«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

سوسیالیسم نه تنها ممکن که ناگزیر است؛ گرچه این ناگزیری، خودکار نیست!


از زبان سردار جنگ ندیده: نقدی، چنین آورده است:
«ما الان دچار رکود تورمی هستیم ... برای خروج از این رکود باید به سمتی برویم که بدون سرمایه‌ گذاری ‌های جدید، تولید را بالا ببریم؛ چرا که تولید بالا برود، تورم پایین می‌آید.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
خوب! من کم و بیش حدس می زدم چگونه کسی این را می تواند گفته باشد: یک سوداگر بازار که درنمی یابد، ارزش افزوده ی خرید و فروش کالا از تولید و فرآوری کالا پدید می آید؛ نه به عنوان نمونه، زرنگی آقا یا بطور کلی آنگونه که آن رمال اقتصادی (زیبا کلام) و همپالکی هایش تبلیغ می کنند، چیزی روانشناسانه و چیزهای دیگری که نیروی کار را در پدید آوردن ارزش اقتصادی، دانسته یا از سر نادانی، نادیده می گیرند.

می پرسد:
... این جمله پایانی را درنیافتم. یعنی زیباکلام گفته بوده که ارزش افزوده (لابد تجاری) چیزی از جنس مقولات روانشناختی‌ است؟!

پاسخ می دهم:
بله! یکبار در گذشته ای دورتر از این رمال نوشته ای خواندم که حتا برای کرات آسمانی نیز در تعیین ارزش افزوده ی کالا  نقش قائل شده بود؛ وارد کردن مسائل روانشناختی در «اقتصاد سیاسی» که در میان اینگونه به اصطلاح اقتصاددانان سرمایه داری امری رایج است.

می افزایم:
این گفتگو و ستیزه ای گسترده است و در اینجا نمی گنجد؛ ولی فشرده ی آن کوششی است که برای پنهان نمودن نارسایی های بنیادی سامانه ی سرمایه داری در پهنه های تئوریک و علمی انجام می شود و «اقتصاد سیاسی» نیز یکی از آن بنیادهاست. نمونه هایی چون آن «رمال اقتصادی» و "دانش" آموخته در چنان دانشگاه هایی که خود در یکی از آن ها در اروپا برای مدتی نزدیک به یکسال و نیم کار کرده ام و نیز دیگر جاهایی چون ایران که این سامانه در آن چیره است، چیزی بیش از آن نمی دانند و نمی توانند بدانند. شبه علمی به خوردشان داده اند و همان ها را به دانشجویان شان تزریق می کنند. در حالیکه داشن اقتصاد سیاسی با کار ارزنده و پرنبوغ مارکس و اقتصاددانان مارکسیست پس از وی از سطح آدام اسمیت و ریکاردو که دانشمندان دوره ی رشد و پیشرفت بورژوازی هستند، فراتر رفته و بطور علمی نشان می دهد که چرا باید این سامانه با سوسیالیسم جایگزین شود؛ نیروهای آن کدامند و ... (ستیزه ی گسترده ای است و شایسته ی آموختن و دانستن). از دوره ی پیدایش مونوپلی ها (انحصارات) و آغاز دوره ی انگلی و واماندگی این سامانه، سرمایه داری نیازمند دانشمند در رشته های علوم اجتماعی نیست. همه ی آن ها که پرورده ی این سامانه اند و به سود آن سخن می گویند، شبه دانشمندانی بیش نیستند. گفتگو و ستیزه ی گسترده ای است و در اینجا نمی گنجد.

می پرسد:
براستی شما به سوسیالیسم امید دارید؟ یا شاید منظورتان نوعی سوسیالیسم درون کاپیتالیسم است؟ پیشینه ی تاریخی هم کم پُتک نشده است. حتا الان اسلامیست‌ها را که نگاه می کنیم، دیگر گویا (به اعتبار تنها همین تجربه عملی ننگین شان) کارشان به پایان رسیده و باید به موزه بروند. 

پاسخ می دهم:
بله! من نه تنها به سوسیالیسم باور و امید دارم که آینده ی جهان را برای شما در کوتاه ترین و فشرده ترین جمله، اینگونه ترسیم می کنم:
یا سوسیالیسم یا نابودی زمین با همه ی آدمیان و زیست بوم آن!

سوسیالیسم هیچ هماوندی با اسلامیسم نیز ندارد. ضمن آنکه اسلام یک سازند (فرماسیون) اجتماعی ـ اقتصادی نیست که پسوند «ایسم» بتوان به آن چسباند! برای نمونه: زیر نام اسلام، هم اسلام سرمایه داری لیبرال (آنچه خمینی نه از روی دانایی کامل که کم و بیش، افق یک خرد بورژوا آن را «اسلام امریکایی» نامید!) داریم و هم آن برداشت کم و بیش نزدیک، ولی نه یکسان و کاملن علمی از سوسیالیسمِ زنده یاد شریعتی و کسانی چون وی را داشته ایم و اکنون نیز داریم.

به هر رو، نکته ی مهم برای دریافتن ریشه ی این گفتگوها و ستیزه ها، طبقاتی و جانبدار بودن پندارها، دیدگاه ها و ایدئولوژی های گوناگون در پهنه ی اجتماعی است که به طبقات و لایه های گوناگون بخش شده اند. در اینجا برخلاف علوم طبیعی (آن هم نه در همه ی موردها!)، دیدگاه های گاه تا صد و هشتاد درجه ناهمساز با یکدیگر (آنتاگونیستی!) برخاسته از خواست های به شدت ناهمتای (متضاد) اقتصادی ـ اجتماعی فرمانرواست. به عنوان نمونه، برای همه ی ما مولکول آب از دو اتم هیدرژن کوچک و یک اتم سنگین تر اکسیژن آمیخته و پدید آمده است و برای همه در هر جای هرم اجتماعی که قرار داشته باشیم یکیست؛ ولی، خواست، شیوه ی برخورد و دیدگاه کارگر با سرمایه دار در کلیت خود ناهمتا با همند و به گفته ی پرآوازه: آب شان با هم در یک جوی نمی رود. یکی باید همواره سود بیش تر بدست آورد تا گردش سرمایه اش را پایور کند و بر بنیاد آن ناچار است هم فن آوری های تازه تر را بکار گرفته و نیروی کار را ارزان تر کند و هم گاه آهنگ تولید را افزایش داده، بهره کشی را افزایش دهد (چالش را هم فردی میان یک سرمایه دار و یک کارگر در نظر نگیریم؛ در کلیت این سازند و میان طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار باید درنظر گرفت!)؛ برای او نیروی کارگر، مهم ترین و یگانه خاستگاه بدست آوردن ارزش افزوده (سود) است و سرنوشت کارگر و بطور کلی آدمی برایش در درجه دوم و سوم و چندم قرار می گیرد؛ زیرا با دیگر سرمایه داران نیز در حال همچشمی (رقابت) است و  ...

برای کارگر، برعکس آن و در اینجا این نکته نیز به میان می آید که چرا و چگونه چنین امکانی برای آدمی فراهم آمده تا بتواند ناهمتایی میان کار به شدت اجتماعی شده از یکسو و سرمایه ی به شدت خصوصی شده که هر روز نیز بیش تر خصوصی می شود (۲۰۰ نفر آدم در روی کره زمین، هم اکنون سرمایه ای نزدیک به ۷۰ درصد درآمد ملی جهان را در دست دارند ـ آمارم ممکن است کمی پایین بالا باشد!) را با نابودی سامانه ی سرمایه داری که منظور کشتار تک تک سرمایه داران نیست، از میان بردارد! یعنی همان سرمایه را که جز نیروی کار فشرده بیش نیست در دست همه ی آدمیان بنهد و بهره کشی آدمی از آدمی را از میان ببرد. چنین کاری از دیدگاه علمی شدنی است و به شکل هایی همراه با برخی نارسایی ها، نخستین بار در «کمون پاریس» نزدیک ۷۰ روز و سپس در نخستین کشور زحمتکشان جهان: اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی به اجرا درآمده است (همراه با برخی نارسایی ها که به هیچ رو نشانه ی خیالی بودن آن utopia نیست!)

سوسیالیسم نه تنها ممکن که ناگزیر است؛ ولی این ناگزیری، امری خودکار نیست! زیرا این سامانه، بسان سامانه های طبقاتی دیگر که هر یک از دل دیگری بیرون آمده اند (برده داری > ارباب ـ رعیتی > سرمایه داری)، نمی تواند از دل سرمایه داری بگونه ای خودکار بیرون بزند؛ دلیل دو بار شکست آن در ۷۰ روز و ۷۰ سال هم بگونه ای عمده، همین است.

ب. الف. بزرگمهر    ۳۰ امرداد ماه ۱۳۹۳ («گوگل پلاس»)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!