«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

اشکال آگاهی اجتماعی ـ اخلاق


درس شماره ۹۴ از کتاب ارزنده ی «ماتریالیسم تاریخی» در مجموعه ای از یکصد گفتار برای نخستین آشنایی با شالوده های فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم، نوشته ی رفیق زنده یاد و قهرمان شکنجه گاه های رژیم ضدخلقی و تبهکار جمهور اسلامی: هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)

مانش (مقوله) آگاهی اجتماعی، پهنه ی گسترده ی دیگری از هماوندی های (مناسبات) تک تک آدم های جامعه را سامان می بخشد. «اخلاق»، عبارت است از مجموعه ی خوی ها، احساسات، باورها، سنت ها، آداب، روش ها و موازینی که در زمینه ی هماوندی های میان آدم ها، میان تک تک آدم ها و اجتماع، میان هر آدم و گروه، درسطح های گوناگون برقرارمی شود و در شیوه ی رفتار و چگونگی برخورد با دشواری و در قواعد کردار هر آدم خود می نمایاند. به این ترتیب، اخلاقیات عبارت است از یگانگی میان آگاهی آدمی و رفتار او. اخلاق بسان شکلی از آگاهی اجتماعی و بازتابی از هستی اجتماعی، دارای مانش های ویژه و بنیادین خویش است که مهم ترین آن ها عبارتند از نیکی و بدی، داد و بیداد (عدل و ظلم)، کاریا و پاسخگو بودن (وظیفه و مسوولیت)، بزرگواری و پستی (شرافت و رذالت)، راستواری* (حقانیت) و ستم ...

اخلاق، برخلاف سیاست و حقوق، پدیده ای نیست که در مرحله ی معین فرگشت (تکامل) اجتماع و همزمان با پدیداری طبقات هستی یابد. افزون بر آن، تفاوت موازین و معیارهای اخلاقی با موازین و قواعد حقوقی و سیاست آن است که این یک، همراه با مجموعه ی قوانین که از سوی دولت ها به جامعه گرانبار می شود به اجرا درمی آید؛ درحالیکه موازین و معیارهای اخلاقی از سوی قوانین تصویب شده ی دولتها پشتیبانی نمی شود که نیروی افکار عمومی، سنت ها، آداب و خوی عمومی و نیز تربیت، آن ها را پاس می دارد و احترام به آن ها بر شالوده ی وجدان هر آدمی و خواست توده ها و تاثیر افکار عمومی استوار است.

موازین و معیارهای اخلاقی، سامان دهنده ی روش آدمی است در برابر خانواده و سایر آدمیان، در برابر طبقه و ملت، در برابر همه ی جامعه و مردم سایر کشورها. اخلاق، همزمان با جامعه آدمی زاییده می شود؛ زیرا اجتماع آدمیان همیشه از تک تک آدم های عضو خود، چشم داشته و زندگی اجتماعی و همزیستی، پاسداری و اجرای مقررات و موازین اخلاقی معینی را پذیرا بوده است.

در «کمون نخستین»، جامعه اشتراکی نخستین، اخلاق، بسان مجموعه ای از همین آداب و رسوم و چشمداشت های گروه از تک تک آدم ها و خواست افکار عمومی، هستی داشته و حتی در آن هنگام، شکل چیره و فرمانروا، مهم ترین شکل آگاهی اجتماعی بوده است. هماوندی های اخلاقی پراتیک که اجرای آن ها در کردار برای پیگیری زندگی جامعه بایسته بود و سپس آگاهی اخلاقی، در جریان کار و از همان ابتدای پیدایش جامعه آدمی پدید آمد؛ زیرا که بدون آن، ساماندهی و سازمان زندگی جامعه امکان نداشت. بنیان های اخلاقیِ برابری و یکسانی ویژه ی «کمون نخستین» با «گروه گرایی نخستین» (کلکتیویسم ابتدایی) آن هنگام بر همین پایه استوار بود. موازین اخلاقی در سازند («فرماسیون») «کمون نخستین» برای همه آدمیان جامعه یک گونه و یگانه بود.

در جامعه های طبقاتی، یک رشته آداب و رسوم و موازین کردار آدمی، هماوند با همه ی آدمیان جامعه است و یک رشته آداب و رسوم و شیوه ی رفتار که از وابستگی طبقاتی ریشه می گیرد، ویژه ی طبقه ای مشخص است؛ در چارچوب منافع یک طبقه بوجود می آید و آن طبقه ویژه، خواهان آن است. به عبارت دیگر، همزمان با فروپاشی «جامعه اشتراکی نخستین» و بخش بندی جامعه به طبقات، موازین اخلاقی یگانه و یک گونه ی «سامانه ی اشتراکی نخستین» نیز از هم می پاشد و از آن هنگام، اخلاق سرشت طبقاتی می یابد. در هر یک از سازندهای اجتماعی ـ اقتصادی، موازین فرمانروای اخلاقی عبارت است از موازین اخلاقی طبقه ی فرمانروا.

در هر سازند، بویژه در مرحله ی فروکاهش و سرنگونی آن ها، در کنار و بر علیه موازین اخلاقی فرمانروا، ما با موازین اخلاقی دیگری ـ موازین وابسته به توده های زحمتکش و لایه های پیشرو که خواهان پیشرفت و دربردارنده ی آخشیج (عنصر) نو هستند ـ روبرو هستیم که نمودار اعتراض ستمدیدگان علیه ستم و خواست پیشرفتخواهان بوده و دریافت دیگری از نیکی، دادگری، راستواری و وظیفه جز دریافت فرمانروا به نمایش می گذارد. یادآوری نمونه هایی درباره ی یکی ازمانش های «اخلاق» (نیکی و بدی) می تواند به ما در دریافت دو سطح عمومی و طبقاتی و دو دریافت، در این سطح طبقاتی یاری رساند. به عنوان نمونه، هر کسی بر این باور است و افکار عمومی این بنیاد را می پذیراند که اگر به زنی باردار کمک شود، کار خوبی انجام گرفته و یا اگر در برابر نابینایی که برسر راهش چاهی قراردارد، خاموش نشسته شود، کار بدی انجام پذیرفته است (سطح عمومی پذیرش مانش های «خوب» و «بد») از این نمونه ها روشن می شود که بدرازای سده ها، موازین ساده و پیش پاافتاده ی همزیستی آدمیان، سرشتی همگانی ـ آدموار یافته به آداب اخلاقی توده ها فراروییده است. اینگونه موازین و قواعد را می توان موازین عمومی اخلاق آدمی نامید. این گروه از موازین و آداب، آخشیج پیوستگی و پیگیری را در روند مشخص تاریخیِ فرگشتِ اخلاقی، بسان شکل آگاهی اجتماعی، می سازند؛ ولی در همان حال، در جامعه ی بخش شده به  طبقات، بسیاری از جستارهای اخلاقی و بنیان های رفتار آدمی که از دید بهره کشان و ستمگران خوب و شایسته است، از دید بهره دهان و ستمدیدگان بد و ناپسند است. این گروه ازموازین اخلاقی را موازین طبقاتی اخلاقی می نامیم. به عنوان نمونه، شاه و اقبال گفته اند که حتی از واژه ی «اعتصاب» بدشان می آید؛ ولی کارگران می گویند که اگر برای بالا بردن دستمزد هایمان بتوانیم اعتصاب را سازمان دهیم، بسیار خوب خواهد شد.

مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید از دیدسرمایه داران امر نیکویی است و سرچشمه ثروت؛ ولی برای زحمتکشان مایه ی تباهی است و سرچشمه ی بدبختی. از دید سرمایه داران وابسته، پابرجایی ایران برباددهِ سرمایه های امپریالیستی خوب است و کار دولت خدمتی است عالی؛ ولی از دید توده ی مردم برعکس، این کردار شکننده ی استقلال ما و بازدارنده ی رشد سالم ایران و کرداری است بد و کارِ دولت، خیانتی است آشکار. قمارهای چند میلیون تومانی، قاچاق و گسترش هرویین، گونه های تباهی جنسی و خانوادگی با موازین اخلاق درباری و ثروتمندان جور درمی آید؛ ولی با موازین اخلاقی میلیون ها زحمتکش ایرانی بیگانه است. همه می دانیم که در جُستار اخلاق، مانش هایی مانند ادب، آدمیت، دلسوزی و آداب دانی چه آرش هایی، گاه به کلی بیگانه از یکدیگر از دیدگاه ها و موضعگیری های طبقاتی گوناگون دارند. بیگمان باید توجه داشت که طبقات فرمانروا همواره کوشیده اند و می کوشند تا موازین طبقاتی وابسته به خود را به کمک ابزارهای گوناگون ارتباطی و تبلیغی و تاثیر بر افکار عمومی و دستگاه آموزش و پرورش به عنوان موازین اخلاقی عموم خلق جا بزنند و آن ها را همگانی و ابدی وانمایند.

رویارویی میان موازین اخلاقی بورژوایی و پرولتری بخشی است از نبرد ایدئولوژیک سترگی که درجهان امروز جریان دارد. اخلاق بورژوازی که سود و نگهبانی از مالکیت خصوصی پایه ی آن است به سرنوشت مردم، به آینده ی میهن و به مصالح جامعه بی اعتنا و منافع فردگرایانه یا گرایش های تنگ نظرانه ی طبقاتی، پول و سود قطب نمای آن است. آدم ها گرگ وار در پی سود بیشتر می توانند یکدیگر را بدرند. فردگرایی («اندیویدوآلیسم»)، تشنه ی ثروت بودن، خود پرستی، دشمنی و همچشمی، بنیادهای اخلاقی فرمانروا براین نظام است. همه چیز و از آن میان، شرف و وجدان، دلباختگی و بلندنظری آدمی، خانواده و میهن، همه چیز به کالا دگردیسه می شود و بر بنباد موازین اخلاقی بورژوایی می تواند به فروش رود و در آستان خدای پول و سود و منافع، هر آدمی قربانی شود.

دربرابر، موازین اخلاقی پرولتاریای انقلابی بیانگر منافع همه ی توده های زحمتکش درنبرد علیه بهره کشی و ستم بوده و درشرایط پیکار علیه هماوندی های تولیدی بهره کشانه ی سرمایه داری پدید شده و استوار می شود. برشالوده ی آن و به هنگام از میان بردن آن هماوندی ها، موازین اخلاقی کمونیستی پدید می آید. شالوده ی تئوریک این اخلاق نوین، «مارکسیسم ـ لنینیسم» است. اخلاق جامعه سوسیالیستی، همه ی موازین اخلاقی همگانی آدمی و همه ی آخشیج های پرارزش سامانه های اخلاقی پیش را درخود فراگرفته، آن ها را فرگشت داده و موازین تازه ای بر آن ها می افزاید که در تارک آن ها برخورد نوین نسبت به کار و مالکیت عموم خلق، میهن پرستی ژرف و «کارگر همبستگی جهانی» («انترناسیونالیسم پرولتری»)، گروه گرایی (کلکتیویسم)، آدم دوستی سوسیالیستی و وفاداری بی خدشه به امرسوسیالیسم است. هرچه جامعه سوسیالیستی و سپس کمونیستی پیش می رود و فرگشت می یابد، اهمیت بنیان های اخلاقی و موازین اخلاقی در ساماندهی هماوندی های میان آدم ها بیشتر و بیشتر می شود و نقش اخلاقیات فزونی می یابد؛ درحالیکه به دنبال نابودی دولت، نقش و اهمیت سیاست و حقوق کمتر و کمتر شده و سرانجام به عنوان شکل آگاهی اجتماعی از میان می رود.

اخلاق زیر تاثیرسایر اشکال روبنا در هر سازند، زیر تاثیر سایر اشکال آگاهی اجتماعی نیز هست و فرهنگ مادی و معنوی جامعه، مُهرخود را برآن برجای می گذارد. درجریان فرگشت تاریخ و پیشرفت فرهنگ، برخی موازین و آداب و رسومی که هنگامی خوب و شایسته شمرده می شدند، ارزش خود را از دست می دهند و به عوامل زشت و کنار نهاده شده دگردیسه می شوند؛ پس، موازین و بنیان های اخلاقی، جاودان و بدون دگرگونی نیستند و زیر تاثیر دگرگونی های هستی اجتماعی، پایه اقتصادی جامعه، عوامل روبنایی و سایر کالبدهای آگاهی اجتماعی نیز دگرگون می شوند.

اخلاق؛ بسان شکل آگاهی اجتماعی، دارای وظیفه اجتماعی مشخص است؛ و این وظیفه عبارت است از تایید یا تکذیب، پذیرش یا رد معنوی و وجدانی هماوندی های اجتماعی بنیادین موجود درجامعه در هر مرحله معین به منظور نگهبانی و استوار نمودن این هماوندی ها یا دگرگونی و دگردیسگی آن ها.  از اینجا نقش کنشگر اخلاق در زندگی جامعه سرچشمه می گیرد که خود بسان آخشیجی از روبنا به عاملی تاثیربخش و عمل کننده دگرگون می شود و در هماوندی های تولیدی و سایر هماوندی های اجتماعی، در هستی اجتماعی و همچنین در سایر کالبدهای آگاهی اجتماعی تاثیر خود را برجای می گذارد. اخلاق از جهت موضع گیری تک تک آدم ها و افکارعمومی دربرابر کار و مالکیت ابزارهای تولید، بر اقتصاد تاثیر می کند. هر کردار سیاسی با یک ارزیابی اخلاقی، با رد یا پذیرش از سوی افکار عمومی روبرو می شود. روشن است تا چه اندازه اهمیت دارد که یک تصمیم اقتصادی یا یک کردار سیاسی، از دیدگاه اخلاقی از سوی مردم پشتیبانی یا برعکس کنار زده شود.

آن دانش فلسفی که جُستارهای پراتیک و تئوریک هماوند با اخلاق را برمی رسد، «اتیک» نامیده می شود. «اتیک» یا «دانش اخلاق» بسان بخش سازنده ی دانش های فلسفی از دوران باستان پدید شد.

فیلسوفان «ماده گرا» («ماتریالیست») از ارستو گرفته تا «انسیکلویدیستها» و فویرباخ به درازای سده ها وابستگی مانش ها و موازین اخلاقی را به نیازها و منافع واقعی آدمیان نشان داده و آن را جدا از بندهای مذهبی مورد بررسی قرار دادند. ولی البته به علت محدود بودن ناگزیر تاریخی شان نمی توانستند پیگیرانه، خاستگاه و ماهیت اخلاق و قانون های فرگشت آنرا توضیح دهند.

فیلسوفان «پندارگرا» («ایده آلیست») کوشیدند بر شالوده این یا آن بنیان معنوی با عوامل مذهبی و اراده خدایی، «دانش اخلاق» را پی ریزند. «نیکی» نزد افلاتون، «مطلق» نزد هگل، «خرد عملی» نزد کانت از اینگونه بود؛ ولی شماری از آن ها بخت آن را داشتند که برخی جُستارهای راستین اخلاقی را در میان نهاده، بررسی کنند و پاسخ های پرارزشی بیابند؛ از آن میان، «مسوولیت فردی» از سویسقراط ، «آزادی و بلندنظری آدمی» از سوی کانت، هماوندی میان «اخلاق و حقوق» و میان «اخلاق ذهنی و گروهی» از سوی هگل.

«دانش اخلاق مارکسیستی» برشالوده ی «ماتریالیسم دیالکتیک» و دستاوردهای علوم اجتماعی مشخص، مانند انسان شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی به جُستارهای خاستگاه، ماهیت و سرشت اخلاق پاسخ دانشمندانه و باریک اندیشانه می دهد. مارکسیسم، هم تئوری های مطلق گرایانه و ادعای جاوانی بودن و دگرگون ناپذیر بودن اخلاق را رد می کند و هم تئوریهای نسبی گرایانه (رلاتیویستی) که کار را به نادیده گرفتن هستی و کردار آن می کشانند. مارکسیسم نشان می دهد که اخلاق را باید همچون پدیده ای اجتماعی ـ تاریخی بررسی نمود و دگرگونی و فرگشت اخلاقیات و موازین و قواعد رفتار هماوند با آن را در دوره های گوناگون بررسید. مارکسیسم به پیشرفت اخلاق باور دارد؛ نه به جمود اخلاقی و دگرگون ناپذیری موازین اخلاقی. مارکسیسم، نقش توده ها را برای پدیداری موازین اخلاقی نو و پیشرفت آن و سرشت طبقاتی اخلاق را درجامعه های طبقاتی روشن می کند. مارکسیسم نشان می دهد که آدم ها درونمایه ی موازین آگاهی و رفتار اخلاقی خود را از منافع اقتصادی و طبقاتی و از شرایط زندگی اجتماعی خویش می گیرند. مارکسیسم توجه را به کردار و رسالت اخلاق و اثربخشی کنشگر آن جلب می کند. این تاثیر از راه موازین رفتار و فشار معنوی توده ها از راه آرمان ها و ارزیابی های مورد پذیرش توده مردم انجام می گیرد و در ساز وبرگ یافتن نیروهای اجتماعی به کمک انگیزه های درونی آدمی و تصمیم وجدانی آدمیان ها نقش بسیج کننده بسیار مهمی دارد.

این نوشتار ارزنده که از دیدگاه زبان بکار رفته و آرایش جمله ها در آن از کاستی هایی گاه چشمگیر برخوردار بود را تا اندازه ی امکان پذیر ویرایش و بازنویسی نموده ام. با این همه، می پندارم، این متن و دیگر متن های دو کتاب بسیار ارزنده ی «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی»، نیازمند یک بازنگری، ویرایش و بازنویسی ژرف تر است.     ب. الف. بزرگمهر  

* آمیخته واژه ی «راستواری» را به آرش «حقانیت» ساخته و آن را به واژه نامه ی اینترنتی دهخدا نیز افزودم.    ب. الف. بزرگمهر
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!