«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

ریشه ی دشواری ها را باید شناخت و برای از میان بردن آن ها کوشید!

آنکه ریشه ی دشواری را شناخت، همه ی نیرویش را برای از میان بردن آن ریشه باید بکار گیرد؛ وگرنه، چون باغبانی است که با هَرَس گیاهی هرزه و زهرآگین به رویش و پاگرفتن آن، بیش تر کمک می کند.

زیر برنام «از چه دلگیریم ، مگر غیر از اینه که همه چیزمان به همه چیزمان میاد؟» نوشته است:
حالا ملت همیشه در صحنه طوری تو جو علیه جامعه پزشکی و درمانی کشور قرار گرفتند که آدمی رو وهم بر میداره از اینکه نکنه :
این راننده تاکسی های مهربون و خوش اخلاقی که اهل گرفتن کرایه اضافی و چرخوندن و تلکه کردن مسافر غریبه نیستند؛
یا این دوستان  بازاری ای که به هبچ وجه  ۳۰، ۴۰ ، ۵۰ ، ۸۰ ، ۹۰ ، ۱۰۰ ، ۲۰۰ ، ۳۰۰ درصد نمی کشند روی اجناس، کم فروشی نمی کنند؛
یا دوستان تاجری که ابدا اهل احتکار نیستند؛
یا حتی همین کارمندان محترم خوش برخوردی که اصلا زیر میزی نمیگیرند و حتی  محال است ساعت های مفید کاریشون رو صرف گشتن تو فضای مجازی با اینترنت مجانی بکنند (منجمله خودم ) که ابدا اهل زیرآب زدن نیستند.
یا حتی همان معلمان محترمی که برای بچه های مردم دل می سوزانند؛
یا دانشجویان محترمی که اصولا اهل تقلب کردن نیستند و پایان نامه ها و مقالاتشان و حتی جزوه هایشان را هم خودشان می نویسند؛
یا حتی اساتید محترمی که عصاره فضیلت و دانش هستند و با بورسیه های قانونی سکاندار نظام آموزشی کشورند که اهل تحقیق و مطالعه اند و دل به کار دارند و دل میسوزانند؛
یا حتی اون افسران محترمی که اهل ۱۰۱۹ و شتیل و فلان و بهمان نیستند؛
حتی اون کارگران زحمتکش از زیر کار در نرویی که باری بر دوش صنعت و تولید کشور نیستند و کارفرمایان محترمی که اهل دزدی از جیب کارگر و مشتری نیستند؛
و حتی اون مدیران ارشدی که ممکن نیست بدون تخصص هیچ مسئولیتی رو بپذیرند و ارگانها و سازمانها رو به زمین بزنند؛
و یا اون کارمندان محترم بانکی که اهل جور کردن وام های کلان برای خودشون، دوستان و آشنایان خودشون نیستند؛
و یا آخوندهای محترمی که بدون پول ایاب ذهاب و ... حاضرند در راه رضای خدا همه جا برای هدایت مردم نماز بخونند و تبلیغ کنند؛
و یا حتی اون ورزشکاران محترمی که علیرغم ناتوانی های فنی، دستمزدهای کلان درخواست نمی کنند و قس علیهذا مهندسان و پیمانکاران و نظامیان و دولتمردان و نانوایان  و قدرتمندان و آرایشگران و ثروتمندان و فقیران و خیاطان و نمایندگان مجلس و کارشناسان و هنرمندان و کشاورزان و پدر ها و مادرها و همسایه ها و فامیلها و دوستان و برادران و ...

آری آدمی رو وهم بر میداره که نکنه دوستان همه اهل کشور دوست و برادر گینه بیسائو هستند نه یک جایی همین حوالی ها، همین کنارها ، همین دور و بر ها ، همین گوشه ها ، پشت همین مانیتورها ...

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب. بختی برای ویرایش همه سویه ی آن نداشتم.     ب. الف. بزرگمهر

خوب! آیا همه ی این ها نشانه ی آن نیست که کار جایی از بیخ و بن ناکار شده است؟ هنگامی که در کشوری، انقلابی بزرگ رخ داده و می بایستی به سود طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان که بار آن انقلاب را بر دوش کشیدند، سمتگیری اقتصادی می شد، درست باژگون آن عمل شده و میوه چینان آن انقلاب که خود در آن از کم ترین نقش برخوردار بودند، همان راه رشد اقتصاد سرمایه داری وابسته (کمپرادور) که رژیم پادشاهی می پیمود را در اقتصاد کشور پیش گرفتند و درهای اقتصاد کشور را هرچه بیش تر به روی امپریالیست ها گشوده، دستورات بنگاه ها و نهادهای بزرگ اقتصادی همان ها («صندوق جهانی پول» و «بانک جهانی») را موبمو به اجرا درآورده، اقتصاد و در پی آن سیاست کشور را چون یدک کش گاری آن ها نموده اند، چیزی بهتر از این می توان چشم داشت؟ آیا چشمی به این واقعیت سترگ داری که همه ی آن واقعیت های خرده ریزی که به آن ها اشاره کرده ای، در آن می گنجد؛ از آن ریشه گرفته و یا پیامدهای آن اند؟ یا نه، دانسته چشم فروبسته و تک تک درخت های آسیب دیده ی جنگل را بجای جنگلی سر تا پا آلوده شده و کرم هایی که خاک آن را می پوسانند، نشانه گرفته ای؟!

بگذار برایت نمونه ای خنده دار و همزمان تلخ از دوره ی شاه گوربگورشده بیاورم. شاید می دانی که در آن دوره که هم اکنون نیز به گونه های دیگری همان اوضاع گذشته در آنجا فرمانرواست، بخش هایی از بلوچستان و شاید سیستان ایران در دست قاچاقچی های مواد مخدر بود و در درگیری هایی که گاه گداری در آنجا روی می داد، در بیش تر موردها، نیروهای دولتی و حتا ارتش پادشاهی را شکست داده بودند. شاید این را نیز می دانی که رهبر اصلی و همه کاره ی این قاچاقچی ها اشرف پهلوی، زنی نابکار و به مراتب باهوش تر از برادرش محمدرضا بود. به این ترتیب، روشن بود که هرگونه پیکار از پایین و در ترازی خُردتر از برخوردی بنیادین و کلان که خود رژیم پادشاهی را می بایست نشانه بگیرد تا این یا آن دشواری به نوبه ی خود بزرگ و ملی از میان برود، راه بجایی نمی برد.

در آن هنگام، سروان یا سرگردی از نیروهای انتظامی از سرزمین قهرمان خیز آذربایجان را در منطقه ای از بلوچستان، بگمانم سراوان، ماموریت پیکار با قاچاق مواد مخدر داده بودند؛ آدمی سرسخت، دلاور، پیگیر و یکدنده چون بیش تر آذربایجانی ها! روشن است که چنان آدمی در کار، بی درنگ مهر و نشان خود را برجای می نهد و به جز گروهبان ها و پرسنل جاافتاده که در اینگونه موردها با قاچاقچیان زد و بند داشته و کم و بیش دریافته اند ریشه ی نابکاری در جای دیگری است، سربازان ساده که بیش ترشان فرزندان توده های مردم هستند به چنین فرماندهی علاقمند می شوند و سخنش را به جان می پذیرند و بکار می برند. وی و سربازانش، چند بار با کاروان قاچاقچی ها که در آن منطقه به جنگ ابزارهای سنگین نیز ساز و برگ یافته بودند، درگیر می شود و پیروزی هایی نیز بدست می آورد. سردسته های قاچاقچی ها چندین بار از راه همان پرسنل جاافتاده ی زیردستش برای وی پیام می فرستند که اگر دست برنداری، خانمانت را نابود می کنیم. روشن است کسی با چنان سرشت و ویژگی هایی چنین چیزی را نمی پذیرد و همزمان شاید سادگی سرشتی اش، چنین امکانی را که گویا همان پرسنل زیردست نیز با رعایت همه ی احتیاط ها به وی یادآور شده بودند: پشتگرمی این ها از جایی بالاتر و در خودِ تهران است، نمی باورد.

در واپسین زد و خوردی که با قاچاقچی ها داشت و یکی از سردسته های آن ها خود نیز در زد و خورد شرکت داشته، جیپش را به پهلو چپه می کنند و بالای سرش می آیند؛ ولی وی را نمی کشند؛ آنجا برای واپسین بار به وی گوشزدهای بایسته را می کنند که برو جای دیگری و با ما درنیفت. نشانی خانواده اش در تهران یا جای دیگر را نیز به وی نشان می دهند و می گویند:
ببین! برای ما کشتن آن ها چون خودت همینجا بسان آب خوردن است؛ ولی ما به جوانیت رحم می کنیم؛ برو و این همه سرباز را بیخود به کشتن نده! کسی که خود گواه این ماجرا بوده، گفته بود که وی همانجا کنار جیپش زار زار گریه می کرد. روشن است که نه از سر ترس که از چنان شکست همراه با خواری برای وی و پس از آن نیز از آن منطقه می رود.

ببین! دریافتن آن بگمانم چندان دشوار نیست و این نمونه ای ساده و راستین از گذشته بود. به همین دلیل است، در اوضاعی که مردم را به چنان تنگدستی و تیره روزی انداخته اند و برخی به ناچار به بزهکاری روی می آورند یا همین نمونه هایی که شما یادآور شده ای، سخن از نگرانی های فرهنگی به میان آوردن آن دَبَنگ نابکار جز فریبکاری و گناه خود و دم و دستگاهش را به دوش توده های مردم افکندن بیش نیست! شما هم بگمانم از سرِ نادانی همین کار را می کنی. کار از جای دیگر و از ریشه ناکار است. پیش تر این نکته را در برخی نوشتارهایم در میان نهاده بودم و در اینجا تنها به آن اشاره می کنم:
برای یک طرح اقتصادی ـ اجتماعی (پروژه)، نخست آماج و گستره ی آن (scope) را روشن می کنند؛ سپس می توان طرح زمانبندی شده، الگو، مدیریت ریسک و خرده ریزهای دیگر را پی ریخت و کار را پیش برد. در زمینه ی اقتصاد کلان نیز همین است؛ اگر جامعه و روند تاریخی در جایی، نیازمند راه رشد سوسیالیستی یا در مورد کشورهایی چون ایران، راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی است (همان آماج و گستره ی یک پروژه) و رژیم تازه بر سرِ کارآمده، درست باژگون آن عمل کند؛ همان ساختارهای گذشته را دست نخورده نگهدارد و پیرو آن، همین کارهایی را بکند که همگی گواه آن هستیم، آن جامعه را با تنش ها و بحران های پی در پی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی روبرو کرده و خود نیز سرانجام شکست خواهد خورد؛ زیرا برخلاف قانون های عینی اجتماعی و روند تاریخی بیرون از اراده ی این و آن، عمل نموده است. حتا چیزی به نام «اقتصاد مقاومتی» یا به گفته ای باریک تر: «اقتصاد مقاربتی» که نوک زبان آن رهبر دَبَنگ نیرنگباز نیز انداخته اند، در شرایط پیمودن راه رشد سرمایه داری جز گرانباری بیش تر دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی پدید آمده بر دوش مردم از یکسو و سود بیش تر کلان سرمایه داران و بازرگانان درون وبرون ایران از سوی دیگر و در فرجامِ کار، فروپاشی ایران زمین نتیجه ای دربرنخواهد داشت. هم اکنون، کشور ما با شتابی بیش تر از گذشته به این سو روان است.

با آنچه گفته شد، آن انتقادها از بقّال و چقّال و پزشک و تاکسیران و کسبه ی جزء، تنها دربردارنده ی واقعیت هایی جزیی از واقعیتی سترگ هستند و کسی که چنان واقعیت های جزیی در سنجش با آن واقعیت سترگ را بزرگ تر وانمود کند، در بهترین حالت آن، خودفریبی است که دیگران را نیز می فریبد.

آنکه جُستار را نیک دریافت و ریشه ی دشواری را شناخت، همه ی نیرویش را برای از میان بردن آن ریشه باید بکار گیرد؛ وگرنه، چون باغبانی است که با هَرَس گیاهی هرزه و زهرآگین به رویش و پاگرفتن آن، بیش تر کمک نموده است؛ این همان کاری است که همه ی "اصلاح طلبان" و "اعتدال گرایان" و دیگرانی چون آن ها به آن سرگرم بوده و هستند.

ب. الف. بزرگمهر    ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!