«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

به نمایندگی از سوی همه ی دزدان و نابکاران فرمانروا بر کشور ...

به بهانه ی مرگ یک کارگر زن و بچه دار در پی درگیری ماموران شهرداری با وی

به گزارشی درباره ی چگونگی مرگ یک کارگر با چهار فرزند قد و نیمقد در پیوند زیر و گفته های پسر نوجوانش که به هنگام مرگ پدر با وی همراه بوده است، کمی باریک شوید:
«... من و پدرم سوار بر وانت پیکان کنار خیابان در حال حرکت بودیم که ناگهان یک وانت مزدا دو هزار دو کابینه سدمعبر ناحیه چهار منطقه ۴ مقابل ماشین ما پیچید و راه را بست. چهار ماموری که از اتومبیل پیاده شدند از پدرم خوستند که پیاده شود. من به در خواست پدرم در وانت ماندم و از داخل مکالمه آن‌ها را می‌شنیدم. یک مامور به پدرم گفت که وانت توقیف است. پدرم اصرار داشت که شما حق توقیف ماشین را ندارید و باید با پلیس ۱۱۰ تماس بگیریم.  پدرم شروع به تماس با پلیس کرد که در این هنگام چند مامور همزمان با پدرم درگیر شدند و یکی از آنان از پشت دستهای پدرم را گرفت و سایرین مشغول ضرب و شتم او شدند. هنگامی که من مشغول پیاده شدن از ماشین بودم دیدم که یکی از ماموران با «پنجه بکس» به سمت چپ سر پدرم ضربه‌ای وارد کرد و پدرم به زمین افتاد. من قصد نزدیک شدن به پدرم را که بی‌هوش روی زمین افتاده بود را داشتم اما ماموران به گمان اینکه پدرم تمارض می‌کند ضربه‌ای به من زدند و اجازه نزدیک شدن به پدرم را ندادند اما بعد از دخالت کسبه محل، هر چهار مامور سوار بر وانت از صحنه گریختند.»*

رخدادی بسیار ساده است و همین فردا ممکن است برای هر یک از شما یا یکی از بستگان تان به این یا آن شکل رخ دهد؛ بی جهت رو ترش نکنید و در دل به اهریمن بیچاره ناسزا نگویید:
پناه بر خدا! لعنت بر شیطان!

من هم زبانم را گاز نخواهم گرفت! به همین سادگی است؛ این هم یک پرسش و پاسخ نمونه:
ـ برای چه مرا توقیف می کنید؟!
برای اینکه از ریختت خوشمان نمی آید!

... و آن مردکی که گاه و بیگاه و بی هیچ گمان و گفتگو، بیجا خود را نماینده ی مردم ایران جا می زند و به نمایندگی از سوی آن ها که گویی وی، چنین خرگوش ریش حنایی کودنی را از کلاه جادویی بیرون آورده اند، برگزیده شدنش به ریاست جمهوری را به رخ این و آن می کشد، پیامی برای بازماندگان آن کارگر نگونبخت دارد؟ اگر جای وی بودم از همسر آن کارگر، پوزشی اینچنین می خواستم:
به نمایندگی از سوی همه ی دزدان و نابکاران فرمانروا بر کشور از شما پوزش می خواهم.

می پندارم، چنین پیامی درستکارانه تر و بیش تر از سر راستی باشد تا پیام به نمایندگی از سوی مردم ایران!

ب. الف. بزرگمهر      ۲۸ امرداد ماه ۱۳۹۳

* «مرگ یک کارگر براثر ضرب و شتم ماموران منتسب به شهرداری تهران»، ۲۶ امرداد ماه ۱۳۹۳
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!