«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

نویدهایی بی پشتوانه و آرزوهایی بربادرفته در سامانه ای نابسامان و فرومانده! ـ بازانتشار


اینجا انتخابات در پیش است؛ در ثروتمندترین کشور جهان؛ در شرایطی که شهرهای چادرنشینان در سراسر کشور گسترش می یابند. گزارش ویدئویی زیر به زبان انگلیسی، کم و بیش اینگونه آغاز می شود؛ گزارشی که سمتگیری عمده ی آن بررسی کامیابی ها و ناکامی های دولت اوباما از هنگام روی کار آمدن آن تاکنون است؛ گزارشی رویهمرفته سطحی که به ژرفای واقعیت های اجتماعی آنگونه که باید و شاید نمی پردازد و بیش تر بیانگر دشواری ها و چالش هایی است که توده های مردم ایالات متحد روزانه با آن ها دست و پنجه نرم می کنند و برایشان تازگی ندارد. با این همه، آنچه که به نمایش در می آید و آمارهایی که از بدتر شدن اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی سخن می گویند، برای بینندگانی از دیگر جاهای جهان بویژه درخور درنگ و باریک بینی است و آدم را به اندیشه وامی دارد. تا همین اندازه نیز خوب است و از رسانه ای چون «بی بی سی» بیش تر نمی توان خواست.

گزارش، سه شهر از سه منطقه ی گوناگون از کشور یادشده را دربرمی گیرد؛ شهرهایی با دشواری هایی کم و بیش یکسان یا همانند که نشانه هایی از سراسری بودن بحران اجتماعی را به نمایش می گذارد:
«لاس وگاس» در ایالت «نوادا»، جایی در ایالت «تِنِسی» و «دیترویت» در ایالت «میشیگان»؛ سه گوشه ی سه سوکی* گسترده در درازا و پهنای آن کشور بزرگ.

گزارش، پس از یک پیش درآمد عمومی و نمایش پرده های گوناگونی از ناهنجاری های اجتماعی و از آن میان، کسانی که در چادرهای کرانه ی شهرها زندگی می کنند، به «لاس وگاس» می پردازد؛ شهر پرآوازه ترین و گران ترین قمارخانه ها و مهمانسراها با روسپیانی از هرگوشه ی جهان یا آنگونه که گزارشگر می گوید:
«پایتخت سرمایه داری»! دوربین فیلمبرداری از بالا و سطح زمین به زیر می خزد؛ درست زیر همان قمارخانه های زیبا با چراغ های چشمک زن، شهری تاریک، چشم پنهان کرده است:
شهر «کارتُن خواب» ها، بیخانمان ها و رانده شدگان روی زمین که از پسمانده ی جهانگردان و گردشگران پولدار بالای سر خود روزگار می گذراند!

بچه ها از واقعیت هایی سخن می گویند که بسیاری از پدران و مادران شان از برزبان آوردنشان خودداری می کنند یا با اشاره ای از کنارشان می گذرند: آنها کم و بیش همیشه  گرسنه اند؛ بچه هایی بی خانمان و گاه بی سرپرست به شمار یک و نیم میلیون نفر در کشوری که برپایه ی آمارهای رسمی ١٣ میلیون نفر بیکار هستند.

در کنار این گروه اجتماعی، خانواده هایی هم هستند که تا اندازه ای وضعیت بهتری دارند؛ ولی تنها تا اندازه ای! این ها، خانواده هایی هستند که پدر یا مادر کارهای ناپایدار و کوتاه مدت با حقوق های بخور و نمیر دارند و همواره خطر بیکار شدن آنها را تهدید می کند؛ خانواده هایی که گاه پدر، مادر و چند بچه در یک یا دو اتاق کوچک مهمانسرایی ارزان بها یا کاروانهایی بی آب و برق در شرایطی که دور و برشان قاچاقچیان مواد افیونی یا چاقوکشان و اوباش می پلکند، ناچار به گذران زندگی هستند. در میان این گروه های اجتماعی، شمار کسانی که خاستگاه طبقاتی شان از لایه های میانی جامعه است و به این روز افتاده اند نیز کم نیست.

هم اکنون ٤۷ میلیون آمریکایی در شمار تنگدستان هستند که بیش ترشان در نیم سده ی کنونی به این وضع افتاده اند. همین پدیده، تنش و برآشفتگی اجتماعی را در سرتاسر کشور افزایش داده است؛ به خاطر آنکه بخش عمده ی درآمد اجتماعی در دست تنها ١ درصد بسیار ثروتمند و برخوردار از همه چیز گرد آمده است. «ما ٩٩ درصد هستیم»! آوایی پرشور و برانگیخته که در تظاهرات خیابانی شنیده می شود و گوینده می افزاید:
«آمریکا بگونه ای ژرف بخش شده است». این ها در شرایطی است که «اوباما» به خاطر نوید بازگرداندن کار از دست رفته و از میان بردن بیکاری از سوی مردم برگزیده شده بود؛ نویدهایی که نه تنها هیچکدام جامه ی عمل نپوشیدند که واکنش های گاه بسیار گستاخانه ای را از سوی نمایندگان همان ١ درصدی ها برانگیختند. در یکی از این واکنش ها، «نویت گینگریج»، نامزد «حزب جمهوریخواه» برای آنچه که گزینش ریاست جمهوری در آن کشور نامیده شده، راه گشایش خوبی برای برونرفت از بحران یافته است: «پرداخت مزد به کودکان در برابر زمین شویی و پاک نمودن آبریزگاه»! به عبارت دیگر:
قانونی نمودن دوباره ی کار کودکان چون گذشته های دور در این کشور!

گستاخی این لایه بسیار نازک، ولی فربه اجتماعی تا به آنجاست که هنوز واقعیت تنگدستی و بی نوایی گروه های بزرگ اجتماعی در این کشور را نمی پذیرند و آن را نادیده می گیرند. سخنگویان آنها، جلوی دوربین هایی که تصویر و سخنانشان را برای میلیون ها آدم پخش می کنند، به این دلیل که مردم تنگدست در خانه هایشان تلویزیون های کمی بزرگ تر دارند یا بچه هایشان رایانه بکار می برند، آنها را تنگدست نمی دانند!

«زنی که در سالن پذیرایی یک آموزشگاه کار می کند؛ می گوید:
من همواره شمار بسیاری بچه هایی را می بینم که قوطی های «سُس» را برداشته، با خود به خانه می برند. آنها با این «سُس» ها، «سوپ» (ketchup soup) درست می کنند. این ها، بچه هایی هستند که همیشه گرسنه اند.

در نمایی دیگر از این ویدئو، بچه های خردسال (شش ـ هفت ساله) از اوضاع مالی و ناتوانی خانواده شان در فراهم نمودن خوراک خانواده سخن می گویند. پسربچه ای می گوید که ما هیچگاه شام نمی خوریم. لِسلی، دختربچه ای با چهره ای غمگین می گوید:
”مادرم، موش می خورد!“ و در پاسخ به پرسش پرسشگر که آیا چنین کاری از نبود خوراکی است، سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد.»** 

اکنون، بسیاری از پشتیبانان «اوباما» دیگر از وی پشتیبانی نمی کنند. به باور بسیاری از آنها، «اوباما» در برآوردن خواسته های توده های مردم و نویدهایی که داده بود، شکست خورده است. نمونه ی مهم آن برنامه ی «مراقبت های تندرستی» دو سال پیش وی بود که به عنوان یک «پیروزی تاریخی» هیاهوی بسیاری پیرامون آن برپا شد. بر پایه ی این برنامه که سرانجام از تصویب سنای این کشور نیز گذشت و اوباما آن را امضاء نمود، بنا بود همه ی شهروندان آن کشور از خدمات بهداشتی ارزان بهره مند شوند. اکنون، دو سال پس از آن، بیش از ٤٠ درصد مردم می گویند که چنین برنامه ای کارکردی ندارد؛ اگر پزشک نیاز داشته باشی، باید برای آن بپردازی! این واقعیت در کنار تنگدستی مردم در نمایی از ویدئو به نمایش گذاشته می شود:
جایی در ایالت تنسی، صدها نفر از مردم، زن و کودک و پیر و جوان، زودهنگام در هوای سرد بامدادی، ساعت ٢ نیمه شب، گرد آمده اند تا شاید از سوی پزشکان و دندانپزشکان به رایگان معاینه شوند؛ شمار بسیار آمدگان، تنها زمان کوتاهی برای بررسی هر یک برجای می گذارد. این گوشه ای از واقعیت در کشوری است که ١۵ میلیون ساکنین آن هیچگونه بیمه بهداشتی و درمانی ندارند؛ ٤ میلیون بیش از هنگامی که «اوباما» به روی کار آمد! 

در برنامه ی گفتگو و ستیزه ی انتخاباتی جمهوریخواهان، پرسش زیر در میان گذاشته می شود:
«اگر بیماری که بیمه ی «مراقبت های تندرستی» ندارد، به بیهوشی (کُما) فرو رود، چه کسی از او مراقبت خواهد کرد؟» و نامزد حزب جمهوریخواه با گستاخی پاسخ می دهد:
«همه ی [مفهوم] آزادی همین است دیگر: باید مراقب ریسک (زیان) هایش باشی. همه ی جُستار بر سر این است. من که نمی توانم از هر کسی مراقبت کنم ...» و در پاسخ گرداننده برنامه که می پرسد:
«آیا پیشنهاد شما این است که در آن صورت جامعه باید او [بیمار بیهوش شده] را بگذارد که بمیرد؟» هوادارانی از همان حزب فریاد می زنند: آری!

«هنگامی که اینجا هستی، بسیار دشوار است که این کشور را بزرگ ترین نیروی اقتصادی جهان بینگاری»؛ گوینده ی برنامه ی ویدئویی در حالی که نماهایی از شهر «دیترویت» نشان داده می شوند، چنین می گوید و می افزاید:
«دیترویت، همانند بیروت [پایتخت لبنان] در بدترین روزهای آن است.»

«اوباما» برای بازسازی صنایع اتومبیل سازی این شهر میلیون ها دلار هزینه کرد؛ ولی ورشکستگی تاریخی صنایع این کشور و پیامدهای آن در شهر دیترویت بخوبی دیده می شود:
نیمی از جمعیت شهر به جاهای دیگر کوچ کرده است. بسیاری از نهادهای آموزشی و اداری آن از میان رفته و ساختمان هایی تهی از آدمیان که نمایی بس غم انگیز دارند.

در کنار یکی از شاهراه های این شهر به فاصله ی ٤۵ دقیقه از آن، شمار بسیاری از چادرها در میان درختان به چشم می خورد: نمونه ای از شهرهای چادرنشین که پیرامون بسیاری از شهرهای این کشور پدیدار شده و همچنان گسترش می یابند.

مسوول یکی از نهادهای دولتی شهر در پاسخ به پرسش ساده ی خبرنگار که آیا چنین وضعی [زندگی در چادر] برای شما پذیرفتنی است، با نگاهی «درون سامانه ای» و درمانده، سرانجام ناچار به پاسخی دردناک می شود که فروماندگی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی را در کشور نمونه ی آن به نمایش می گذارد:
«ما می توانیم گونه ای دیگر عمل کنیم. این یعنی فروپاشی سامانه ی اقتصادی که در آن صورت همه بازنده خواهند بود یا می توانی دستکم ۵٠ "خانه" را سر و سامان بدهیم»!

ب. الف. بزرگمهر       دوم اسپند ماه ١٣٩٠   

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/02/blog-post_4768.html
 
* واژه ی«سه سوک» به آرش «مثلث» از ریشه ی پارسی است. 

** «مادرم، موش می خورد»، ب. الف. بزرگمهر، ٢٤ بهمن ماه ١٣٩٠
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/02/blog-post_14.html

https://www.youtube.com/watch?v=ME8XhkOGzOs
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!