«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

سرانجام ناچار خواهید شد در برابر فرهنگ مردم ایران سر خم کنید!

«اسلام» تنها بخشی از فرهنگ چندین هزارساله ی مردم ایران و ساخته و دست پرورده ی خود آن هاست؛ چنین فرهنگی، گرچه به پریشانگویی مذهبی آلوده است و شما اسلام پیشگان فرومایه در این سی و اندی سال در این آلودگی نقش بسزایی داشته اید با «اسلام پیش پا افتاده ی نخستین» زمین تا آسمان تفاوت دارد!

بازی های تازه ی اسلام پیشگان دزد و فرومایه رژیم جمهوری اسلامی پیرامون روبوسی لیلا حاتمی یا آن پیرمرد ۸۵ ساله ی فرانسوی در جشنواره ای هنری برون از «ولایت آقا»، قانون و مقررات ریشخندآمیز و سبب سرافکندگی ایرانیان درباره ی بسیاری چیزهایی که با شترهای دوران پیش از اسلام پیمانه می شود، ماجراهای «حجاب» و «یا روسری یا توسری» که با آغاز گرم شدن هوای خفقان آور بسیاری از شهرهای ایران یکبار دیگر ورد زبان مُشتی پشمالوی اسلام پناه شده و بیضه ی اسلام را به خطر انداخته و از همه بدتر، رهنمودهای «مقام نابخرد و نابکار رهبری» درباره ی بازگشت خانم ها به خانه و کدبانوگری برای ایمن بودن از نگاه «اِسپرم آگین» مردان بیگانه که خدای ناکرده از راه دور باردار نشوند، همه و همه در سرم می چرخند ...

نیک می دانم که بنیاد چنین جُستار ریشخندآمیز و همزمان کوچک شمارنده ی زنان و بگونه ای کلی، همه ی مردم ایران، فرار از رویارویی با دشواری های بنیادین اقتصادی ـ اجتماعی جامعه است که نه خواست گره گشایی آن ها را در سر دارند و نه از توان انجام آن ها به دلیل سرشت طبقاتی خود برخوردارند؛ و از همین روست که هر روز جُستاری کم اهمیت را بزرگ کرده، هیاهو راه می اندازند تا سرِ توده های مردم را گرم چیزهایی کنند که با منافع طبقاتی و خواست های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی شان کم ترین سازگاری و هماوندی دارد؛ نمونه های آن را بویژه از دوره ی روی کار آمدن دولت آخوند امنیتی، روباه بنفش کودن و آبزیرکاهی که بیش از آن رهبر نابکار و نابخرد، گوش به فرمان امپریالیست ها دارد، گواه بوده ایم.

آن مردک که وزیر به اصطلاح «فرهنگ و ارشاد اسلامی» است، دهان یاوه گویش را با نادانی باز نموده و بی کم ترین چشمی به جُستار که چنین قانون های ریشخندآمیز و خوارکننده ی مردان و زنان ایرانی، تنها در چارچوب «ولایت آقا»، کاربرد دارد از «فرهنگ نامناسب غربی ... که آقایان و خانم‌ها علاوه بر دست دادن، روی یکدیگر را می‌بوسند»* سخن می راند و آن را ناپذیرفتنی می داند؛ و «فرهنگ مناسب» چگونه فرهنگی است؟ بیگمان چیزی بسان همبودهای برجای مانده از برده داری در «جمهوری اسلامی موریتانی» که نشانه هایی از «دوران صدر اسلام» را نیز به نمایش می گذارد؛ دورانی که زنان و مردان دشمن شکست خورده در شبیخون (غزوه) ها و جنگ ها به بردگی گرفته و در بازارهای برده فروشی فروخته می شدند؛ و البته، سهم پیامبر و سایر خلیفه ها و بزرگان به فراخور بزرگی هریک از آنچه به چنگ می آمد (غنائم) فراموش نمی شد. نمودهایی از چنین جامعه ی رویایی اسلام پیشگان تبهکار را برخی از خودِ «آقایان» و بویژه آن ها که دستشان از «غنایم» نان و آبدار نفت ایران و  داد و ستدهای پرسود جنگ ابزار کوتاه است با ساخت و پرداخت شبکه ی فروش دختران و زنان ایرانی به شیخک های شاخاب پارس، کشورهای عرب و حتا کشورهایی چون پاکستان به نمایش گذاشته اند. درون ایران نیز کم و بیش بی نیاز از هرگونه توضیحی است و آنچنان شرایط توانفرسایی از هرباره برای زنان فراهم نموده اند که به جز آن ها که به صیغه شدن های یکساعته تا یکساله ی شکمبارگان و نوکیسگان تن می دهند (بخوان: روسپیگری زیر پوستین اسلام!) بسیاری دیگر، حتا زنان شوهردار و دخترکانی کم سن و سال به روسپیگری واداشته شده اند و افزون بر آن، کم و بیش هیچ زنی در محیط کار و زندگی خود را ایمن حس نمی کند. برای همه ی این ها، پشتِ گوش آقایان به اندازه ای بسنده پهن است؛ بویژه به این دلیل که آنگونه روسپیگری در اسلام نهادینه شده و در کالبد حقوق و شریعت دین و آیینی وامانده رسمیت نیز یافته است. ولی همین ها، چنانچه پیرمردی که آفتاب زندگیش به لب بام رسیده با خانمی روبوسی کند با گستاخی و بیشرمی هرچه بیش تر فریاد «وا اسلاما»ی سرمی دهند و آنچنان یقه می درانند که می پنداری بیمه ی موقت «بیضه اسلام» شان که همانا بیضه های خودشان است به سر رسیده و بزودی همه ی آن ها را گردآوری نموده و به موزه ی ویژه ی «ملکه ویکتوریا» در کشور پشتیبان همه ی "روحانیون" جهان خواهند فرستاد. 

چندسالی پیش، فیلم گواهمند (مستند)ی از زندگی و هماوندی های اجتماعی مردم عربستان در یکی از رسانه های اروپای باختری دیدم که بسیار آموزنده بود. آن فیلم که بسیار استادانه آمایش شده و روشن بود برای فراهم نمودن آن، کار پژوهشی گسترده ای در شهر و روستای آن کشور به انجام رسیده بود، بسیاری از پیامدهای سیاست دوره ی کنونی امپریالیست ها زیر برنام «بنیادگرایی اسلامی» در منطقه ی آسیای جنوب باختری و شمال آفریقا را برایم روشن نمود. در آن فیلم، هنگامی که به هماوندی های میان مرد و زن در کار کشت و شخم و گله داری و زندگی روزمره پرداخته و با مردم و از آن میان زنان آن کشور، گفتگوهای ارزنده ای به نمایش گذاشته بود، همانندی های بسیاری با روستاهای ایران دیدم. گفته های زنی بویژه هنوز در گوشم زنگ می زند که با اشاره به چادر و روبنده اش، کم و بیش چنین می گفت:
«همه ی این ها از ۲۰ ـ ۲۵ سال پیش به این سو آغاز شد. ما پیش تر تا این اندازه زیر فشار نبودیم ...» و من هنگام دیدن فیلم با خود می اندیشیدم:
جایی برای شگفتی نیست؛ درست بسان بسیاری روستاهای ایران که خود از نزدیک گواه هماوندی های کار و همکاری مرد و زن بوده ام، این بازی های زیر چادر چاقچور پنهان شدن یا از کنار مردی رد نشدن که خدای نکرده بوی ترا به بینی بگیرد و بسیاری یاوه گویی های دیگر آخوندهای مفتخوار و شکمباره از بنیاد با شیوه ی زندگی مردم زحمتکش ناسازگار  است و آنجا هم شاید با برخی تفاوت های اجتماعی همین بوده و هست و جز این نمی تواند باشد ...

... همه ی این ها را رویهمرفته می توان فرآورده های دورانی بشمار آورد که بویژه پس از فروپاشی «اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی» و در پی آن «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» برای دوره ای شتاب بیش تری گرفت: بازگشت واپسگرایی در پهنه ی جهانی و پس گرفتن سنگرهای از دست داده در دوران رویش سوسیالیسم و شکست فاشیسم و نازیسم به عنوان نمودهای روشن سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی!  

در کشور خود ما ایران، پس از آغاز شکست و هرز رفتن روند انقلابی، کم و بیش از همان سال نخست پیروزی انقلاب بهمن ۵۷  که از دید نیروهای با گرایش چپ نیز تا اندازه ای پنهان ماند، کار در زمینه ی جُستار این نوشتار بجایی رسید که از آن آخوند گاگول: «محمدی گیلانی» "سوال شرعی" کم و بیش با درونمایه ی زیر پرسیده بودند:
«اگر زلزله بیاید و در ساختمانی چند طبقه از بخت بد (شاید هم از بخت خوب؟!) آقایی از بالا روی خانمی در طبقه ی پایین فرود آید و مال آن در مال این فرو رفته که نه از آنِ این پیدا باشد نه از آنِ آن، تکلیف شرعی چیست؟»

به یاد نمی آورم که پاسخ آن آخوند واپسگرا و تاریک اندیش چه بود؛ ولی یک چیز روشن بود و آن اینکه، همه ی آن مزخرفات درج شده در «حل المسائل» های این یا آن «نشانه ی خدا» درباره ی شناسایی تجاوز از روی «اندازه ی دخول»، لواط و بسیاری دیگر از پرسش های شرعی مومنین که برخی از آن ها جز ریشخندکردن اینگونه یاوه گویی ها بیش نبوده و نیست، اکنون به پهنه ای گسترده تر در چارچوب کشوری پهناور گام نهاده است؛ و آخوند و ملا، اگر از دوره ی کنونی بگذریم که برخی از آن ها اندکی نونوار شده و به «دکترای هـ ا ـ وایی» نیز ساز و برگ یافته اند، مگر جز پاسخگویی به اینگونه پرسش های "شرعی" چیز دیگری در انبان اندیشه ی وامانده ی خود دارند؟ اندیشه هایی وامانده که خودِ آخوند خمینی درباره ی یکی از موردهای آن که به یاد نمی آورم، برای جلوگیری از هیاهوی بیش تر، بدرستی یادآور شده بود که «چشم و اندیشه ی مومن باید پاک باشد.» (نقل به مضمون) و من بر همین پایه، ماجرایی را که سال ها پیش خوانده ام و می پندارم هماوند با سفر «شرلی مک لین»، هنرپیشه ی پرآوازه و کهنه کار امریکایی، چندین سال پس از پایان جنگ ویتنام باشد را بازگو می کنم؛ جنگی که شکست سنگین نیروهای نظامی «یانکی» و سرافکندگی مردم و کشور «ایالات متحد» را به ارمغان آورد و پوزه ی امپریالیست های گستاخ «یانکی» را نخستین بار به خاک مالید.

آن خانم هنرپیشه را به عنوان «سفیر حسن نیت» (؟!) به کشوری فرستاده بودند که جز گرانباری زیان های بسیار بزرگ انسانی و از دست رفتنِ جان میلیون ها ویتنامی فداکار برای آزادی کشورشان از یوغ بهره کشی استعماری، کشتزارهایی انباشته از «بمب های ناپالم» یکی دیگر از فرآورده ها و پیامدهای آن جنگ خانمانسوز بود.

«شرلی مک لین» در کتابی که سپس درباره ی بازدیدش از ویتنام منتشر کرد به مورد بسیار چشمگیری در همان یکی دو روز نخست رفتنش به ویتنام که انگیزه ی نوشتن این یادداشت نیز هست، اشاره می کند. آن مورد، آنگونه که در خاطرم مانده، قرار دیدار و گفتگوی وی با وزیر امور خارجی آن هنگام ویتنام بود. «سفیر حسن نیت» در این باره، کم و بیش چنین نوشته بود:
آن روز خود را دانسته و آگاهانه بیش از اندازه آراستم و جامه ی سبکی درخور آب و هوای آنجا که زیبایی های بدنم را نیز بخوبی به نمایش می گذاشت بر تن نمودم ... به عنوان یک زن، دلم می خواست واکنش آن مقام دولتی را ببینم ... در برخورد و نشست و گفتگو با وی، هرچه بیش تر زمان سپری می شد، بیش تر از آماجی که در سر داشتم و پس از آن از مردمی ساده و بی آلایش که ارتش ما بمب های چند تنی به سرشان ریخته بود، شرمنده شدم ... برخورد وزیر امور خارجی، گرم و مهربان بی هیچگونه نشانه ای از برانگیختگی یا توجهی چشمگیر به سر و بدن و جامه ی ناشایستی که برتن داشتم، بود و از خود بیش از پیش شرمنده شدم.

پس از آن گفتگو، «سفیر حُسن نیت» را به دیدار از جاهای گوناگون سرزمین ویتنام که هنوز پس از چند سال نشانه های روشن بمباران های سهمگین جنگنده های «یانکی» را بر تن خود داشت، برده بودند و از آن میان، کشتزارهایی که برای مدت زمانی بسیار دراز دیگر کشت پذیر نبود و پالایش خاک آن ها از مواد سمی هزینه ای بسیار بالا بر دوش دولت خلقی ویتنام می نهاد و ناچار بودند کارِ  آن را به آینده واگذارند، نشانش داده بودند.

این ماجرا را برای پایان این یادداشت، دانسته و آگاهانه بازگو نمودم؛ باشد تا همه ی آن هایی که با دیدن قوزک پای زنی به جنبش در می آیند و بیگمان بخش عمده ای از آن ها دربرگیرنده ی کسانی است که جز شکم و زیر شکم اندیشه ای در سر نمی پرورانند، اندکی بیش تر بیندیشند و شاید دریابند که فشارهای امروز، نه تنها سرنگونی شان را دردناک تر می کند که ننگ تاریخی افزون تر از آنچه تاکنون به بار آورده اند نیز توشه ی راه شان بسوی "آن جهان" خواهد بود.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۹ خرداد ماه ۱۳۹۳

* «رفتار خانم حاتمی قابل قبول نبود!»، «واحد مرکزی خبر»،

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!