«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

الاغ هم دو بار دستش به یک چاله نمی رود؛ راه های تازه بجوییم!


تصویری از "مرغ توفان" سرگرم روزنامه خواندن درج کرده و زیر برنام: «نیروی حقیقت و حرمت به قانون» پرسش و پاسخی با وی در روزهای پیش از انقلاب را بازگو می کند تا از چنان بیشرفی، تصویری آزادیخواهانه بدست دهد:
«پرسش :
ـ آقای بختیار در آن روزهای آشفته ای که ما همه بیاد داریم!

بسیاری از مردم "کورکورانه" از خمینی طرفداری می کردند؛ شما برای اجرای برنامه هایتان روی چه نیروءی حساب میکردید ؟

دکتر بختیار:
ـ من معتقد بودم عده بیشماری از اینهایی که طرفدار خمینی بودند، وقتی آگاه می شدند از واقعیت امر و وقتی می دیدند که نه، این دولت با دولتهای سابق تفاوت کلی دارد، گرایش پیدا میکردند. بنده یک مثال میزنم:
مدت ۶۲ روز، هیچ روزنامه ای در ایران چاپ نمیشد . من ارباب جراید را خواستم در منزل خود؛ در حدود چهل پنجاه نفر بودند . به آنها گفتم، آقایان، شما آزادید از همین خانه من که بیرون رفتید، آنچه را که مایلید بنویسید .نه سانسور قبل هست نه بعد .اگر به کسی هم اهانت کردید و فحش ناسزا دادید، خود او در دادگستری اگر خواست تعقیب می کند .اما راجع به شخص من، هرچه بنویسید من تعقیب نمی کنم.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
«خوب! این آدم تریاکی یا همانا «مرغ توفان» سخنان شیرین بسیار دارد؛ ولی نگاه کنید به عملکردش پس از بیرون رفتن از ایران (پیش از آن هم چندان خوب نبوده!):
نه تنها همکاری با صددام حسین  که دلگرم نمودن و شیرکردن وی برای یورش به ایران و دادن داده های نظامی بسیار مهم به وی! او آدمی خائن بود و یادمان باشد که پلیدی و پلشتی دزدان الله کرم کنونی که ایران را به گند کشیده اند، هیچگونه دلیل موجهی برای پشتیبانی از چنین آدم های بیشرم و بیوطن یا دزدان خانواده ی پهلوی که آن ها نیز به نوبه ی خود ایران را در واماندگی و استبداد نگاه داشتند و همه چیز را چاپیدند و بردند، نیست. حتا همین رضا نیم پهلوی کنونی را اگر درنظر بگیریم. یک کثافت به تمام معناست.

از دید من، پشتیبانی از رژیم گذشته به هر بهانه ای که باشد، دیگر نشانه ای از ناآگاهی نیست که نشانه ای روشن از ریگی به کفش داشتن است.  ب. الف. بزرگمهر »

بازگوکننده ی آن «پرسش و پاسخ» و بیگمان طرفدار رژیم پادشاهی گذشته، چنین پاسخ زننده ای می دهد:
«... چکشی صحبت کردن کار سختی نیست؛ حداقل برای من اگه یادت باشه روزای اول آشنایمون با ۲ تا جمله من ۵ روز با گوگل خداحافظی کردی!؟ نکته اینجاست که کاملا نسنجیده حرف می زنی مرد حسابی ایران هرچی که داشت مدیون حکومت پهلوی بود بی احترامی کردن شما به رضاخان واقعا غیر قابل تحمل وقتی خانواده پهلوی رو جمع می بندی با کلام مزخرفت. هم سن سالهای شما از منظر من خیلی ـ ـ ـ ـ هستند.»

به وی پاسخ می دهم:
«... من اینجا قرارم با همه این است که اگر ناسزا هم بدهند، اشکالی ندارد؛ به شرط آنکه چیزی در سخن شان برای پیگیری گفتگو باشد. به عبارت ساده تر، مایه ای در سخن باشد. سخنان شما از این نظر تهی مغز و افزون بر آن توهین آمیز است. ضمن آنکه من نه با شما و نه با هیچکس دیگری در این گوگل پلاس آشنایی ویژه و حتا عمومی ندارم که به خاطر دو جمله ی شما پنج روز خداحافظی کرده باشم. به نظرم بیش از اندازه جلوی آیینه تمام قد می ایستی و حتا نمی دانی که چنین سنجش خود با کسی که سال ها در زمینه های گوناگون زحمت کشیده و از فرآورده های پژوهشی اش بی آنکه از نام وی یاد کنند، بهره می برند، سنجشی بی هیچگونه پایه و مایه ای است (به عربی: قیاس مع الفارق)؛ از اینکه این را گفتم نیز پوزش می خواهم؛ ولی ناچار بودم که بگویم. دلیل گهگاهی نبودن من در گوگل پلاس روشن است:
الف. من بگونه ای منظم به اینجا نمی آیم و تنها به این دلیل که از ای ـ میل گوگل سود می برم و اینجا برایم دریچه ای کوچک و محدود به سوی ایران و جوانان ایرانی است در اینجا حضور می یابم. من عضو «فیس بوک» یا رسانه ی به اصطلاح اجتماعی دیگری نیز نیستم. محدودیت اینجا را نیز که شوربختانه بیش تر در اختیار لایه های کم وبیش مرفه اجتماعی و آرزومندان گذشته است، نیک در می یابم؛
ب. به دلیل بیماری که گهگاه امکان کار کردن و نوشتن را از من می گیرد.

به جز این ها دلیل دیگری ندارد و نمی تواند داشته باشد.

من نسنجیده سخن نگفته و نمی گویم. ما باید بتوانیم میان فاکت و نظر تفاوت بگذاریم و این را من چندین بار دیگر در یادداشت هایم آورده ام. درباره ی رضاشاه انبوهی گواهی و سند هست که دزدی هایش را بگونه ای دقیق نشان می دهند. درباره ی پسرش و دیگران نیز به همچنین. اینکه این خاندان، حتا بمراتب بدتر از واپسین پادشاهان قاجار وابسته به انگلیس و امریکا بوده اند، بازهم سند و گواهی فراوان است؛ اینکه حاکمیتی استبدادی داشتند و مردم ایران را در عقب ماندگی نگاه داشتند نیز تردید نکنید. تنها یک نکته هست که آن را نیز پیش تر یادآوری نموده بودم. دستاوردهای پیکار اجتماعی توده های مردم و حزب ها و سازمان های سیاسی پیشرو را نمی توان در جیب کسی دیگر و آنهم این خاندان پلید گذاشت. آنچه در دوره ی سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ در ایران، پیرامون ایران و جهان رخ داد و به کوشش حزب توده ایران و توده ای ها ایران گام های بسیار بلندی به سوی پیشرفت در همه ی زمینه ها برداشت را نمی توان به حساب شاه خاتنی گذاشت که با کودتای انگلیسی ـ امریکایی دوباره به ایران بازگردانده شد و نوکر سر تا پا گوش به فرمان امپریالیست ها بود. جمله ای پرآوازه و پرآرش از مارکس هست که می گوید: موش نقب زن تاریخ کارش را پیش می برد (نقل به مضمون). به عنوان یک نمونه، آنچه زیر نام انقلاب سپید و اصلاحات ارضی در ایران انجام گرفت، پیامد همین فشار اجتماعی و بالارفتن آگاهی مردم حتا تا دورترین روستاهای ایران بود و من کار ارزنده ی گذشتگان را که به بهای سده ها زندانی (جمع سال های زندان های شان را می گویم!)، شکنجه و تیرباران در کشورمان پیش رفته، به چشم خود در بسیاری جاهای ایران دیده ام. این را نمی توان به حساب شاه گذاشت یا به عنوان نمونه ای دیگر در دورانی که سوسیالیسم پیشروی تندی داشت و بویژه پس از پیروزی بر فاشیسم در جنگ دوم جهانی که شکست سامانه ی سرمایه داری نیز بود و در پی آن سامانه ی گسترده ی استعماری شان در آسیا و آفریقا شکسته شد و بسیاری از کشورها و از آن میان ایران از امکان رشد و پیشرفت مستقل اجتماعی ـ اقتصادی برخوردار شدند را نمی توان به حساب کسانی چون «شاه دزد تاریخ ایران و جهان» (بر پایه ی مدرک و گواهی و نه نظر من!) یا کمال آتاتورک در ترکیه یا رهبرانی دیگر چون آن ها نهاد! آن ها می توانستند در بهترین حالت کاتالیزورهایی برای شتاب بخشیدن به آن پیشرفت ها باشند و از بخت بد که این را به حساب ناآگاهی شما می گذارم، رضاشاه نه تنها کاتالیزور خوبی نبود که جلوی پیشرفت ایران را به جر برهه ی کوتاهی از آغاز زمامداریش، ترمز کرد. این ها همگی فاکت های تاریخی هستند. بنابراین من نیستم که مزخرف می گویم.

این ها را با این انگاشت که از روی نادانی نوشته اید برای تان نوشتم؛ وگرنه نمی نوشتم. با توجه به آنچه که در ابتدای این نوشته نیز یادآور شدم، چنانچه باردیگر بی ادبی از شما سر بزند، ناچار به «بلاک» کردن شما هستم.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۳

* «الاغ هم دو بار دستش به یک چاله نمی رود»، «کتاب کوچه»، حرف الف، دفتر سوم، احمد شاملو، چاپ دوم»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!