برده فروشی یا کاری همانند باید یکی پس از دیگری از شکم این یا آن زن پس انداخته شوند؟! و همه ی این ها نیز با نادیده گرفتن سویه های اقتصادی ـ اجتماعی جُستار که به هر رو، هر کودکی که پا به جهان می ند، نیازمند مراقبت، آموزش و نوازش پدری نیز هست. آیا چنان «ماشین کاشت و فرآوری بچه» خواهد توانست نیازهای تک تک کودکانش را برآورد؟ نه! نمونه های تاریخی آن نشان می دهد که حتا نام کودکان شان را نیز فراموش می کند؛ بسانِ فلان خان بزرگ ۱۰۰ ـ ۱۵۰ سال پیش ایران که از شمار بچه هایش آگاه نبود و تنها نوروز هر سال یا شاید دستِ بالا یکی دو روز دیگر در سال، بچه ها را قد و نیمقد جلویش ردیف می کردند تا از تخم های کاشته اش «سان» ببیند و شاید به بهانه ای، پولی کف دستِ کودکانش بنهد. آیا همین نمونه به اندازه ای بسنده این حقیقت را نیز پایور نمی کند که چنین امکانی تنها از دوش توانگران جامعه و نه هر کسی برمی آید؟ چرا! و چون روز روشن است که "نظریه پرداز" بیمایه، تنها همین گروه کم شمار از جامعه را بدیده گرفته است.

نکته ی دیگر هماوند با جُستار، شمار مرد و زن در جهان است که به نسبتی کمابیش کم تر از یک درصد بالا پایین۲، با یکدیگر یکسان است؛ به این ترتیب، اگر شماری از مردان بتوانند چندین و چند زن عقدی و صیغه و متعه داشته باشند به این آرش است که سایر مردان از دسترسی به همسری درخور بازخواهند ماند. آیا چنین کاری رواست؟ و آنگونه که آخوند آشخور نظام در جای دیگری از همان یادداشت گفته:
«ناهنجارى هاى جسمى يا روحى يا معصيت» در پی ندارد؟ با آنچه پیش تر گفته شد، چنین بدیده می آید که "نظریه پرداز"، این گروه پرشمارترِ مردان را آدم بشمار نیاورده است!

بند دوم، همچنین یادآور زبانزدی درخورِ این جُستار است:
«یکی بِزا، فتحعلی خان بِزا!» که به آرش برتر بودن کیفیتِ کار (چونی) بر کمیت آن (چندی) است و ریشه در گفت و شنودی تاریخی دارد:
«فتحعلی خان زند، جوانی چندان شایسته و دلاور بود که دشمنانش نیز از ستایش او خودداری نمی کردند. یک بار به ”آغامحمد خان قاجار“ خبر آوردند که جانشینش ”بابا خان“ (پس از آن، فتحعلی شاه!) را زنانش تنها در یک شب، هفت پسر زاییده اند. شاه ترشرو، سری به شوربختی جنباند و گفت:
کاش یکی می زایید؛ فتحعلی خان می زایید!»۳ می پندارم نیازمند سخنی بیش تر نیست که کاشتن و زادن و پرورش و رسیدگی به یک، دو و دستِ بالا سه بچه در روزگار کنونی بسی بهتر و سزاوارتر از کاشتن و زادن شمار بالایی فرزند است که در کردار به هیچیک نمی توان رسید؛ حتا اگر خان زاده یا «آقازاده» باشند!

بند سوم (ب)، چشمگیرتر و همزمان ریشخندآمیزتر از همه ی شماره های دیگر بوده، دست "نظریه پرداز" واپسگرا در زیر پا نهادن حقوق زن به عنوان آدمی را رو می کند؛ زیرا آنچه برای نیازمندی های مرد بر زبان آورده، نیازمندی های زن نیز هست.

بند چهارم (ب)، موردی ضد و نقیض (همتا و ناهمتا یا ساز و ناساز) است؛ زیرا از سویی با روند فرمانروا بر سامانه ی سرمایه داری که از زن و مرد و حتا کودکان بهره می کشد، ناهمخوان است و از سوی دیگر، هیچگونه هماوندی منطقی میان صغرا کبرای نوشته نیست. آیا منظور آخوند یاوه گو این بوده که چون مرد از توان مالی برخوردار نیست، باید زنی دیگر و بیگمان زنی توانگر چون نخستین همسر آن پیامبر تازی بستاند که سور و سات و گشت و گذار وی را به اینجا و آنجا فراهم کند؟! اگر چنین باشد، سایر موردهای اشاره شده در شماره های دیگر نیز به چالش کشیده شده، زمینه های خود را بگونه ای آنچنان بنیادین از دست می دهند که همه ی آن موردها را می توان به عنوان حقوق زن در برابر مردی که از برآوردن نیازهای مالی همسر خویش ناتوان است، برشمرد!

بند پنجم (ب) از دیدگاه منطق درونی آن، کمابیش مانند بند سوم و به همان اندازه ریشخندآمیز است. در اینجا می توان پرسید:
اگر نیروی غريزه ی جنسى در زنی چنان باشد كه با يك مرد خشنود نشود، چه خاکی باید بر سر کند؟ آیا «فشار غريزه جنسى او» و ناخشنودی اش از نزدیکی با تنها یک مرد، «سبب ناهنجارى هاى جسمى يا روحى يا معصيت [گناه]» نمی شود؟ یا آنکه چون زن است باید تا پایان زندگی بسوزد و بسازد؟! آیا بنا بر منطق بکار برده شده، «یگانه راه چاره» برخورداری هر از گاهی (ازدواج منقطع) از شویی کرایه ای نیست؟

بند ششم (ب) نیز از منطق درونی سست و نیز واژگونه ای برخوردار بوده و همان دشواری های برشمرده در موردهای سوم و پنجم را داراست. افزون بر آن با بدیده گرفتن آنچه درباره ی شمار کم و بیش یکسان مرد و زن در جهان گفته شد، آیا بهتر نیست، زمینه ای فراهم آید که با نادیده گرفتن موردهای ویژه (استثناها)، هر مردی به یک زن بسنده کند؟ از این نکته نیز می گذرم که افزایش زاد و رود در یک جامعه، جُستار و چالشی با سویه های اقتصادی ـ اجتماعی گوناگون و شویه ی برخورد و در میان نهادن آن در این شماره و شَوَند (دلیل) در میان نهاده شده که «اگر هر مردى به يك همسر بسنده كند، غرض پيشين حاصل نخواهد شد»، کوته بینانه و کودکانه است.

بند هفتم (ب) در میان نهاده شده، بهره برداری نابجا از یکی از واقعیت های تاریخی پیامد جنگ است که در بازه ای زمانی از شمار مردان بگونه ای چشمگیر کاسته می شود. آخوند که دستِکم بر «منطق صوری» باید چیره باشد، بیگمان می داندکه در یک حُکم، چه اجتماعی، چه فلسفی یا هر گونه ی دیگر آن، آنچه «قاعده» و دربرگیرنده است را بنیاد این یا آن حکم می گیرند و نه «استثنا»! آخوند نیک می داند که دوره ی جنگ ها یا انقلاب ها در سنجش با دوره های آرام تر تاریخ آدمی، گرچه توفنده، بنیان کن و با ناگواری های بسیار همراهند، بسی کوتاه ترند و زیان های پیامد آن ها نیز در دوره های درازمدت و آرام تاریخ جبران می شوند. آیا آخوند بیمایگی منطق بکار رفته در این شماره را درنیافته است؟ از دید من تا اندازه ی دریافته است؛ ولی به شیوه ی همه ی فریبکاران به میخ و به نعل زده و پس از آن پرگویی ها نوشته است:
«... با اين حال، در اسلام هيچگاه به مردى تكليف نمى‌كنند كه بيش از يك زن بگيرد و در عمل نيز از ظهور اسلام تا كنون، در همه جوامع، اكثريّت قريب به اتّفاق مردان (چه مسلمان و چه غير مسلمان) تك همسر بوده اند و هستند؛ ولى به هرحال، واقع بينى، انصاف و تفاوت هاى زن و مرد اقتضا مى‌كند كه براى اوضاع و احوال خاص نيز چاره اى انديشيده شود.»

در زبانزدی کهن گفته شده است:
«از پای بُز بُرند و به پای بُز بندند»! آخوند در یادداشت درسنامه ای زیر با "منطق" خویش، دست و پای خود را بسته است!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۸ اردی بهشت ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ در زبان ترکی آذری، واژه ی «بِلَه» به آرش «چنین» یا «چنان» است. به این ترتیب، «بِلَه دیگ، بِلَه چغندر!» همانا «چنین دیگ و چنان چغندری» است

۲ ـ شمار و نسبت زنان جهان، رویهمرفته و همواره اندکی بیش از مردان بوده و هست.

۳ ـ برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف «ب»، دفتر سوم، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ نخست، سال ۱۳۷۷ خورشیدی (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

***

آیت‌اله «مصباح یزدی»، در جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس ۲۰۹ می‌نویسد:
چرا در اسلام ازدواج موقّت و تعدّد زوجات تجويز شده است؟ آيا اين احکام تبعيض و خلاف حقوق زن نيست؟

همان طور كه مى‌دانيد، ازدواج شرعى در اسلام دو صورت دارد:
الف. ازدواج دائم و مادام العمر: يعنى زن و مرد تصميم گرفته باشند تا زمانى كه در قيد حياتند، زندگى مشترك داشته باشند كه البتّه اصل در ازداوج هم دوام است؛ و 
ب. ازدواج موقّت و محدود به زمانى خاص. مصالح ازدواج موقّت بسيار است كه به برخى از آن ها مى‌توان پى برد؛ از جمله:
۱ ـ زن در ايام قاعدگى كه در هر ماه، چندين روز را در بر مى‌گيرد به كلّى فاقد آمادگى براى مقاربت است؛ حال آن كه مرد دائم اين آمادگى را دارد؛
۲ ـ زن در دوران باردارى و حتّى اغلب در دوران شيردهى نمى‌تواند آبستن شود؛ در صورتى كه مرد، چه بسا خواهان فرزند ديگرى باشد؛ افزون بر اين كه زن در اين مدّت، ميل جنسى چندانى هم ندارد؛
۳ ـ زن يا مرد ممكن است براى تحصيل علم، تجارت يا هر مقصود ديگرى، مدتّى در شهر يا كشورى غير از محلّ اقامت دائم خود مجبور به زندگى باشد. در اين حال، شوهرى كه زنش به مسافرت رفته است يا مردى كه خود در شهر يا كشور بيگانه زندگى مى‌كند، نياز به همسر دارد؛
۴ ـ در ازدواج دائم، هزينه زندگى زن به عهده شوهر است و ممكن است مردى توان مالى براى پرداخت مخارج همسر را نداشته باشد؛
۵ ـ ممكن است قوّتِ غريزه جنسى در مردى چنان باشد كه با يك زن ارضا نشود؛ پس ازدواج موقّت، مصالح فراوانى دارد و هرگاه مرد يا زنى به هر دليلى نتواند ازدواج دائم كند و فشار غريزه جنسى او نيز به حدّى باشد كه عدم ارضاى آن سبب ناهنجارى هاى جسمى يا روحى يا معصيت شود، ازدواج منقطع، يگانه راه چاره است؛
۶ ـ در برهه اى از زمان، مصالح اجتماعى يا فردىِ جامعه يا شخص ايجاب كند كه تكثير نفوس، آهنگ سريع ترى بگيرد در اين صورت، اگر هر مردى به يك همسر بسنده كند، غرض پيشين حاصل نخواهد شد؛
۷ ـ امكان دارد در بعضى مقاطع تاريخى، تعداد دختران و زنانِ آماده ازدواج جامعه بيش از تعداد مردان باشد. در چنين مواردى، منع تعدّد زوج ها نتيجه اى جز رواج فحشا و ديگر مفاسد اجتماعى مترتّب بر آن نخواهد داشت و در حقيقت، حقّ ازدواج برخى از زنان پايمال خواهد شد. با اين حال، در اسلام هيچ گاه به مردى تكليف نمى‌كنند كه بيش از يك زن بگيرد و در عمل نيز از ظهور اسلام تا كنون، در همه جوامع، اكثريّت قريب به اتّفاق مردان (چه مسلمان و چه غير مسلمان) تك همسر بوده اند و هستند؛ ولى به هرحال، واقع بينى، انصاف و تفاوت هاى زن و مرد اقتضا مى‌كند كه براى اوضاع و احوال خاص نيز چاره اى انديشيده شود. در ضمن روشن شد كه در اين احكام، مسأله تبعيض جنسى و نفى حقوق زنان در ميان است.

با توجّه به مصالح ذكر شده (غير از بند ۴) و بعضى ديگر از فوايد، ازدواج دائم به يك بار محدود نشده است؛ بلكه به مرد اجازه داده شده است كه با قيود و شرايط خاصّى از جمله رعايت عدالت، در يك زمان تا چهار زنِ دائم هم داشته باشد.

يادآورى اين نكته بى فايده نيست كه ما مدّعى نيستيم تمام حكمت هاى ازدواج موقّت و تعدّد زوجات (يا ديگر احكام الاهى) همين مواردى است كه مى‌فهميم. چه بسا ده ها حكمت ديگر در اين حكم باشد كه ما از آن ها آگاهى نداريم.

http://tnews.ir/news/89CE41264966.html

دانسته از ویرایش و پارسی نویسی این یادداشت خودداری ورزیده و تنها در نشانه گذاری ها اندکی آن را ویراسته ام.   ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!