«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

... تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری


بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری
خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری

من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم
تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری

به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کان چه در وهم من آید تو از آن خوبتری

بُرقع از پیشِ چنین روی نشاید برداشت
که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری

دیده‌ای را که به دیدار تو دل می‌نرود
هیچ علت نتوان گفت بجز بی بصری

گفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم
نتوانم که به هر جا بروم در نظری

به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما
تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری

خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری

هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
عیبت آنست که هر روز به طبعی دگری

گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پرده نشینان بدری

عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیدست پری

شیخ اجل سعدی شیرازی



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!