«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

دروغ و حقیقت از زاویه نگرش و دیدگاهی دیگر!


سخن یک روز و دو روز نیست. سخن سده ها و هزاره هاست. از آن هنگام که آدمی خود را از طبیعت پیرامون خود بازشناخت و به جایگاهی برتر از همه ی دیگر جانداران دست یافت، دروغ نیز زاده شد. او که در خواب، خود و ارواح سرگردان مردگان خود را می دید، پنداشت، کس دیگری نیز درون وی جای دارد که هر از گاهی از کالبدش بیرون می رود و دوباره به آن بازمی گردد؛ همانگونه که مردگان رفته و جانوران در پندارش جان می گرفتند. مانش (مفهوم) روح، اینگونه "زاده" شد و گام بگام در اندیشه و روان وی نیروی بیش تری یافت؛ دروغی بزرگ که همچنین، پیشرفتی بزرگ نیز بشمار می رفت؛ زیرا جانوری که آرام آرام در برابر طبیعتی که خود وی را پرورده بود، می ایستاد و آن را بازمی آفرید، خانه می ساخت، گرگ و گورخر و اسب و گربه را اهلی می کرد، ناچار بود خود را نیز بازشناسد؛ و او با دروغی آنچنان بزرگ، هم خود را بهتر بازشناخت و هم گامی بزرگ برای جداشدن از جهان جانوران برداشت. برپایه ی همین "دروغ بزرگ"، دین ها و آیین های نخستین، چون «آنیمیسم» و «توتم پرستی» (توتمیسم) پای گرفتند و روح وی با روح جانورانی که شکار می کرد، درآمیخت و دروغی بزرگ تر پای به میدان نهاد:
جانوران مقدس! و از همه برتر و والاتر: گاو که هستی بسیاری از آدمیان در دوره های پسین به آن وابسته شد و هنوز نیز در برخی جاهای جهان، چنین است.

تا آن هنگام که نخستین دولت ها پدیدار شدند، دروغ های ساخته و پرداخته ی آدمی که هنوز در کالبد استوره جانی دوباره نگرفته بودند به گاو و گوسپند کسی زیان نمی زد و دیگری را نمی فریبید؛ هنوز آدمی با ریزه چینی و شکار روزگار می گذراند و فرآورده ای افزون تر از نیازهای روزانه اش نداشت تا برای به چنگ آوردن آن، ناچار به جنگ و فریب و نیرنگ شود.

با شناسایی دانه های خوراکی از سوی زنان و کاشت و برداشت آن، آدمی برای نخستین بار در تاریخ پیدایش خود، توانست نه تنها خود را از گرسنگی همیشگی که تا آن هنگام به آن دچار بود، برهاند که انباشتی افزوده نیز گرد آورد؛ ولی همین انباشت افزوده، انگیزه ی جنگ ها و خونریزی های آماجمند شد* و «جامعه ی اشتراکی نخستین» را که در آن، «از آنِ من»، مانشی جدا از «از آنِ ما» نداشت و نیز جایگاه برتر زن (دوران مادرشاهی) را گام بگام از میان برداشت. آدمی بسان برده** ارزشی دیگر یافت و برده داری پدید آمد. در همین هنگام، دروغ نیز جایگاهی مقدس تر و نیرنگبازانه تر یافت؛ «روح» مانشی مطلق تر شد و در کالبد فرشتگان و خدایان و نیمه خدایان در بالای کوه اُلمپ در یونان یا کوه ها و جایگاه های "مقدس" دیگری در سایر جاهای جهان جای گرفت؛ خدایانی نه آنچنان آسمانی و دور از دسترس، ولی به اندازه ای بسنده، دور شده از زندگی آدمی در کالبد افسانه ها و استوره هایی بس فریبنده!  

از آن پس، دروغ به ابزاری مهم برای خر کردن برده از سوی برده داران دگردیسه شد و از آمیزش «دروغ» با «حقیقت»، فرزند پلیدی به نام «سفسطه» پا به جهان نهاد و در کالبد گونه های فراوانی از دین و آیین های گوناگون، خرافه، جادو و سپس دیدگاه های فلسفی و روانشناسی و اجتماعی، زیست نیرنگبازانه ی خود را پی گرفت و دروغ های کوچک و بزرگ، یکی از پی دیگری زاده شدند و شاخ و برگ یافتند. در گام پسین، دروغی که به هنگام زایش خود، پیشرفت بزرگی در زندگی جانور دوپا بشمار می رفت از کوه اُلمپ و سایر جاهای همانند به آسمان های دور از دسترسی چون «آسمان هفتم» و «عرش اعلا» جابجا و بزرگ تر و ترسناک تر شد. بهره کشان آن هنگام، ارباب ها، خاوندها و زمینداران بزرگ، نیک دریافته بودند که دروغ هرچه بزرگ تر و دور از دسترس تر، خوراندن و پذیراندنش به توده های کار و زحمت، آسان تر!

دروغ، اینچنین زاده شد؛ بالید، با حقیقت آمیخت و به ضد خود دگردیسه شد؛ نه به حقیقت که به دروغی باز هم بزرگ تر و فریبنده تر، ساز و برگ یافته به «علم کلام» و فلسفه و روانشناسی و شبه دانش هایی دیگر برای فریب توده ها و دست ابزار روشنفکرانی گیج و گول، خودباخته یا خودفروخته برای پاسداری از سرمایه و «جهان سرمایه» که مقدس ترین چیزها در زمین و هفت آسمان است.  

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ امرداد ماه ۱۳۹۳

* نماد نارسایی از آن در داستان مذهبی ـ استوره ای «هابیل و قابیل»، بسی کهن تر از کتاب های تورات و انجیل و قرآن، بازتاب یافته است.

** آمیخته واژه ی «برده» («بر» + «ده» از ریشه ی دادن) یا همانا جانور سخنگویی که بر (میوه یا بهره) می دهد و ارزشی افزوده پدید می آورد، بخوبی چکیده و نمودار تاریخ دورانی است که در آن، برده در بسیاری جاها آدم بشمار نمی آمد!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!