«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری


با گند و گهی که بالا آورده اند، هرکدام از اینگونه تصویرها را که می بینم، گیج می شوم که نسبت میان شان چیست؟

آیا  نوه ی آن آقاست؟ یا شاید هم توی این سن و سال «زنگوله ی پای تابوت» ساخته است؟ یا اصلن هیچکدام:
بچه ی بی سرپرستی است که آقا سرپرستیش را ـ انشاء الله بی چشمداشت به آینده ـ بر دوش گرفته است؟

... و شاید هم بچه، نه سالش تمام شده ـ که به نظر چنین نمی آید ـ و می بَرَدش تا «سیره رسول الله» را جاری کند؟!

یاد یکی از داستان های سعدی شیرین سخن می افتم که گویی بویژه همین جانوران را نشانه گرفته بود:
«زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.» و با خود می اندیشم:
این که دخترکی بیش نیست ... و این جانوران پا در جای پای پیامبرشان می نهند که به هر رو، خداخواسته یا خودخواسته، خود را تافته ای جدابافته از پیروانش می پنداشت و به چهار و پنج خشنود نبود. این جانوران با این همه آن جدابافتگی را برنمی تابند و شاید با خود چنین می گویند:
اگر پیامبر اکرم ما در سنی کم و بیش شست سال توانست با دختری نه ساله همبستر شده، کامروا گردد، ما نیز انشاء الله خواهیم توانست  ...

ب. الف. بزرگمهر    ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۳

پی نوشت:

نخست درنیافته بودم که تصویر پیوست از آنِ آخوند روح الله خمینی است. به هر رو، آنچه نوشته ام، نه وی و نه هیچ کس دیگری را بگونه ای ویژه نشانه نگرفته است؛ آنچه مهم است، جُستاری است که هنوز در بسیاری جاهای ایران دیده می شود و از دید من، باید ریشه ی آن به همراه بسیاری از رسم های کهنه ی دیگر با هر بهانه و انگیزه ی ناشایست و ناروایی و از آن میان زیر پوشش فرمان های دینی و مذهبی همچنان در میهن مان نمود دارد را سوزاند و نابود کرد؛ رسم های کهنه و «عهد عتیق»ی که جان گرفتن شان در دوره ی کنونی بویژه از فرآورده های پلشت حاکمیت تبهکار فرمانروا بر میهن مان است.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۳

***

گلستان، در باره ی سستی و پیری

پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل درو بسته و شبهای دراز نخفتی و بذله‌ها و لطیفه‌ها گفتی باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد. از جمله میگفتم بخت بلندت یار بود و چشم بختت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته پرورده جهان دیده آرمیده گرم و سرد چشیده نیک و بد آزموده که حق صحبت بداند و شرط مودّت به جای آورد مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان

ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت

نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.

خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه به مقتضای جهل جوانی.

گفت چندین برین نمط بگفتم که گمان بردم که دلش بر قید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سر درد بر آورد و گفت چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت:
زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.

تَقولُ هذا مَعهُ مَیّتٌ       وَ اِنَّما الرُّقْیَةُ للنّائِم

پیری که ز جای خویش نتواند خاست    الاّ به عصا کِیَش عصا برخیزد

فی الجمله امکان موافقت نبود و به مفارقت انجامید. چون مدت عدت برآمد عقد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی تهی دست بدخوی. جور و جفا میدید رنج و عنا میکشید و شکر نعمت حق همچنان میگفت که الحمدلله که ازان عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم.

با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!