«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

کار را به گروکشی و شاخ و شانه کشی رسانده اند!

سرنگون باد رژیم تبهکار جمهوری اسلامی بدست توانای مردم ایران ... تا دیر نشده!

پلاکاردی است با شعاری که در روی آن می بینید:
نفت را بردید ارزانی تان! کارون را نمی دهیم!

... و این برایم نمادی از تکه تکه شدن و آب شدن میهنی است که در دست مشتی دزد و چپاولگر خائن و سرسپرده ی امپریالیست های انگلیسی و آمریکایی و ... رو به نابودی می رود؛ نادانی و نابخردی آنچنان ژرف و دامنه دار است که گاهی به آن بدگمان می شوی:
نه! این همه، نمی تواند تنها از نابخردی و ناکارآزمودگی حاکمیتی باشد که در روز «گروکشی» و دراز کردن ایرانی تباری کانادایی با پیشینه ی سپاهیگری در استان پارس ایران، ۹ وزیر و تنی چند معاون و مشاور رییس جمهوری همراه وی به مجلس می روند و ساعت ها در آنجا به بیهودگی می گذرانند؛ گویی لشگرکشی میان سپاهیان سلم و تور رخ داده است! سپاهیانی سپر انداخته در برابر «شیطان بزرگ» با رهبری الدنگ، بیشرم و دروغگو که همه چیز را به باد داده و بیش ترین مسوولیت ها بر گردن خود وی است و هنوز در برابر بوزینگان مقلدش «نمایش ایستادگی» می دهد. امروز می خواندم که همگی برای به گفته ی خودشان: «تجدید میثاق» به مرقد «امام راحل» یا همانا «امام سیزدهم» رفته اند:
مشتی بیکاره، نمادهایی از بیکارگی، بی برنامگی، بی هیچ مدیریتی در کار!

با خود می اندیشم:
... حتا در اتاق کار خود که نشسته اند نیز نباید وضعیت بهتری در کار باشد ... چند نشستی با این و آن، سخنانی هوایی درباره ی خدا و پیامبر و «ائمه اطهار»، چند تماس تلفنی نان و آبدار با بازاریان و آخوندهای گردن کلفت و ردیف کردن واژه هایی گوش آزار و ناهماهنگ با پارسی:
صبحکم الله بالعافیه ... ماشاء الله ... انشاء الله ... و بی هیچ گمان و گفتگو:
نماز به هنگام از «خوف» خدا و آسایشی یکساعته پس از آن برای گوارش «ماکولات» و «اشربه» همراه با وردخوانی!

راستی این «خوف» که همان «ترس» به زبان پارسی باشد، واژه ی مهمی است؛ نمی دانم چرا آن را نزدیک به واژه ی «خوخ» و «جیز» که برای ترساندن بچه های تازه پا که دست در هر سوراخی می کنند، می بینم. آن ها نیز بسیار به این واژه دلبسته اند ... بیشرف ها از بسیاری چیزها و از همه مهم تر، شاید بسته شدن حساب های بانکی شان از سوی «شیطان بزرگ» و همدستانش خوف دارند، جز نابودی و به خاک سیاه نشستن مردم و آینده ی تیره و تاری که با بودن شان هر روز بیش از پیش به تیرگی می گراید.

اکنون، کار به شاخ و شانه کشی میان مردم جاهای گوناگون ایران رسیده است؛ نه تنها بر سر این یا آن جُستار اقتصادی ـ اجتماعی که در کم و بیش همه ی زمینه ها؛ مردمانی که سده ها دوش بدوش هم برای سربلندی و پایداری سرزمین خود جنگیده، پیوندهای تاریخی نزدیک به هم دارند و سرنوشت شان به یکدیگر گره خورده است ... 

... و آن بیشرم ها در کار گسستن و رشته رشته کردن همه ی این پیوندها میان خلق های ایران زمین اند؛ «داعشی» هایی از گونه ای دیگر زیر پوستین «شیعه سروری» که آزمون خویش را برای مردم ایران پس داده اند! شاید نباید آن را بر زبان آورم؛ ولی نیک می دانم که با گم و گور شدن شان از کشوری برجای مانده از ایران باستان که دیر یا زود رخ خواهد داد، سرزمینی سوخته بر جای خواهند نهاد؛ سرزمینی سوخته، چون «شهر سوخته» که همه ی گنجینه ی آن را نیز پیشاپیش دزدیده و در بازارهای کویته پاکستان، کشورهای عربی و اروپایی فروخته اند:
نشانه ها و یادگارهایی از فرهنگی درخشان، آذین بخش موزه های خصوصی توانگران و بهره کشان جهان!

این بیشرف ها همه چیز ایران را فروخته و به داد و ستد نهاده و مردم را به جان هم می اندازند؛ این بیشرف ها!

سرنگون باد رژیم تبهکار جمهوری اسلامی بدست توانای مردم ایران ... تا دیر نشده!

ب. الف. بزرگمهر      یکم شهریور ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!