«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

چُما تلویزیونا یگ مُش دودوغگو هشتید!


به ویدئوی کوتاه زیر کمی باریک شوید! درباره ی چهارمین دادگاه پنهانی آقازاده ای رشوه خوار، دزد و خائن به منافع ملی ایران در پشت درهای بسته و پنهان نگاه داشته شده از مردم است؛ آقازاده ای که گرچه همه ی نشانه های پدر را داراست، در پاچه ورمالیدگی و حرامزادگی و دروغ و فریب به گَرد وی نمی رسد.

تنها صحنه ی چشمگیر این ویدئو که انگیزه ی نوشتن این یادداشت نیز شد، بیرون آمدن آقازاده از خودرو و بر زبان راندن گفته ای است که بی هیچ زمینه ی گفتگو با خبرنگاری که به وی نزدیک شده، سلام می گوید، روی می دهد؛ وی که بویی از ادب ایرانی نبرده، بی آنکه پاسخ سلام خبرنگار را بدهد و بختی برای در میان نهادن پرسشی بدهد، بی درنگ می گوید:  
چُما تلویزیونا یگ مُش دودوغگو هشتید!*

... و من بی درنگ با خود می اندیشم:
توی دهانش گذاشته اند و صحنه ی گفتگویی میان وی با پدر و نیز مادری که از کنار به گفتگوی شان گوش می سپارد ودر جایی از آن چیزهایی می گوید، جلوی دیدگانم جان می گیرد.

پرده نمایش:
روز پیش از دادگاه آقازاده،.خانه ی «عالیجناب بوقلمون» یا همانا «ام الفساد والمفسدین» با فرنام های گوناگون دیگری، چون «سردار خرید و فروش جنگ ابزار»، «سردار سازندگی در شیخ نشین ها و کانادا»، «سردار ساخت و پرداخت سخنانی از زبان مردگان»، «سردار ساخت و پاخت با شیطان بزرگ»، «سردار بازی های خرد و برد»، ...، سردار ریدمان و تِرِکمان 

پدر، پسر را برای آنچه «صلاح و مشورت»ش می نامند، فراخوانده و خدمتکاران را نیز به خانه هایشان فرستاده اند؛ اوست و خانم والده و آقازاده

پدر (رو به پسری که به مبل یله داده و خودش را پهن کرده است):
ـ هیچ نگران این دادگاه ها نباش؛ برای سرگرمی و نمایش است. الحمدلله، سه وکیل هم داری که یکی شان از قدیم و ندیم خانه زاد ماست. آنجا در دادگاه بهتر است، کار را به آن ها بسپاری و چیزی نگویی که پرونده را کش بدهند ... برای تو چندان تفاوتی نمی کند؛ ولی هزینه های پدرت بالا می رود ... با دست گل هایی که ... [بقیه ی جمله را می خورد!] می فهمی؟ ... تا یادم نرفته و این از همه مهم تر است ... با خبرنگارها هیچ چیز نگو. در میان آن ها، شیطان هایی که به جامه ی اسلام درآمده اند، بسیارند و منتظرند تا چیزی بگویی و عَلَم عثمانش کنند ... به اندازه ی کافی هم که آبرو ر... [باز هم بقیه جمله را می جود] ... بهتر است بگویی: با وکیل هایم صحبت کنید یا من با شما حرفی ندارم ...

پسر سرش را تا اندازه ای پایین انداخته و نگاهش روی نقلدان روی میز و نقل های بیدمشکی درون آن است که بوی آن مشامش را نوازش می دهد؛ چیزی نمی گوید ...

مادر که از جایی دورتر به این گفتگوها گوش می سپارد به صدا درمی آید:
ـ چرا اینقدر سرزنشش می کنی؟ چکارش داری؟ اصلن بهتر است، هیچ نگوید. از همان بچگی چند بار به تو گفتم، این بچه در حرف زدن مشکل دارد، نوک زبانی حرف می زند، تپق می زند؛ رفتی برایش یک تخم کفتر ناقابل پیدا کنی، بیاوری؟ زبانم مو درآورد ... هربار گفتی، همین پسته های باغ خودمان خوب است. خدا خودش شفایش می دهد ... [و رو به پسرش]:
مهدی جان، اصلن بهتر است، هیچ نگویی. من نمی دانم، این (منظورش پدرجانش است!) برای چه ترا از خارج گفت بیایی؛ همانجا مانده بودی، بهتر بود و آن شرکت نفتی ... چی بود اسم صاب مرده ش؟ «استاندارد  چی چی»؟ ... نشد دو کلمه هم انگلیسی یاد بگیرم؛ از بس ... [بقیه جمله را از ترس نمی گوید]  ... تو اصلن هیچ چی نگو ...

... و پسر، اینک سرگرم پرکردن دهان خود از نقل های بیدمشکی است؛ کینه ی شتری اش به خبرنگارانی که جلوی چشمش رژه می روند و به مردمی که با همه ی لاپوشانی ها بسیاری چیزها را می دانند، اینگونه کمی کاهش می یابد.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۹ امرداد ماه ۱۳۹۳

* شما تلویزیون ها یک مشت دروغگو هستید!



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!